شناسهٔ خبر: 19371 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گفتاری در باب فرهنگ و توسعه؛

روشن‎فکران مانع جدی در مسیر توسعه‌

ناصر فکوهی برای اکثر روشن‎فکران کنونی ما، چه روشن‎فکران غیرآکادمیک و چه روشن‎فکرانی که به آن‎ها باید گفت کنشگران فکری آکادمیک، تجربه‌ی 100 سال توسعه در ایران خیلی سودمند نبوده است. هنوز یک روشن‎فکر متوسط خیلی تفاوتی نکرده با آن چیزی که در ابتدای قرن بوده است. هنوز مدل‎های او مدل‎های تقلیدی و مکانیکی است که همه‎ی آن‎ها به شکل‎گیری یک نظریه‎ی محلی توسعه، ضربه می‎زند.

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: طی نشستی که در دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، ناصر فکوهی عضو هیئت علمی گروه انسان‎شناسی این دانشگاه به آسیب‎شناسی پیرامون علل و عوامل توسعه‎نیافتگی در ایران پرداخت. وی در این باب ضمن مرور تاریخی فرایند توسعه در کشور، به بیان مصداق‎های موفق در توسعه در بین کشورهای جهان‌سومی پرداخت که در ادامه مشروح سخنان وی می‎آید.

 

ناصر فکوهی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در باب آسیب‎شناسی «توسعهنیافتگی توسعه» در ایران گفت: به‌طورکلی رویکرد من در انسان‎شناسی و جامعه‎شناسی، رویکرد آسیب‎شناسانه است. مسئله‌ی آسیب‎شناسی یعنی در جایی که مشکلی وجود دارد، اولاً آن را تشخیص دهیم و بعد تحدید و واکاوی کنیم و سپس برای آن راه‌حل پیشنهاد دهیم. بنابراین هر ۳ مرحله لازم است. اینکه خود را محدود کنیم که تنها مشکل را در یک زبان انتقادی تشخیص دهیم، در نهایت کاری بیشتر از دیگران در فضای بیرون از فضای علمی انجام نشده است. به‌هرحال مردم عادی موضوع و معضلی به نام گرانی می‎شناسند، اما زمانی که این توسط فردی دانشگاهی بیان شود، باید قدمی فراتر بردارد؛ یعنی باید آن را تحلیل و واکاوی کند که چرا چنین مشکلی وجود دارد و حتی از این فراتر رود و برای آن راه‌حلی ارائه دهد، این وظیفه‎ی یک متخصص علوم اجتماعی است.

او گفت: در حوزه‎های مختلفی که به توسعه برمی‎گردد من این کار را انجام داده‎ام، از مسئله‌ی پزشکی تا مسئله‌ی سیستم‎های مالی و اقتصادی در کشور، تا گروهی از کنش‎های اجتماعی مثل مطالعه کردن، نظام دانشگاهی و ... در این مسائلی که بیان شد انتقادهای خود را بیان کردم و آسیب‎شناسی داشتم و سعی کردم تا آنجا که امکان داشته راه‌حل‎ها را بیان کنم.

او ادامه داد؛ در بحث نقد از رویکرد توسعه در ایران که شکل کلانی دارد روی مدل‎های ساختاری که در طول ۱۰۰ سال اخیر به مسئله‌ی توسعه در ایران پرداخته، تمرکز کردم و مورد مطالعه قرار دادم. از فردی هم نام نمی‎برم؛ زیرا معتقدم که افراد نماینده‎ی فرایندهایی هستند که در سیستم‎های شناخته‌شده‎ای مثل توسعه، ما با آن‎ها روبه‎رو هستیم و اگر اسم افراد برده شود معمولاً وارد گفتمان دیگری می‎شوید و خیلی از مباحثی پیش می‎آید که ارتباطی با موضوع مورد نظر نخواهد داشت، در واقع حواشی از اصل قضیه بیشتر می‎شود.

 

آسیب‎شناسی توسعه در رویکرد تاریخی آن

استاد دانشگاه در این باب ادامه داد؛ وقتی ما با مسئله‌ای به نام توسعه برمی‎خوریم، قبل از هر چیزی باید ببینیم که مسئله‌ی توسعه چه تبارشناسی دارد و این مسئله (مفهوم توسعه) مثل خیلی از مسائل دیگری که ما در قرن بیستم از دوره‌ی مشروطه وارد ایران کردیم، یک امر وارداتی است، کماکان کلمه‎ی ملیت و دانشگاه نیز واژگانی وارداتی است، اما رویکرد من این نیست که چون این امور وارداتی و برون‎زا است، فی‎ذاته باید رد شود. تمام جوامع این‌طور بودند که در هر زمانی ممکن است چیزی را وارد خود کرده باشند؛ زیرا لزوماً جوامع همه چیز را خود نمی‎توانسته‎اند ابداع کنند، بنابراین آن را وارد می‎کردند. برون‎زا بودن فی‎ذاته امری نیست که ما بخواهیم آن را مورد انتقاد قرار دهیم.

او ادامه داد؛ اما برونزا بودن گویای مسائلی است که باید به آنها توجه داشت؛ مثلاً مفهومی که ما در حال روبه‎رو شدن با آن هستیم یعنی توسعه، در این جامعه زاده نشده است و ریشه‎های آن در جامعه‎ی ما نیست. مسئله این است که اگر ما مفهوم را بپذیریم، تلاش و کاری لازم است برای انطباق آن مفهوم با جامعه. فرض کنید مفهومی مثل دانشگاه، پزشکی مدرن، سینما و ... را پذیرفتیم، این پذیرش باید همراه با کارهای بعدی ما باشد؛ یعنی این پدیدهها چون برون‎زا بوده‎اند باید با این جامعه منطبق می‎شدند. باید ما این درک را می‎داشتیم که مفهوم مورد نظر را به گونه‎ای با این جامعه منطبق کنیم که آسیب آن به حداقل برسد و سود آن به حداکثر؛ درحالی‌که این در عمل -در اکثر موارد- اتفاق نیفتاده است.

