شناسهٔ خبر: 66415 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

چرا و چگونه یک خرده‌فروش تنگدست قاتل شاه شد؟

میرزا رضا به مدت چهار سال و خرده‌ای محبوس ماند. پس از خلاصی راهی استانبول شد. اینک تنی رنجور داشت و یک پایش نیمه‌فلج بود. دو ماه در بیمارستان بستری شد اما بیش از آن آسیب دیده بود که بتواند در مدتی کوتاه سلامتی‌اش را بازیابد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا:

«ناصرالدین‌شاه در ذیقعده ۱۳۱۳ (اردیبهشت ۱۲۷۵) آغاز پنجاهمین سال پادشاهی‌اش را جشن می‌گرفت. او در روز جمعه هفدهم ذیقعده (۱۲ اردیبهشت) پنج روز پیش از آغاز جشن‌ها، به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم رفت. به دستور او، آن‌جا قرق نشده بود و زائران آزادانه پیرامون ضریح طواف می‌کردند. در میان جمعیت میرزا رضا کرمانی با تظاهر به دادن عریضه چند گام به سوی شاه برداشت، پنج لولی را که زیر عبایش پنهان کرده بود بیرون کشید و به او تیراندازی کرد. قربانی بر خاک افتاد و دقایقی بعد جان سپرد. چند تن از فراشان حکومتی و زوران خود را به روی قاتل انداختند و او را کتک زدند. میرزا رضا گرفتار شد، او را به پایتخت بردند و به انبار دولتی انداختند، چند ماه در غل و زنجیر به سر برد، شکنجه شد، ناسزا شنید، آزار و اذیت دید، بازجویی مفصلی را از سر گذراند و سرانجام نیز بر دار جان باخت.»

آنچه بازگو شد بخشی از کتاب «ترورهای سیاسی در ایران» نوشته سهراب یزدانی بود که قتل ناصرالدین شاه را پیدایش نخستین فدایی روایت می‌کند. سپس به میرزا محمدرضای کرمانی اشاره می‌کند و زندگی‌نامه او را از روزگار جوانی شرح می‌دهد که با دستفروشی روزگار می‌گذراند. در این گزارش که به مناسبت ۱۲ اردیبهشت سالروز قتل ناصرالدین شاه قاجار نوشته شده بیشتر به شخصیت میرزا رضا کرمانی پرداخته شده است.

چرا و چگونه یک خرده‌فروش تنگدست قاتل شاه شد؟

روزگار سخت و رنج‌بار میرزا رضا کرمانی

میرزا رضای کرمانی خرده‌فروش تنگدست، سرکش و مغرور به دامگاهی افتاد که صاحبان قدرت برایش گذاشته بودند. داستان از اینجا آغاز شد که او شال ترمه گرانبهایی به امانت گرفت و به کامران میرزا نایب‌السلطنه، پسر شاه و حاکم پایتخت، فروخت اما شاهزاده پولش را نداد. میرزا رضا راهی به دیوانخانه او یافت و با درشتی خواهان دریافت طلبش شد. کامران میرزا به زیردست خود آقابالاخان وکیل‌الدوله دستور داد پول را بپردازد.

وکیل‌الدوله نیز حکم کرد فراش‌ها تا وقتی که هزار و دویست تومان بهای شال را می‌شمردند، به مرد طلبکار توسری بزنند. پس از آن ماجرا، حاج محمدحسن امین‌الضرب، بازرگان و سرمایه‌گذار بزرگ که از دل و جرئت میرزا رضا خوشش آمده بود، او را به خدمت گرفت. هنگامی که سید جمال‌الدین اسدآبادی در خانه امین‌الضرب اقامت گزید، وظیفه خدمتگزاران وی به میرزا رضا سپرده شد. از آن پس زندگی میرزا رضا در مسیر دیگری افتاد. او که ذهن آماده‌ای داشت، از سید تاثیر پذیرفت، شیفته‌اش شد و مراد و پیشوای فکری خود را در وجود او یافت. اما این روزگار خوش چندان نپایید. دوره منزلت سید جمال‌الدین سرآمد و به دستور شاه او را به قریه عبدالعظیم فرستادند. میرزا رضا همچنان در خدمت آقای خود ماند مدتی بعد سید را از ایران بیرون کردند. او به استانبول رفت و در آن شهر ماندگار شد.

