شناسهٔ خبر: 65811 - سرویس اندیشه

پایانی بر طرح‌واره فکری روشنفکری دینی

محمد عثمانی: عبدالکریم سروش که بسیاری او را از پرچم‌داران اولیه جریان روشنفکری دینی می‌دانند در بستر مهاجرت به آمریکا و مواجهه با نقدهای بسیار با بازخوانی در طرح‌واره فکری خود از یک‌سو بسط تجربه نبوی خود را با طرح ایده رؤیای رسولانه پیامبر، تلاش کرد تا راهی نو در بشری سازی تجربه پیامبر برسازد اما درنهایت با نقد کارشناسانه به مناسبات قدرت در بافت حکومت پیامبر، ساختار حکومت‌های دینی را از ابتدا استبداد، مطلق‌گرایانه و تقدس‌مآب دانست؛ امری که بعضی از منتقدان او چون محسن کدیور او را به تجدیدنظرطلبی در باورهای خود متهم کردند.

فرهنگ امروز: روشنفکری، اصطلاحی برساخته عصر نوزایی (رنسانس) و دوره روشنگری در غرب است که با نام کلی دوران مدرن شناخته می‌شود. در این دوره، روشنی با تکیه‌بر عقلانیت متکی بر انسان‌محوری در مقابل تاریکی متکی به امر متعالی در قرون‌وسطی خودنمایی می‌کند. دوره میانه در غرب، حاکمیت فکری کلیسا با محوریت خدای بازنمایی شده کلیسا که مرکزیت پاپ را نمود می‌بخشید وضعیتی از رنج و سختی را گفتمان غالب جامعه مسیحی کرده بود. در نزاع‌های طولانی و پیچ‌درپیچ مطرح در قبال کلیسا، گرایش‌هایی سر برآوردند که با تکیه‌بر انسان به‌مثابه موجود عقلانی با قوه اندیشیدن و درک خیر و شر، درستی از نادرستی به مقابله با افکار مرکزگرای متکی به امر متعالی کلیسا برآمدند. کلیسا منبع دانایی را امر متعالی می‌دانست که قدرت درک خیر و شر را تنها از آن طریق به‌وسیله ارباب کلیسا امکان‌پذیر می‌دانست. این نگاه با نقدهای از درون و برون کلیسا به‌نقد درآمد.

این سرآغاز برای روشن‌اندیشی در جهان مسیحی بود. درنتیجه این نزاع‌ها، امانوئل کانت با نگارش مقاله «روشنگری چیست؟» در پاسخ به این سؤال یکی از روحانیان کلیسا، مرحله جدیدی از تفکر انسان‌گرا را باز کرد که به رنسانس و نوگرایی منتهی شد. کانت اظهار می‌دارد: «روشنگری همانا به درآمدن انسان از حالت کودکی‌ای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی، یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به‌کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری این است که جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به‌کارگیری….» این بخش از مقاله «روشنگری چیست؟» کانت، فصل جدیدی از دانایی را باز کرد که انسان با اتکا به تدبیر و اندیشیدن خود، خود را مسئول اعمال و کردار خود قرار می‌دهد. انسان خود می‌اندیشد و به اندیشه خود عمل می‌کند و مسئولیت آن را هم می‌پذیرد. بی‌شک، کانت این اندیشیدن را متکی به معیارهای اجتماعی و در چارچوب زیست جمعی از برای حصول به مصالح و منافع جمعی می‌داند.

این شیوه تفکر عقل‌مدار در مواجهه با دیگری متکی به امر متعالی و الهی، روشنفکری قلمداد شد؛ تفکری که معطوف انسان، زیست جمعی برای رسیدن به بهزیستی، مصالح و منافع عمومی بوده است. براین اساس روشنفکران را باید «گروهی از فرهیختگان و اندیشمندان یک جامعه تصور کرد که بدون آن‌که تکلیفی سیاسی داشته باشند، ورای فعالیتی حرفه‌ای خود، در اموری دخالت می‌کنند و نسبت به پدیدارهای پیرامون خود در جامعه واکنش نشان می‌دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی داشته باشد. آنان با تأمل در آن دشواری‌ها، راهی برآمده از شرایط اجتماعی با تکیه به معرفت بشری برمی سازند برای رسانیدن جامعه به خیر جمعی گام برمی‌دارند.» البته در باب نیستی روشنفکر و نقش اجتماعی او، مقالات و دیدگاه‌های مختلفی نگاشته شده است، اما این تعریف حداقلی با توجه به نقش فکری در راستای خیر عمومی را تعریفی جامع و موردقبول عمومی دانست.