 

انقلاب و گفتمان توسعه

وی بیان داشت؛ این بازده زمانی از ابتدای قرن بیستم و می‎توانم بگویم از سال ۱۹۰۰ تا تقریباً انتهای این قرن، یعنی سال ۱۹۷۹ که انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، دوره‎ای از آن است. در این سال یک انقلاب اجتماعی در کشور اتفاق افتاد که هرچند این انقلاب ارزشمند است به دلیل اینکه می‎تواند دستاوردهای بسیار خوبی داشته باشد، اما همه می‎دانند انقلاب یک ناآرامی اجتماعی به همراه دارد. تمام کسانی که انقلاب انجام داده‎اند روی این مسئله توافق دارند، اگر انقلاب می‎توانست انجام نگیرد و جامعه با آرامش مسیر خود را طی کند، بهتر خواهد بود. ولی وقتی یک جامعه به انقلاب می‎رسد یعنی راه‌حل دیگری ندارد، به بحران کامل رسیده است و باید یک واژگونی عظیمی اتفاق بیفتد که جامعه را بتوان به جلو سوق داد.

این محقق گفت: و به همین جهت است که گفتمان انقلابی که حتی امروز وجود دارد را می‎توان به این معنا گرفت که مثلاً در گفتمان انقلابی لنینیسمی وجود دارد. می‎دانید که تنها رویکردی که در نظریه‎پردازی‎های سیاسی از ساخت انقلاب دفاع می‎کند، به این معنا که باید انقلاب را ایجاد کرد حتی جایی که شرایط آن وجود ندارد، در مارکسیسم است و در مارکسیسم هم این موضوع در گفتمان لنینیسمی است و این اتفاق نیز افتاده است. از خود انقلاب اکتبر گرفته تا سایر انقلابهای کمونیستی که در دنیا اتفاق افتاد، اکثراً انقلاب‎هایی بود که ساخته شده بود و به شکل کاملاً حساب‌شده کمک شد که اتفاق بیفتد.

پس می‎بینید که بیلان در واقع یک قرن توسعه این بود که سیستم دوباره برگردد به یک نقطه‎ای که همه چیز را دوباره از اول شروع کند، نه اینکه همه چیز گذشته را نفی کند، بلکه بتواند یک شروع جدیدی برای خود تعریف کند که این شروع خیلی از ملاک‎هایی که مطرح کرد، ملاک‎هایی بود که به‌رغم اینکه در دوره‎ی پیشاانقلابی بسیار ادعای مدرنیته می‎شد، انجام نشده بود. یک نمونه‎ی آن -شاید مهم‎ترین نمونه‎ی آن باشد که شما هم شاهد آن هستید- مسئله‌ی «موقعیت زنان» است. موقعیت زنان به‎رغم ادعای مدرنیته‎ای که در به‌اصطلاح سیستم گذشته وجود داشت، موقعیت بسیار عقب‎افتاده‎ای بود؛ یعنی زنان جز در قشر کوچکی از طبقه‌ی بورژوای شهری، در چند شهر بزرگ ایران عملاً حضور اجتماعی نداشتند و اصلاً مطرح نبودند.

استاد دانشگاه تهران در ادامه اشاره داشت؛ این مسئله به‌طور گسترده‎ای بعد از انقلاب تغییر کرد، این یک نوع از مدرنیته بود، یا «شکل‎گیری سوژه» که یکی از مهم‎ترین مسائلی بوده است که مدرنیته آن را مطرح کرده است و توسعه می‎خواسته که آن را مطرح کند. باز ما در گذشته شکل‎گیری سوژه را به آن شکل نداشتیم، امروز که می‎بینیم حرکات اعتراضی وجود دارد و افراد به خیلی از کنترل‎ها و الزامات معترض هستند، علت این است که سوژه در حال شکل‎گیری است؛ یعنی سوژه‎ی شناسا که می‎خواهد خود را کنترل کند دیگر به دولت اجازه نمی‎دهد و یا هرکس دیگری که او را کنترل کند. این نتیجه‎ی این است که سوژه تازه در حال شکل‎گیری است، سوژه‎ای که قبلاً شکل نگرفته بود. بنابراین، بحث من این است که انقلاب کمک کرد ما به سمت این برویم که توسعه را درونی کنیم. اما طبیعی است که اگر در یک شرایط مناسب می‎توانست این اتفاق رخ دهد، در محیطی منطقی و آرام و بدون تمام تنش‎هایی که ما شاهد آن بودیم، بدون اینکه مثلاً کشور وارد یک جنگ تحمیلی تقریباً ده‌ساله شود و صدها هزار نفر از جوانان خودش را از دست بدهد، اگر این در یک شرایط عادی رخ می‎داد، طبیعتاً امکان یک رشد بسیار موفقی فراهم می‎شد. همه می‎دانند و یک امر بدیهی است که در شرایط بحرانی، مسئله‌ی توسعه نمی‎تواند با همان سرعت حرکت کند که در شرایط عادی رشد می‎کند.

 

مدل‎های عاریه‎ای جبرگرایانه در گفتمان توسعه

ناصر فکوهی در ادامه به روند تاریخی توسعه در کشور پرداخت و عنوان داشت؛ اگر به ابتدای قرن بیستم برگردیم، می‎بینیم که مدل‎هایی که برای توسعه در نظر گرفته می‎شود، مدل‎هایی کاملاً تقلیدی هستند و این تقلید یک تقلید مکانیکی است، حتی یک تقلید مفهومی یا تحلیلی نیست. روشنفکرانی که در ابتدای قرن بیستم در ایران می‎آیند و مسئله‌ی توسعه را –نه با این واژه، زیرا این مفهوم با واژه‎های مختلف در ایران به کار برده شده است، از مدرنیته تا تجدد و توسعه و شهرنشینی- سعی می‎کنند پیاده کنند، دست به یک نوع تقلید می‎زنند که این تقلید نیز کاملاً مکانیکی است؛ یعنی یک چیزی را در جایی دیده‎اند و عیناً آن را در جای دیگر می‎خواهند پیاده کنند، بدون اینکه توجه داشته باشند چیزی که به وجود آمده، چگونه پدیدار شده و چه شرایطی داشته است و جایی که قرار است آن را پیاده کنند چه شرایطی دارد و اصلاً قابل پیاده شدن هست یا خیر؟ می‎بینیم که دیدگاه کاملاً مکانیکی است.