میرزا رضای آشفته حال در تهران ماند و گرفتار روزگاری سخت و رنج‌بار شد. به گفته خودش، به صورت طعمه کسانی درآمد که برای خودنمایی یا خوش‌خدمتی برایش پاپوش می‌دوختند. هر وقت نایب‌السلطنه هم یک امتیاز نگرفته داشت مرا می‌گرفت. هر وقت وکیل‌الدوله اضافه‌مواجب و منصب می‌خواست مرا می‌گرفت.

او را به اتهام ستیز با حکومت و پخش شب‌نامه دستگیر کردند که شاید اتهامی بی‌پایه بود. هنگام بازجویی به او شراب خوراندند و در آن حال وادارش کردند نام چند «همدست» خود را بگوید. سپس همگی آن افراد را به بند کشیدند و روانه زندان کردند. حکومتی‌ها این شایعه را پراکندند که تعدادی بابی را گرفته‌اند که می‌خواستند شاه را بکشند. گاهی هم می‌گفتند آن‌ها «جمهوری‌» اند یعنی جمهوری‌خواهند.

ادوارد براون از قتل ناصرالدین‌شاه چه می‌گوید؟

میرزا رضا به مدت چهار سال و خرده‌ای محبوس ماند. پس از خلاصی راهی استانبول شد. اینک تنی رنجور داشت و یک پایش نیمه‌فلج بود. دو ماه در بیمارستان بستری شد اما بیش از آن آسیب دیده بود که بتواند در مدتی کوتاه سلامتی‌اش را بازیابد. در هر صورت بار دیگر به سید جمال‌الدین پیوست و به دایره ایرانیان استانبول پا گذاشت.

پس از قتل ناصرالدین‌شاه، عده‌ای پیرایه‌ها بر آن بستند و از توطئه‌های پشت پرده سخن گفتند. روزنامه‌های اروپایی انواع خبرها و مقاله‌های بی‌پایه را منتشر کردند. برخی از آن‌ها سید جمال‌الدین را محرک قضیه دانستند. چند روزنامه نوشتند که سازمان اتحاد اسلام در کشتن شاه دست داشته است. روزنامه‌نگاران جنجال‌آفرین دست سلطان عبدالحمید را در آن کار دیدند، میرزا رضا را حقوق‌بگیر وی معرفی کردند و از ملاقات سلطان عثمانی با قاتل شاه ایران پرده برداشتند. این نوع خبرها برای خوانندگانی جذاب بود که واقعیات زندگی جوامع ایرانی و عثمانی را در داستان‌های هزار و یکشب جست‌وجو می‌کردند و شیفته افسانه‌پردازی درباره توطئه‌های درباری-به‌ویژه از نو مشرق‌زمینی- بودند.

ادوارد براون که در زمانه خود تنها کارشناس معتبر دانشگاهی در مسائل ایران معاصر به شمار می‌آمد، بخشی از آن نوشته‌ها را درست می‌دانست، اما ریشه‌های قتل ناصرالدین‌شاه را در بند و بست‌های سیاسی اروپاییان می‌دید. به باور او، دولت‌های روس و انگلیس به یکدیگر نزدیک شده بودند و می‌خواستند ایران را بین خود تقسیم کنند. این چشم‌انداز کار را به ریختن خون تاجدار ایران کشانده بود. در اینجا براون به ایجاز سخن می‌گوید و از اظهار نظر سر راست خودداری می‌کند. او می‌خواهد بگوید که دو دولت بزرگ بر سر تقسیم ایران با یکدیگر به تفاهم رسیده بودند. مخالفان حکومت ناصری از خطری که کشورشان را تهدید می‌کرد آگاه و نگران بودند. از سوی دیگر، شاه در حفظ استقلال کشور ناتوانی نشان می‌داد و در برابر دولت‌های بیگانه به آسانی تسلیم می‌شد. بنابراین مخالفان حکومت کمر به نابودی او بستند، میرزارضا آرزوی آنان را برآورده ساخت.

