شناسهٔ خبر: 12460 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نقدی بر آثار جشنواره(35)/«عاشق‌ها ایستاده می‌میرند» ساختۀ شهرام مسلخی؛

داستان ما و جبهۀ دشمن

عاشق ها ایستاده میمیرند بحث جنگ و دفاع مقدس اگرچه در سینمای ایران به عنوان یک مسئله بسیار مهم مطرح است اما پس از گذشت سال‌ها، فیلمسازان ایرانی به ندرت توانسته‌اند تصویری صحیح و قابل پذیرش را که گویای حقایق و دیده‌ها و نادیده‌های جنگ باشد، نشان دهند.

 

فرهنگ امروز/ ویدا غلامی: بحث جنگ و دفاع مقدس اگرچه در سینمای ایران به عنوان یک مسئله بسیار مهم مطرح است اما پس از گذشت سالها، فیلمسازان به ندرت توانسته اند تصویری صحیح و قابل پذیرش را که گویای حقایق و دیده ها و نادیده های جنگ باشد، نشان دهند.

 

خلاصه داستان:

"رضا" (سروش صحت) یک خبرنگار آزاد است که به طور اتفاقی سرنخ­هایی از "هیوا" (شوان عطوف)، سرباز عراقی، پیدا می­کند که سال ها پیش، رضا را در شرایط سخت جنگی نجات داده است. این در حالی است که هیوا، در جبهه دشمن حضور داشته است. رضا در پی هیوا، که اکنون همچنان در حال جنگ با رژیم بعثی عراق است می رود، او را می یابد و از او می خواهد تا در یافتن شوهر خواهر شهیدش، به وی کمک کند. هیوا و برادرش، "ایرج"، استخوان ها را می یابند و رضا با استخوان های "داود" به ایران بازمی گردد.

 

نقد و تحلیل:

فیلم "عاشق ها ایستاده می میرند"، دومین فیلم بلند "شهرام مسلخی" است. فیلم اول وی "لانه های سوخته" نام دارد و مانند فیلم کنونی اش باز هم درباره سفر به کردستان عراق و حوادثی مربوط به جنگ ساخته شده اما اجازه اکران عمومی نیافته است.

مسلخی، فیلم خود را برداشتی آزاد از یک داستان واقعی توصیف می کند که در سفری به کردستان عراق مورد توجه وی قرار گرفته است. وی سعی دارد در این فیلم، انسانیت را فراتر از مرز و زبان و حکومت نشان دهد و بدین وسیله اثری متفاوت ارائه کند، اما نتوانسته است به این هدف دست یابد.

او در "عاشقها ایستاده می میرند"، به جبهه دشمن می پردازد و از یک کُرد، قهرمان سازی می کند. این در حالی است که جبهه داخل، همچنان نیازمند بیان و به تصویر کشیدن حقایق هشت سال دفاع مقدس و تلاشهای قهرمانان ملی است.

فیلم از داستانک های نامنسجمی تشکیل شده که هر یک محور جداگانه ای دارند و هر کدام می توانند به تنهایی یک داستان کامل برای یک فیلم باشند و با یک پردازش منطقی، تماشاگر را به خوبی با خود همراه سازند، اما کارگردان، نه تنها نتوانسته میان آنها ارتباط خوب و درستی برقرار کند، بلکه تک داستان فیلم که قهرمانی به نام هیوا دارد نیز ساختار قابل قبولی ندارد و درست به پایان نمی رسد.

قهرمان فیلم نیز، خود، جای بحث دارد؛ فیلم، قهرمانی کُرد را به تصویر می کشد که در جنگ با ایران، دشمنی و جنگ را به فراموشی می سپارد و به یاری یک ایرانی می شتابد تا او را از مرگ نجات دهد. قهرمانی که بیشتر نماد فردی مغرور است تا یک انسان ایثارگر!

اگرچه کارگردان سعی دارد هیوا را یک قهرمان جلوه دهد اما تنها برخی از دیالوگهای شخصیتهای داستان است که ذهن بیننده را به این سمت سوق می دهد و پیش رفتن داستان یا قهرمانی هیوا ابدا از منطق روایی پیروی نمی کند. حتی حرکت قهرمانانه ای هم از هیوا دیده نمی شود!