ثانیاً این روشنفکران در این تقلید مکانیکی و غیرتحلیلی‎شان، از ابتدا دچار یک نوع جبرگرایی تاریخی هستند که این البته از ایدئولوژی تدبرگرایی آمده است، اما این ایدئولوژی تدبرگرایی در غرب دارای یک صبغه‎ی عقلانی است. زمانی که این به سیستم ایران منتقل می‎شود، این صبغه را از دست می‎دهد. این جبرگرایی (Determinism) یک گفتمان بسیار ساده‎اندیشانه است، این گفتمان ساده‎اندیشانه را در اروپا و امریکا نیز دیده‎ایم، اما نه این اندازه ساده‎اندیشانه که در کشور ما دیده می‎شود. این گفتمان این است که ما مدرنیته و توسعه را ایجاد می‎کنیم و مردم به دنبال ما خواهند آمد؛ یعنی یک گفتمان اراده‎گرای کاملاً بی‎تفاوت نسبت به محیطی که در آن در حال رخ دادن است. ما مدرسه را می‎سازیم، ما دانشگاه را می‎سازیم، ما بیمارستان را می‎سازیم، ما عشایر را از بین می‎بریم، ما روستایی‎ها را به شهر می‎آوریم و همه‎ی مسائلی که می‎بینید در طول این ۶۰ سال در ایران اتفاق افتاد، بر اساس همین فکر بود که از طریق اراده‎گرایی می‎شود به یک جبرگرایی رسید که جامعه را عوض کرد و رساند به آن نقطه‎ی ایدئالی که مدنظر است.

 

گفتمان توسعه در بین روشنفکران چپ و راست

اگر بخواهیم به زبان سادهتر بگوییم، تفکر از دوره ناصری تا پهلوی دوم یک چیز بود، اینکه ما با قدرت و زور می‎توانیم از ایران یک کشور اروپایی بسازیم؛ مثلاً تهران را به پاریس تبدیل کنیم. این تصور را ما به‌طور پیوسته‎ای در ایران می‎بینیم، در بین طیف بزرگی از روشنفکران از روشنفکران چپ تا روشنفکران راست؛ تفاوت تنها در هدف غایی است که هر دسته به آن اشاره دارند.

روشنفکران چپ که در سال‎های ۴۰ عمدتاً یک چپ توده‎ای است که وابسته به شوری است و سپس چپ‎های دیگر نیز به آن‎ها اضافه می‎شوند که آن‎ها نیز مدل خود را از دیگر انقلاب‎هایی که اتفاق افتاده بود، گرفته بودند؛ مثلاً چپ مائویستی که از دهه‎ی ۶۰ میلادی شروع می‎شود، چپ کاستروریستی داریم که از همان سال‎ها بعد از انقلاب چین و کوبا آغاز می‎شود و نیز یک چپ جهان‌سوم‎گرا هم داریم که در دهه‎ی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به وجود می‎آید. آن‎ها چپ‎هایی هستند که مدل‎های خود را از انقلاب‎هایی می‎گیرند که به آن ارجاع می‎دهند؛ حزب توده به شوروی ارجاع می‎دهد، مائویست‎ها به سیستم چینی ارجاع می‎دهند و کاستروریستها به سیستم کوبا.

وی ادامه داد؛ در روشنفکران راست نیز همین‌طور است، مدل‏ها بر اساس اتفاقاتی که در حوزه‌ی توسعه می‎افتد، شکل می‎گیرد. گروهی از این روشنفکران آن‌قدر خوش‎خیال هستند که ارجاع آن‎ها پاریس، لندن و نیویورک است و معتقدند که از طریق اراده‎گرایی تکنولوژیک می‎توان این کار را کرد به خصوص توهم نفت نیز در اینجا بسیار مهم است؛ یعنی بعد از اینکه درآمد نفتی ایجاد می‎شود، این توهم چند برابر می‎شود و این امر سبب می‎شود این دسته از روشنفکران به آن سمت بروند و مدل کشورهای توسعهیافته‎ی اروپا و امریکا را ارائه دهند و سپس در درجه‎ی بعد هرچه به سال‎های جدید نزدیک‎تر می‎شویم، مدل‎های توسعه‎ی دیگر را مطرح می‎کنند که آن‎ها نیز مدل‎های توسعهای هستند که باز هم فکرنشده به آن‎ها رفرنس داده می‎شود؛ مثلاً مدل توسعه‎ی کشورهای جنوب خلیج‎فارس (ایالات متحده‎ی عربی)، یا مدل توسعه‎ی آسیای جنوب شرقی، یا مدل توسعه‎ی کره‎ی جنوبی، یا مدل توسعه‎ی کشورهای کوچک منطقه‎ی اقیانوسیه، یا مدل بعضاً توسعه‎ی کشورهای آفریقای شمالی، که این فکر بسیار ناپخته بود؛ زیرا می‎بینیم که بعدها آن‎ها دچار چه وضعیتی می‎شوند.

 

عدم توجه روشنفکران راست و چپ به روش کارشان

فکوهی در ادامه‎‌ی بحث خود تأکید کرد؛ تمام این مدل‎های متفاوت توسعه که مطرح می‎شود به یک نکته توجه ندارند که روش کارشان یک روش اراده‎گرایانه و شیوه‎ی کارشان تقلیدگرایانه است و از همه تأسف‌برانگیزتر اینکه روش کارشان نه کاربردپذیر است و نه نتیجه‎ی درستی به بار می‎آید و یک وابستگی ایجاد می‎شود که با ورشکستی فرضاً شوروی آن‎ها (چپ‎های وابسته به مدل شوروی) نیز سقوط می‎کنند. وضعیت در مدل‎های راست از این ناگوارتر است، آن‎ها در حالی از مدل‎های خود صحبت میکنند که در دولت قبل از انقلاب که تقریباً از باقی دولت‎های آن دموکراتیک‎تر بود یعنی دولت مصدق، از دل مدلی که ارائه می‎دهند کودتا می‎شود و حکومت را به دست نظامیان می‎دهند و نمی‎توانند جواب بگیرند. این منطقی است که هنوز کسی نتوانسته به آن پاسخ دهد که چطور ما از مدل توسعه‎ای دفاع می‎کنیم که تنها شانسی که مثلاً این کشور داشته است که بتواند برود در موقعیت توسعه‎ای، با یک کودتا از بین می‎رود.