چرا و چگونه یک خرده‌فروش تنگدست قاتل شاه شد؟

قتل ناصرالدین‌شاه از چشم‌اندازی دیگر

قتل ناصرالدین شاه برای علاءالملک فرصتی مناسب فراهم آورد. او مدعی شد که تبعیدیان مقیم طرابوزان در توطئه کشتن شاه دخیل بوده‌اند و مصرانه از دولت عثمانی تقاضا کرد که آن‌ها را به دولت ایران تحویل بدهد. عثمانی‌ها می‌خواستند دستشان را از قتل شاه بشویند و با دولت ایران همکاری نشان بدهند، بنابراین به خواسته سفیر گردن نهادند و هر سه نفر را به ایرانیان تسلیم کردند. در حقیقت آن‌ها را به دژخیمانی سپردند که بدون محاکمه و بی‌آن‌که جرمی را ثابت کنند، هر سه تن را در محبس تبریز سر بریدند. دولت ایران به دنبال آن بود که سیدجمال‌الدین را تحویل بگیرد اما او مهره‌ای درشت‌تر از باران خود بود و در دربار عثمانی پشتیبان‌های بانفوذی داشت. همین‌ها پادرمیانی کردند و نگذاشتند سید به سرنوشت همراهانش دچار شود. خود سلطان نیز مایل نبود او را به ایرانیان تحویل بدهد. باوجود این سید جمال‌الدین، در مدت کوتاهی که از زندگی‌اش باقی مانده بود، دیگر نتوانست در میدان سیاست بدرخشد.

یزدانی در این بخش از نوشتارش می‌گوید در اینجا فرضیه توطئه بالا را کنار می‌نهیم و قتل ناصرالدین‌شاه را از چشم‌اندازی دیگر می‌نگریم. تا جایی که داده‌های تاریخی گواهی می‌دهند، میرزا رضا عملی فردی انجام داد. او به‌تنهایی تصمیم گرفت شاه را بکشد و بی‌آن‌که همدستی داشته باشد، نقشه‌اش را عملی کرد. در عین‌حال تاثیرپذیری او از تبعیدیان ایرانی را نمی‌توان ندیده گرفت. او همچنان خود را پیرو سیدجمال‌الدین می‌شمرد و در استانبول به دیدنش می‌رفت. مدتی نیز در خانه میرزا آقاخان کرمانی به‌سر برده بود که به مداوای او می‌پرداخت. بنابراین چنین احتمالی را نمی‌توان یکسره کنار گذاشت که سید جمال‌الدین او را به آن کار برانگیخته باشد. همین‌طور نمی‌توان تاثیر دو همشهری تبعیدی وی-میرزا آقاخان و روحی- را ناچیز شمرد. اما آیا می‌شود گفت که آن افراد او را بازیچه خود کردند و با شناخت روحیاتش آگاهانه و سنجیده به سوی قتل شاه راندند؟