یکی دیگر از نکات بسیار مهم داستان، به تصویر درآوردن رزمنده ای ایرانی به نام داود است که پاهایش زیر یک تانک گیر کرده و نمی تواند از جای خود حرکت کند. او به رضا التماس می کند تا به سمت وی شلیک کند و او را بکشد تا با انفجار تانک زجرکُش نشود!

نمی دانیم این بخش از داستان را چگونه توجیه کنیم و چه دلایلی برای شخصیت پردازی قهرمان داستان و رزمنده ضعیف ایرانی بیاوریم!

گرچه نمی توانیم منکر وجود افرادی شویم که شجاعت حضور در جبهه های جنگ را نداشته اند اما به تصویر کشیدن یک رزمنده ضعیف ایرانی در مقابل یک کُرد قهرمان، در شرایطی که هنوز تصویر درستی از رزمندگان ما ارائه نشده و همچنان در انواع جنگهای رسانه ای به سر می بریم، کار بسیار نامطلوبی است که توسط مسلخی انجام شده است.

پردازش نامطلوب شخصیت های داستان، بازی ضعیف بازیگران و فیلمنامه نامنسجم، از نقاط ضعف این فیلم است که به مراتب نسبت به نقاط قوت آن بیشتر است و اجازه نمی دهد که تماشاگر با فیلم ارتباط برقرار کند.

گره های داستانی ابداً نمی توانند در تماشاگر ایجاد هیجان و اشتیاق و با وی ارتباط برقرار کنند.

با دیدن این فیلم، سوالات بسیاری ذهن و فکر مخاطب را به خود مشغول می دارد؛ رضا یک رزمنده است که سالیان سال است درباره چگونگی شهادت همسر خواهرش، به او دروغ گفته است.

داود، رزمنده ای است که آن قدر شجاعت داشته که تا خط مقدم جبهه پیش رفته و با دشمن جنگیده است اما زمانی که به لحظه شهادت نزدیک می شود، حاضر است به جای شهید، مقتول باشد و به دست یک انسان دیگر کشته شود!

هیوا یک کُرد عراقی است که در جبهه جنگ وقتی به دشمن خود می رسد و او را روی مین های کاشته، ایستاده می یابد، به جای کشتن یا عبور از وی، او را نجات می دهد! و با این کار به کشورش خیانت کرده است اما زمانی که فکر می کند برادرش، ایرج با بعثی ها ارتباط دارد، تصمیم می گیرد او را به قتل برساند و سزای خیانت را مرگ می داند.

و نکته اینجاست که این خیانت، برای ایرج گناهی محسوب می شود که حکم آن مرگ است اما زمانی که به هیوا می رسد تعبیر به انسانیت و از او یک قهرمان کذایی ساخته می شود!

این تضادها و تناقض ها در کنار بازی ضعیف بازیگران، شخصیت پردازی بسیار ضعیف و خرده داستان های بی سامان، الکن و بی ظرافت، همگی دست به دست هم داده اند و از "عاشق ها ایستاده نمی میرند" فیلمی ضعیف ساخته اند که موضوع آن نه جنگ است و نه عشق.

وجود صحنه های اضافی در فیلم مانند صحنه های عروسی خواهر هیوا نیز نقطه ضعف دیگر فیلم است.

این دستاورد بی سامان و ناپخته شهرام مسلخی نشان از کم تجربگی وی دارد که نیازمند کار و تلاش و کسب تجربه بیشتر در این حیطه است.

 

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۱۲-۰۸ ۲۰:۵۰الوند 0 0

    واقعیت این است که انسانیت ورای همه چیزهای دیگر نظیر ملیت و مذهب است و ادیان الهی هم به این مهم تاکید داشته اند، بنابراین چیز عجیبی نیست که دو سرباز که در ظاهر در دو جبهه متضاد حضور دارند، تصمیم بگیرند به جای کشتن یکدیگر، به هم کمک کنند. در واقع این امر بسیار تحسین برانگیز است و اگر اکثر انسانها چنین فکر می کردند، جنگی پیش نمی آمد. دوم اینکه، ما عادت کرده ایم که همه چیز را سفید و سیاه ببینیم و تصویری تصنعی و غیرواقعی از جبهه در فیلمها ببینیم، یعنی رزمندگان ایرانی را واجد همه صفتهای مثبت و دشمن را واجد همه صفات منفی، در حالیکه در واقعیت ابدا به این شکل نیست و هیچ وقت هم نبوده است و در هر جایی انواع و اقسام افراد حضور دارند و نمی توان حکم کلی صادر کرد.
                                

نظر شما