در این میان شاید تنها استثناها کسانی بودند که در روحانیت در ملی‎گرایی ایرانی، نه در ملی‎گرایی افراطی، حضور داشتند و رفرنس من نیز به دوره‎ای است که موقعیت خوبی در کشور اتفاق می‎افتد، دوره‎ای که درست بعد از سقوط رضا پهلوی در ایران اتفاق می‎افتد (در سال‎های بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، یک دوره‎ی ۱۲ ساله) و به نظر من به اندازه‎ی کافی در آن دوره کار نشد. این سال‎ها دوره‎ای است که ما برای اولین بار یک موقعیت در ایران پیدا می‎کنیم که روشنفکران، روحانیون، ملیگرایان –هم ملی‎گرایان معتدل مثل مصدق و هم ملی‎گرایان افراطی- و حتی سایر جناح‎های دیگر محیطی را پیدا می‎کنند که می‎توانست یک درهم‎آمیختگی و رشد فکری اتفاق بیفتد و طبیعتاً از دل این، جنبش ملی کردن نفت بیرون می‎آید که به نظر من بزرگ‎ترین دستاورد تاریخ معاصر ایران به لحاظ اقتصادی است و همه باید بدانیم اگر این جنبش اتفاق نمی‎افتاد، ایران کشوری می‎شد همچون افغانستان و شاید هم بدتر از آن.

منظور این است که وقتی یک نهضتی بتواند درون‎زا باشد، بتواند در جهت نیازهای خودش حرکت کند و بتواند در جهت رفع نیازهای خود توسعه را ببیند، می‎تواند به دستاوردهای خوبی داشته باشد.

 

اعتراض و تنش‎ها ملزومات گفتمان توسعه

من انقلاب اسلامی را نیز یک دستاورد بزرگ می‎دانم. انتقادات بسیار زیادی مطرح می‎شود و تاریخ آن را روشن خواهد کرد، اما در مورد انقلاب‎ها به سادگی نمی‎توان صحبت کرد، در حال حاضر است که از انقلاب فرانسه و غیره صحبت می‎شود؛ یعنی باید یک سده از انقلابی بگذرد تا تمام موارد آن دربیاید و ببینیم که واقعاً چه مسائلی وجود داشته است. باید روی امواج بلندمدت نظر بدهیم و در امواج بلندمدت چیزی را که ما می‎بینیم ظرفیتی است که به وجود آورده است، فضایی که الآن جوانان، دانشجویان و زنان در کشور نیروی اصلی شده‎اند و جامعهی مدنی شروع به شکل گرفتن کرده است و طبیعی است جامعه‎ی مدنی وقتی شکل بگیرد، اعتراضات، درگیری‎ها و تنش‎ها زیاد خواهد بود. در سایر کشورها نیز توسعه به همین شکل به وجود آمده است و ما توسعه‎ی پاستوریزه در هیچ جای دنیا نداریم و این نیز دستاوردی است که از دل انقلاب بیرون آمده که خودش نیز یک امر درون‎زا بود و به دلایل محلی به وجود آمده بود نه به دلایل بیرونی.

وی تأکید کرد؛ این نشان می‎دهد که وقتی ما بتوانیم با هم یک سیستم، یک رویکرد و یک تفکر درون‎زا را به وجود بیاوریم، بدون اینکه با جهان قطع رابطه کنیم، قادر خواهیم بود که دستاوردهای بزرگی هم داشته باشیم، البته در میان‎مدت و بلندمدت. اینکه تصور شود سیستم‎ها در زمان کوتاه میسر باشند کاملاً یک تصور خیالی است. در واقعه‎ی ملی کردن صنعت نفت که در سال ۱۳۳۰ اتفاق افتاد، نمی‎توانستیم منتظر اثر کوتاه‎مدت آن در زندگی مردم باشیم، اثر آن چه چیزی بود؟ کودتای ۲۸ مرداد بود که عده‎ی زیادی از افراد را به زندان انداختند، فشار سیاسی بالا گرفت و یک موقعیت اختناق بسیار بدی بین سالهای ۱۳۳۲ تا حداقل ۱۳۴۰ به وجود آمد. ولی اثر ملی شدن صنعت نفت، امروز برای ما قابل درک است که کشور ما جزو کشورهایی است که میتواند روی قدرت مالی خودش در یک بازار اقتصادی بسیار به‌هم‌ریخته‎ در جها، حساب کند و در واقع استقلال اقتصادی داشته باشد. بنابراین، تحول اجتماعی در موج درازمدت خود را نشان می‎دهد.

 

حضور قدرت‎ها در نابسامانی کشورهای درحال‌توسعه

این محقق در حوزه‌ی انسان‎شناسی ادامه داد؛ نقد توسعه‎ی ایران این است که عمده کسانی که نظریه‌ی توسعه را مطرح می‎کنند از مدل‎هایی صحبت می‎کنند که ریشه‎های آن را نشان نمی‎دهند که به استعمار می‎رسد. قبل از واژه‌ی توسعه، واژه‌ی تمدن است که کاملاً به گفتمان استعماری وصل است و مدل اجرای آن همان مدل خشونت‎آمیز است که در ابتدا در موج استعماری اتفاق می‎افتد و بعد در موج جهانی شدن، که هر دو موج، امواج خشونت‎آمیز است. این مدل‎ها در سطح جهانی از طریق سیستم‎های مرکزی اتفاق می‎افتند که با خشونت بسیار زیادی، پیرامون را وارد موقعیت‎های آنومیک می‎کنند. نگاه کنیم به دیکتاتوری‎هایی که در جهان هنوز به‌طور آشکار یا پنهان وجود دارند؛ تقریباً تمام این دیکتاتوری‎ها به‌وسیله‎ی سیستم‎های مرکزی به وجود آمده‎اند، هیچ موردی وجود ندارد که درون‎زا بوده باشد، به این معنی که افراد و یا یک نحله‎ی فرهنگی نمی‎آیند لزوماً در یک جهان پیشرفته خود را به زیر یک موقعیت نامطلوب ببرند، این کار را به این دلیل انجام می‎دهند که سیستم‎های بیرونی آن را تشویق می‎کند.