و در پایان می‌گوید؛ آگاهی ما چنین است: میرزا رضا در خلال بازجویی‌ها پس از قتل شاه چندبار حرفش را تغییر داد. او منکر رابطه‌اش با سید جمال‌الدین شد. سید مخالفتش با حاکمان ایران را پنهان نمی‌دارد. این اعتراضات مسائل نهفته‌ای نبودند. بازجوها از همه این‌ها خبر داشتند. میرزا رضا به این موضوع نیز اعتراف کرد که فکر انتقام‌جویی از ظالمان را سید جمال‌الدین در او کاشته است، یک‌بار به محفل ایرانیان تبعیدی اشاره کرد و گفت در «مجمع انسان‌های عالم» مصیبت‌های زندگی‌اش را شرح داد. «به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی‌اعتدالی چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از شر ظالمین خلاص نکرده باشم.» یک‌بار گفت که تنها خود او و سید جمال‌الدین از نقشه قتل آگاه بودند. یک بار نیز پای فرمانروای عثمانی را به میان کشید. او گفت که سلطان عبدالحمید شورش شهر سامرا را به گردن ناصرالدین شاه می‌انداخت و به سید جمال‌الدین گفته بود هر کاری از دستش برمی‌آید در مورد شاه ایران انجام بدهد. اما شاید چنین داستانی را به قصد بزرگ‌نمایی سید سرهم کرده بود. یا خود سید خواسته بود با قصه‌سرایی نزد او خود را محرم سلطان نشان دهد. به هر حال، این‌ها محتوای اصلی اعترافات میرزا رضا نبودند. بازجویان هم این گفته‌ها را جدی نگرفتند و دنبال نکردند.

میرزارضا فردی آدمکش یا مبارز سیاسی؟

از روزی که میرزا رضا به دار آویخته شد تا روزگار مجلس دوم، کسانی از طیف‌های مختلف اجتماعی و فکری درباره او سخن گفتند و مطلب نوشتند. آقا شیخ هادی نجم‌آبادی (مجتهد و عالم دین)، امین‌الدوله (صدراعظم)، ناظم‌الاسلام (روزنامه‌نگار و مشروطه‌خواه میانه‌رو) سخنگویان انجمن‌ها، آزادی‌خواهان تندرو مانند مدیران صوراسرافیل و نسیم شمال و میرزاغفار، هر کدام به صورتی نام و یاد میرزارضا را گرامی داشتند. این افراد از نظر اندیشه و رفتار سیاسی همسان نبودند اما باورهایی همانند داشتند. همگی نظام سیاسی کشورشان را خودکامه و عقب‌مانده می‌دانستند، حکومتگران را آلت دست دولت‌های بزرگ بیگانه می‌دیدند و آرزو داشتند که حکومتی پیشرفته و قانونمند را برجای سامان سیاسی کهنه کشورشان بنشانند و از این راه مردم خود را از تاریکی نادانی، فقر و زبونی نجات بدهند. آن‌ها قتل سیاسی را که با چنین هدف‌هایی انجام بگیرد عادلانه می‌دانستند. میرزارضا را نیز فردی آدمکش نمی‌دیدند، بلکه مبارز سیاسی از جان گذشته می‌شمردند.

ناظم‌الاسلام معتقد بود که عمل میرزارضا باید راهنمای ایرانیان میهن‌دوست بشود. او می‌نویسد که در روز تیر خوردن ناصرالدین‌شاه در اطراف حرم حضرت عبدالعظیم می‌گشت و دید که قاتل شاه را در کالسکه‌ای نشانده و به سوی پایتخت می‌برند، میرزارضا به پیرامون خود می‌نگریست و گویا به زبان حال می‌گفت: «ای اهل ایران، من به تکلیف خود عمل کردم و درس خود را به شما تعلیم کردم. به زودی فراگیرید آن را، در الواح صدور تکرار کنید تا در مقام امتحان درست امتحان بدهید.» کسی به درستی نمی‌داند که در آن لحظه‌ها بر میرزا رضا چه می‌گذشت، به چه می‌اندیشید یا با نگاه خود می‌کوشید چه پیامی برای دیگران بفرستد. در حقیقت، نویسنده آن متن بود که می‌خواست پیامش را به خواننده منتقل کند. پیام این بود که قتل سیاسی در راه هدف درست، کاری درست است و در مبارزه با خودکامگان می‌توان چنین شیوه‌ای را به‌کار بست، همان‌طور که میرزا رضا آن را به کار گرفته بود.

نظر شما