ما می‎دانیم که سهمی را که دولت‎های غربی در روی کار آوردن و دفاع تا آخرین لحظه از دولت‎های استبدادی عرب داشتند، قابل انکار نیست و برای همگان کاملاً روشن و واضح است و آن حرکت و اپیزود آخر که ناتو حمله می‎کند به لیبی یا به عراق یا به افغانستان، اگر با دقت و عینی‎گرایی به قضیه نگاه کنیم، این را نمی‎توانند پنهان کنند که طالبان محصول دست وهابیت و وهابی‎گرایی بودند که امریکا از دهه‎ی ۱۹۷۰ در عربستان به راه انداخته بود برای مقابله با شوروی؛ و سلفی‎گری که در کل جهان اسلام گسترش داد، تفرقه انداختند بین شیعه و سنی و حتی در پهنه‎هایی که شیعه و سنی به هم نزدیک بودند، مثل عراق مرکزی که آن‎ها حتی وارد ازدواج‎های شیعه و سنی نیز شده بودند و با هم مشکلی نداشتند، ولی بعد از این حرکت امریکایی‎ها، در دوره‎ای (دوره‌ی جنگ عراق) تا جایی پیش رفتند که افراد یک خانواده یکدیگر را به قصد کشتن شکنجه می‎دادند و می‎کشتند، خشونتی را باعث شده بودند که دیگر غیرقابل کنترل بود. البته این قضایا تنها مربوط به خاورمیانه نیست، همین داستان در بالکان اتفاق می‎افتد، همین سناریو در شرق آسیا اتفاق افتاد، همین موضوع در امریکای لاتین نیز رخ می‎دهد.

این منطق به‌رغم انقلاب اطلاعاتی که در ۳۰ سال اخیر اتفاق افتاده و در حال دگرگونی جهان است، هنوز می‎خواهد از توسعه به‌عنوان یک امر بدیهی و یک تئوری تدبری دفاع کند، هنوز می‎خواهد از دولت ملی یا دولت-ملت (The nation-state) به‌عنوان تنها گزینه‎ی ممکن برای جامعه دفاع بکند و کماکان اصرار دارد از مسئله‌ی سیاست‎مداری حرفه‎ای دفاع کند؛ یعنی تفویض اختیاری که به سیاست‎مداران داده می‎شود برای اینکه آن را اداره کنند یا تصدی‎گری دولتی که یک مدل غربی است.

 

نقد بر تصدی‎گری غربی در سیستم اسلامی

او عنوان داشت؛ من در بسیاری از مواقع در ایران به تصدی‎گری غربی انتقاد کرده‎ام که امروز شاهد آن هستیم و تکرار کرده‎ام این تصدی‎گری غربی است و مدلی است که اصلاً به ما مربوط نمی‎شود، در سیستم اسلامی ما چنین چیزی وجود نداشته است. این یک مدل غربی است که همه چیز را دولت کنترل می‎کند، به این دلیل که این دولت یک دولت حرفه‎ای از سیاست‌مداران است. به نظر می‎آید که دوره‎ی آن دیگر به پایان رسیده باشد. امروز اگر ما بخواهیم دموکراسی داشته باشیم، باید دموکراسی مشارکتی و در اشل کوچک باشد، این یعنی بازگشت به خود مردم در سطح اشل‎های کوچک محلی، بازگشت به دموکراسی‎های محلی در سطح شهری. این امر اگر به‌صورت درونی و محلی اتفاق بیفتد، می‎تواند به ما کمک کند.

متأسفانه باید بگویم که اکثر روشنفکران کنونی ما، چه روشنفکران غیرآکادمیک و چه روشنفکرانی که به آن‎ها باید گفت کنشگران فکری آکادمیک، خیلی از این امور فاصله نگرفته‎اند، تجربه‌ی ۱۰۰ سال توسعه در ایران برای آن‎ها خیلی سودمند نبوده است. هنوز یک روشنفکر متوسط و یا به‌اصطلاح آکادمیسین متوسط ایرانی خیلی تفاوتی نکرده با آن چیزی که در ابتدای قرن بوده است. هنوز مدل‎های او همان مدل‎های تقلیدی و مکانیکی است که برمی‎دارد، هنوز اعتقاد به یک جبرگرایانه‎ی اراده‎گرایانه‎ی مکانیکی برای به وجود آوردن توسعه وجود دارد و همه‎ی آن‎ها مواردی است که به شکلگیری یک نظریه‎ی محلی توسعه ضربه می‎زند.

 

نظریه‌ی محلی، راهکار توسعه برای کشور

عضو هیئت علمی دانشگاه ادامه داد؛ باید روی این مسئله تأکید کنم که به وجود آوردن یک نظریه‌ی محلی تنها راه‌حلی است که می‎تواند ما را به سیستم توسعه‎ی واقعی برساند، اما اگر کسی بگوید الگوی توسعه‎ی محلی در تضاد با الگوی توسعه به‌طورکلی و در تضاد با الگوی توسعهی جهانی است، ابداً آن را قبول ندارم. مدلهایی را در اینجا مطرح می‎کنم که حداقل یک مدل بسیار موفق و کلان در آمریکای لاتین است و البته مدل هندی را نیز می‎توانیم اضافه کنیم. در مدل امریکای لاتین و هند، درعین‌حال که رابطه با سیستم جهانی و نیز مشارکت در سیستم جهانی در سطح بسیار بالایی حفظ شده است –زیرا هند یکی از فعال‎ترین کشورها در سطح بین‎المللی است، در تمام نهادهای بین‎المللی حضور فعال دارد و یا کشورهای امریکای لاتین یکی از فعال‎ترین کنشگران بین‎المللی هستند و در تمام نهادهای بین‎المللی و نهادهای توسعه‌ی داخلی حضور دارند- نظریه‎های محلی خود را نیز به وجود آورده‎اند.

اما ممکن است این سؤال در ذهن خیلی از افراد به وجود آید که اگر ما به امریکای لاتین یا هند رفرنس می‎دهیم، چه پاسخی داریم برای فقر گسترده‎ای که در این کشورها وجود دارد؟ مسئله‌ی اساسی این است که این کشورها، اولاً قربانی تاریخ استعماری خود هستند که ما خوشبختانه در بسیاری از موارد مصیبتهای آنان را نداشتیم. صحبت این نیست که ایران هیچ‎گاه زیر فشار استعماری نبوده است، ولی کشوری است که به مستعمره شدن تن نداد، به دلیل تمدن قدیمی که داشته و همیشه دارای یک دولت مرکزی بوده است و دولت مرکزی اگرچه ضعف‎هایی داشته است، ولی می‎توانسته کم‌وبیش کشور را حفظ کند. بنابراین، از این لحاظ کشور ما خیلی وضعیت بهتری دارد نسبت به هندی که بیش از یک قرن تن به استعمار می‎دهد یا امریکای لاتینی که بیش از ۲ قرن و حتی ۵ قرن -اگر از ورود اروپایی‎ها به قاره‌ی امریکا شروع کنیم- زیر سیطره‌ی استعمار بوده است و کل سیستم‎های اجتماعی آن‎ها دچار آسیب و تخریب می‎شود و به افراد فقیر تبدیل می‎شوند، به‌صورتی که خود گفتمان استعماری هم به گونه‎ای غالب می‎شود که وانمود می‎شود همیشه هندوستان جایی بوده است که انسان‎های فقیر در آن زندگی می‎کرده‎اند و در مورد امریکای لاتین نیز همین‌طور؛ درحالی‌که در واقعیت غیر از این بوده است.

امریکای قبل از ورود کلمب و اروپاییان، یک پهنه‎ی ثروتمند بوده است. شواهد تاریخی که در دست است، نشان می‎دهد که شهرهای امریکا پیش از کلمب نسبت به شهرهای اروپا در همان زمان پیشرفته‎تر بودند. این دروغ تاریخی برای این به وجود آمد که فرایند استعمار یعنی فقیر کردن مردم و به فلاکت کشیدن مردم را توجیه کند. در مورد هند نیز همین اتفاق افتاد، این کشور پیش از این دارای یک تمدن پرشکوه بوده و یکی از گهواره‎های اصلی تمدن انسانی در این کشور است. زمانی که هند شهرهای زیبا و باشکوهی داشت، اروپاییان در کلبه و بیغولهها زندگی می‎کردند و یک‌هزارم ثروت هندی‎ها را نیز نداشتند. فلاکت هند ناشی از آن فرایند استعماری بود که چند قرن این کشور را به نابودی کشاند. بنابراین، این کشورها درعین‌حال که در سیستم‎های جهانی حضور دارند در داخل خودشان سیستم‎های توسعه‎ی درون‎زا را از طریق ایجاد مدل‎های محلی تولید کرده‎اند.

 

مدل محلی «خرده‌اعتبارهای یونس» در هند

ناصر فکوهی در ادامه‌ی بحث خود به تعریف سیستم‎های توسعه‎ی محلی اشاره کرد و گفت: برای روشن شدن بحث، از هریک از این دو کشوری که در بالا به آن اشاره شد مثالی می‎زنم. مدل «خرده‌اعتبارهای یونس» یکی از این مدل‎های محلی است که اقتصاددان بزرگ هندی آن را بیان داشته‌اند و برنده‎ی جایزه‎ی نوبل نیز شده است. مدل خرده‌حساب‎های بانکی کمک گسترده‎ای کرد به اینکه هند بتواند به یک نظریه‎ی محلی شکل بدهد.

در این مدل، یونس این بحث را مطرح کرد که در بسیاری از موارد چرخه‎ی فقر به این دلیل به وجود می‎آید و ادامه پیدا می‎کند که یک فرد یا یک خانوار نیاز به یک اعتبار بسیار کوچک دارد –مثلاً آن‌قدر پول نیاز دارد که یک چرخ خیاطی بخرد- که اگر بشود این مقدار را برای او تأمین کرد دیگر وارد چرخه‎ی فقر نخواهد شد، ولی هیچ بانکی حاضر نیست به یک خانواده‎ی فقیر حتی به اندازه‎ی خریدن یک چرخ خیاطی وام بدهد. یونس از این مسئله یک تئوری محلی به وجود آورد به نام «خرده‌اعتبارها» یا تئوری و نظریه‌ی اقتصادی اعتبارات خرد؛ یعنی بانک‎هایی به وجود بیاید که صرفاً وام‎های بسیار کوچک به مردم به‌خصوص به زنان بدهند. به‌این‌ترتیب یونس توانست تحول عظیمی در سیستم هند به وجود آورد. البته در کنار این مسئله، انجوهای هند نیز بودند، انجوهای محلی و بین‎المللی که هند را کاملاً تغییر دادند. ما باید توجه داشته باشیم که هند جمعیتی بالغ بر ۱ میلیارد و ۲۰۰ یا ۳۰۰ میلیونی دارد، ۳۰۰ میلیون فقط مسلمان دارد؛ یعنی از کل مسلمانان عرب جهان نیز بیشتر هستند، درحالی‌که اقلیت هستند. ما از چنین کشوری در حال صحبت هستیم، ۱۳ یا ۱۴ زبان محلی دارد، ۴۰۰ زبان دارد، چندهزار آیین دارد، اداره کردن چنین کشوری با کمترین خشونت نیاز به یک نبوغ محلی دارد که باید از یک نظریه‎ی توسعه‎ی محلی بیرون بیاید.

 

موفقیت کشورهای امریکای لاتین در روی‌گردانی از مدل‎های کاسترویستی و نئولیبرالیستی

در امریکای لاتین نیز همین‌طور است. در امریکای لاتین موفقیت‎های کشورهایی مثل برزیل، آرژانتین، شیلی و غیره را با دیگر کشورها مقایسه کنید، کسانی که در این کشورها حکومت می‎کنند چه کسانی هستند؟ افرادی هستند که با کودتاگران امریکایی در سال‎های ۷۰ می‎جنگیدند. خیلی از این افراد چریک‎های آن دوره هستند که الآن سمت ریاست‌جمهوری این کشورها را بر عهده دارند. این مسئله به این دلیل بود که تز امریکا و تئوری مرکز شیکاگو، فریدمن این بود که ما باید در امریکای لاتین کودتا کنیم؛ زیرا خطر کمونیست آن‎ها را تهدید می‎کند و نظامیان را سر کار آوردند و نظامیان نه تنها کمکی به توسعه نکردند، بلکه تمام اقشار محلی حتی بورژوازی محلی را سرکوب کردند و کشور را تخریب کردند. از دهه‎ی ۸۰ آن‎ها کنار رفتند و همان گروه‎های مردمی سر کار آمدند که انقلابی بودند. البته آن‎ها عقلانیتی که داشتند از مدل کاسترویستی فاصله گرفتند بدون اینکه علیه آن وارد عمل شوند و البته وارد مدل نئولیبرال مکزیک نیز نشدند. به همین جهت است که امروزه می‎بینیم کوبا ورشکسته شده است به دلیل اینکه مدل کاسترویستی را تا آخر ادامه داد و نظریه‎ی توسعه‌ی محلی ایجاد نکرد و با نظریه‎ی کمونیستی از کار افتاده‎ی شوروی ماند. حتی مکزیک نیز یک کشور ورشکسته محسوب می‎شود و یکی از بدترین وضعیتها را در امریکای لاتین دارد، به این خاطر که روی نظریه‎ی نئولیبرالی ماند که از امریکا گرفته بود.

او ادامه داد؛ این در حالی است که برزیل، آرژانتین و شیلی امروز در حال تبدیل شدن به قطب‎های بزرگ توسعه در جهان هستند. برزیل در حال تبدیل شدن به یک چین و هند جدید است. امروزه در شرایطی که همه‎ی جهان در بحران به سر می‎برند، به دنبال توریست برزیلی هستند؛ زیرا تنها افرادی که پول برای خرج کردن دارند، برزیلی‎ها هستند. این کشور همان کشوری است که بیش از یک قرن زیر حکومت‎های نظامی بود که مدل توسعه‎ی خود را از امریکا گرفته بودند و امریکا در آنجا بیشتر از همه جا اصرار داشت که مدل‎های خود را پیاده کند.

 

روشنفکران ایرانی، خطر جدی در برابر توسعه‎ی کشور

فکوهی به انتقاد از روشنفکران کشور پرداخت و گفت: به امید اینکه ما بتوانیم به موقعیتی برسیم که نخبگان و روشنفکران ما بتوانند نسبت به خودشان یک دید انتقادی داشته باشند و حداقل از چیزی که دفاع می‎کنند یک مقدار مطالعه داشته باشند. من واقعاً امروز متأسف می‎شوم که می‎بینم گروهی از روشنفکران و دانشگاهیان ما حرف‎هایی می‎زنند، درست است که راست هستند و عقب‎افتاده، به این معنا که مسائل جهان را بفهمند. امروزه در جهان این یک چیز عمومی است که کسی که راست و نئولیبرال باشد عقب‎افتاده است. در دانشگاه‎های امریکا شما نئولیبرال پیدا نمی‎کنید، البته راستی پیدا می‎کنید که معتقد به سیستم بازار و غیره باشد، حتی راست‎هایی که انتقادی هستند، کسی مثل فریدمن چپ نیست در بانک جهانی جزء مدیران اصلی آن بوده است. این افراد کسانی هستند که تفکر و تئوری دارند، حالا آن‎ها را مقایسه کنید با کسانی که در ایران به آن‎ها نئولیبرال‎های ایران می‎گویند؛ افرادی رانت‎خوار که وصل هستند به سیستم‎های دولتی و به‌وسیله‎ی آن تغذیه می‎شود و در همه جا نیز می‎گویند دولت باید کوچک شود -برای کوچک شدن در درجه‎ی اول این افراد باید از بین بروند- و نسخه نئولیبرالی برای کشور می‎پیچند، دائماً از خصوصی‎سازی صحبت می‎کنند، دائماً از گسترش سرمایه‎داری سخن می‎گویند و مدل‎هایشان نیز مدل امریکایی است. آن‎ها افرادی عقب‎افتاده و خطرناک برای توسعه‌ی کشور محسوب می‎شوند.

در کشوری مثل ایران ما با خطرات بزرگی روبه‎رو هستیم، همین امروز بحث اقوام را داریم، این اقوام چندهزار سال است که در کنار هم در حال زندگی هستند و با هم مشکلی نداشتند، تمام خانواده‎های ایرانی خانواده‎های قومی هستند، به‌سختی می‎توانید خانواده‎ای پیدا کنید که در ۲ یا ۳ نسل آن اقوام مختلف با هم ازدواج نکرده باشند. وقتی ما ایران را با بالکان، قفقاز و حتی با چین و هند در بعضی از نقاطشان مقایسه کنیم، اصلاً مشکل قومی نداشتیم. وقتی عده‎ای می‎آیند و در کشور بدون مسئولیت صحبت می‎کنند از اینکه زبان مادری را کسی نباید حرف بزند، در مدارس نباید درس داده شود و مردم نباید استفاده کنند، البته ممکن است در مدرسه درس ندهند، ولی این هیچ‌چیز را تغییر نمی‎دهد. شما اگر به آذربایجان بروید همه ترکی صحبت می‎کنند، کردها همه کردی صحبت می‎کنند و بلوچ‎ها نیز بلوچی صحبت می‎کنند، هم‎چنان‌که در تهران در بین خودشان به زبان خودشان با هم صحبت می‎کنند، این مسئله هیچ تضادی با انسجام ملی ندارد. علت اینکه این‌همه اصرار روی این مسئله است، چیست؟ برای اینکه دوباره می‎خواهند بر اساس یک مدل غربی که از انقلاب فرانسه آمده است (مدل قوم‎کشی و زبان‎کشی) را پیاده کنند. انقلاب فرانسه آن را با جدیت و خشونت پیاده کرد و با کسی شوخی نداشت، قتل‎عام‎هایی که در اواخر قرن ۱۸ انجام داد، بسیار گسترده بود، تنها به خاطر زبان؛ و عده‎ای بی‌مسئولیت آن مدل را در ایران مطرح می‎سازند.

 چطور ممکن است ما افرادی را داشته باشیم در آکادمیک و پاراآکادمیک که از بی‎ارزش بودن یک زبان و از انسداد اندیشه در ایران صحبت بکنند؟ گویی اندیشه در همه جا دچار انسداد شده است جز در مغز آن‎ها. ما هنوز از مفهوم در واقع قهرمان نتوانسته‎ایم عبور کنیم، هنوز یک قهرمانی پیدا می‎شود که کشف می‎کند همه‎ی شما دیوانه هستید جز من، هیچ‌کدام از شما نمی‎توانید فکر کنید جز من؛ و متأسفانه می‎بینیم که این تفکر چقدر زیاد است. هنوز تفکر انتقادی در بین سطوح پایین دانشگاهی نیز شکل نگرفته است، هنوز روابط بین دانشجو و استاد، روابط مریدی و مرادی است و با دامن زدن به آن توسط برخی افراد که ادعای روشنفکری دارند، روزبه‌روز ما را از توسعه دورتر می‎کند.

بنابراین در چنین شرایطی ما نمی‎توانیم به توسعه و پیشرفت برسیم، جز به یک توسعه و پیشرفت کالبدی؛ یعنی تعداد بیشتری دانشگاه، دانشجو و مدرسه؛ و اشکال مادیت‎یافته‎ی توسعه‌ی یعنی تعداد بیشتری ماشین و غیره که همه‎ی آن‎ها مابه‎ازاهای آسیب‎زای اجتماعی برای ما دارند؛ کمااینکه می‎بینیم ماشین معادل است با تصادفات رانندگی و آلودگی.

 

انتقادی دیدن و انتقادی اندیشیدن

این استاد محقق تأکید کرد؛ اگر شانسی وجود داشته باشد این است که انتقادی فکر کردن و انتقادی نگاه کردن را در خودمان درونی کنیم، سطح تحمل خود را بالا ببریم و بتوانیم حداقل از آن چیزی که مطرح می‌کنیم، دفاع کنیم؛ یعنی اگر کسی از تئوری‎های غربی دفاع می‎کند، انگلیسی را بیاموزد و متون انگلیسی را بخواند که حداقل بفهمد که از چه چیزی در حال دفاع است و سپس وارد حوزه دفاع از آن شود، نه آنکه تئوری اوایل قرن بیستم را به‌عنوان تئوری‎های بسیار پیشرفته‎ی توسعه تحویل جامعه بدهد، یا مدل‎های ۱۹۴۰ امریکا را دوباره بازگو کند و فکر کند که کار شایسته و مهمی انجام داده است. ما از دیدن حماقت ذوق‎زده نمی‎شویم، بلکه شگفت‎زده و افسرده می‎شویم.

ناصر فکوهی در ادامه‎ی انتقاد خود از روشنفکران، در نهایت گفت: بنابراین در مقابل این دوستان اقتصاددان کشور توصیه‎ام کلاس‎های تافل برای آن‎هاست، البته این یک شوخی بود باید به کلاس‎های پیشرفته بروند تا بتوانند آن مقالات را بخوانند. استفاده از این مقالات و مطالعه‎ی آن‎ها را پیشنهاد می‎کنم که در اینترنت زیاد است، که حداقل بدانند از چه چیزی در حال صحبت هستند. اساتید که سفر می‎روند به جای مراکز تفریحی، به مراکز علمی این کشورها بروند. خارج به غیر از مراکز تفریحی، دانشگاه، مراکز علمی و مراکز فرهنگی نیز دارد و اتفاقاً این مراکز ارزان‎تر هم هستند، توصیه می‎کنم به این مراکز بروند و این مکان‎ها را از نزدیک ببینند. در ضمن سعی نکنیم از ابزارهایی که برای ۵۰ سال پیش است، برای امروز استفاده کنیم.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۳-۰۵-۰۳ ۱۳:۵۲سام 0 1

    با عرض احترام خدمت استاد
    
    اصرار بر مدل محلی و بخصوص مدل اقتصاد محلی هندی، یادآور طرح فاجعه آفرین بنگاه های زود بازده است. اصرار به اینکه مدل غربی یا شرقی همه غلط است و تنها با اختراع دوباره چرخ می تان به توسعه پایدار رسید رویای روشنفکران زیادی در سی و اندی سال گذشته است. عدم توجه به ساختارهای اجتماعی،اقتصاد دولت محور، اقتصاد به شدت رانتی و تصمیم های کوتاه مدت بدون رویکرد طولانی مدت همان کلاف سردرگم روشنفکری ماست. اصرار به اینکه ما نباید تاکید میکنم نباید از هیچ کس تقلید کنیم اشکال تفکر عزیزان علوم انسانی ایران است که با تکنولوژی روز، علم اقتصاد و روش های مدرن مدیریتی، اقتصادی، و تجاری روز جهان عامدانه بیگانه مانده اند. عشق شدید به گذشته ایران ( از ایران باستان پرستی تا قاجار پرستی و در یک کلام اسطوره پرستی) آنان را دربرابر واقعیت های ملموس زندگی روزمره امروزی قرن بیست و یکم غافل کرده است. اکثر این عزیزان در شان خود نمیدانند بپذیرند که فقط در حیطه تخصصی خود اظهار نظر کنند. نخواهند پذیرفت درحالی که اطلاعات سایبری نوجوانان چهارده ساله درون خانه هایشان از این اساتید دهه ها پیشرفته تر است. نمی پذیرند که باید به دنبال بهترین های هر علم بود و همان بهترین ها را باید برای سیاست گذاری به متخصصین همان علم سپرد تا آنوقت با رویکردی بومی ساز از بهترین ها استفاده برد. روشنفکر ما درباره پزشکی و بهداشت، محیط زیست، اقتصاد، تجارت مدرن، امور بین الملل، انرژی هسته ای، انرژی های فسیلی، حمل و نقل عمومی، شهرسازی و همه چیز نظر میدهد. اصلا واژه نمیدانم یا در تخصص من نیست برای اساتید محترم مثل کفر گفتن است. همه مدل های کشورهای پیشرفته یا درحال توسعه منطقه ای یا جهانی از نظر روشنفکران ما ایراد دارد ، چون صد در صد خوب نیستند یا چون به زعم حضرات نباید از هیچکس تقلید کرد. ولی همین حضرات برای سفر از هواپیمائی استفاده میکنند که عینا تمامی تکنولوژی اش وارداتی ست و امور لجستیکش تقلید از بهترین مدیریت های جهانی ست. اصلا باور خودبزرگ بینی پاتولوژیک ملی ما به اینکه ما بهترینیم حتی اگر تلاش نکنیم حتی اگر نیاموزیم در صد سال گذشته ما را به کجا برده؟ هر جا که سعی در آموختن از دیگران داشته ایم بهترین بوده ایم و دقیقا همانجاهاست که علم و تکنولوژی را بومی کرده ایم. مثال هایش مهندسی پروازهای جنگی و غیرنظامی ماست، یا پزشکی تخصصی ما. 
    یکی از همعصران یونانی شاهان هخامنشی در روزگاران عوج تمدن ایرانی یک خاصیت بزرگ دیگر از ایرانیان نام برده که به جز راستگوئی و تنفر از دروغ یکی از ویژگی های جامعه ایران هخامنشی بوده: گفته من در هیچ ملتی ندیدم اینقدر قادر به جذب فرهنگ و نگرش و آموزش های دیگر ملت ها باشد. ایرانیان مثل اسفنج همه فرهنگ ها و آموزه های غریبه ها را جذب میکنند و بعد به میل و نیاز خود تغییرش میدهند. 
    کجاست که ببیند امروز ما همه فضائل غریبه ها را لجوجانه نفی و رد می کنیم و ضعف ها را خدا بدهد برکت از خودشان بهتر تقلید میکنیم. 
    شاید زمانش رسیده باشد که ما کمی سر غرور ملی را بدهیم طرف دیگر. مثلا هرکس در حد تخصصش کتاب بنویسد و سخنرانی کند. خیلی سخت نیست. کمی فروتنی می خواهد و همت. 
    
    پاینده باشید 
                                

نظر شما