حال از این چشم‌انداز، ما به تحلیل پدیداری در جامعه ایران معاصر می‌پردازیم که درنتیجه انقلاب اسلامی، در این جامعه سر برآورد. روشنفکری دینی، اصطلاحی بود که در جامعه ایرانی بعد از انقلاب که متکی به معیارهای دینی به پیروزی رسیده بود و حکومتی را تشکیل داده بود، سر برآورد تا با پذیرش امر دینی و نگرش متعالی در آن، راهی بشری و متکی به معرفت انسانی درنتیجه مواجهه عقل انسان با امر متعالی صورت دهد. در باب این جریان فکری در ایران معاصر باوجود نقدهای بسیار به آن در مقطعی از تاریخ جمهوری اسلامی، نقش فعال و تحول‌خواهی را بازی کردند. حال با توجه به نقش آنان در جامعه ایرانی، اوج و افول این جریان فکری را موردبازاندیشی قرار می‌دهیم. در رویکرد بازاندیشی، روشی منعطف و مبتنی بر عدم قطعیت در شناخت را برمی‌گزیند تا با نقد مستمر در رویه‌ها، قواعد و دستاوردها با تکیه به واقعیت‌ها، بازسازی مستمر ارتباط پدیده با جهان را در دستور کار قرار می‌دهد.(جهانگیر معینی علمداری، ۶۵: ۱۳۸۵) این امر سبب می‌شود تا پدیده روشنفکری دینی در این رهیافت با نقد مستمر از نقش اجتماعی اوج آن و توانمندی آن در تبدیل‌شدن به گفتمان غالب را مورد کنکاش قرار دهیم. آن‌گاه از آن مبنا به چرایی افول و انحطاط آن نائل شویم. بی‌شک در این رویکرد بازاندیشانه، به نقش ذهن یا فاعل شناسا به مناسبات انسانی در اوج و افول یک پدیده چون روشنفکری دینی را موردتوجه قرار می‌دهد. نویسنده این سطور با طرح این فرضیه که روشنفکری دینی در ایران که اصطلاحی تناقض نما می‌نمود در شرایط انسداد باب آزادی‌های سیاسی و اندیشه، بستری را مهیا ساخت تا در دوم خرداد ۱۳۷۶ شمسی، فضای باز سیاسی را به وجود آورد؛ این پدیدار درنتیجه تضادهای درونی و عدم سنخیتی با تحولات اجتماعی ایران، اکنون در شرایط زوال اجتماعی و پایان طرح‌واره اجتماعی خود رسیده است. در این مقاله تلاش می‌کنیم این موضوع را از چشم‌انداز رویکرد بازاندیشانه مورد واکاوی قرار دهیم.

 روشنفکری دینی و دستاوردهای آن

روشنفکری، همان‌گونه که از تعریف آن برمی‌آید، پدیده‌ای اجتماعی، معطوف به دشواره های پیرامونی است. در یک محیط جغرافیایی با درک دشواری‌ها و تبدیل آن‌ها به یک مسئله‌ای برای اندیشیدن، روشنفکر تلاش می‌کند تا با واکاوی فکری به حل آن بپردازد. این حل دشواره ها، ناشی از درک بهتر جامعه‌ای است که بدان تعلق دارد. این درک بهتر به روشنفکر قدرت نقد جزئیات و کلیات و نیز روابط و مناسبات را در بستر افق‌های فکری مردم و جامعه می‌دهد. نقد و ارائه راهکار فکری توسط روشنفکران و توجه به این مفروض درک بهتر از جامعه و متعلقات فکری آن بسیار حائز اهمیت است.

پس از انقلاب اسلامی ایران، روحانیت شیعه که با همکاری طبقه‌ای از روشنفکران توانسته بود، نظام شاهنشاهی را سرنگون کند، با حذف طیفی از روشنفکران، در مدار اصلی قدرت در ج.ا قرار بگیرند. آنان با ادعای، توانایی حل مشکلات جامعه و هدایت مردم به سمت بهزیستی، نهادهای اصلی قدرت را به دست گرفتند. دیری نپایید که چالش دانش‌های حوزوی و معارف آنان در مسیر سیاست ورزی در بخش‌های قضایی، اقتصادی و حتی سیاسی با چالش‌های عمیقی روبرو شد. آیت‌الله خمینی که مدعی این امر بود که فقه، فلسفه عملی حکومت اسلامی است؛ هدایت سیاسی جامعه بر مدار فقه را در دستور کار قرار داد. فقه دانشی سنتی بود که بویی از افق معنایی دنیای مدرن در آن وجود نداشت. لذا با گرایش به احکام گذشته‌گرایی در بخش‌های اقتصادی و قضایی، حکومت اسلامی را با چالش کارآمدی و روزآمد مواجه ساخت.

در این بستر طیفی از اندیشمندان ظهور کردند که با تکیه‌بر دین، در تلاش روزآمدی و حضور دین در زیست معاصر مسلمانان را داشتند. این طیف که با جریان میانه یا راه سوم شناخته می‌شدند؛ نه با گرایش مطلق به سنت و یا تجدد مدرن، بلکه با توجه به این دو افق معنایی، فرآیند همسازی میان این دو مؤلفه را در دستور کار خود قرار دادند. مهم‌ترین و شاید شاخص‌ترین نمایندگان این طیف را در سه چهره معرفی کرد؛ عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان از پیش‌قراولان این جریان در ایران معاصر بودند. هر یک از این شخصیت‌ها با اولویت‌بخشی به دانشی سنتی، بازخوانی آن را بر مدار عقلانیت مدرن و همزیستی میان سنت و مدرنیته را مدنظر قرار دادند. هدف این جریان جلوگیری از گرایش به افراط‌گرایی نهفته در سنت و یا غوطه‌ور شدن سکولاریسم بی‌مهابا بود. ازاین‌رو نمود این جریان فکری در میانه دهه شصت شمسی و تأثیرگذاری اجتماعی آن در میانه دهه هفتاد، ویژگی‌های مثبتی را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورد که بخشی از آن به عبارت ذیل است:

الف) دانش‌های حوزوی از کلام و فلسفه تا فقه، به دلیل محوریت در افق معنایی عقلانیت سده میانه اسلامی، در بستر اجتماعی آن دوره تاریخی باقی مانده بود. نقدهای جریان روشنفکری دینی به این علوم، حوزه‌های علمیه را در مسیر پاسخگویی به پرسش‌ها و مطالبات روزآمد قرار داده بود.

ب) دانش‌های حوزوی به دلیل زیربناهای متکی بر آن‌که در آیات قرآنی و احادیث وارده خلاصه می‌شد؛ میل به تقدس گرایی و فرقه‌گرایی دارند. نقدهای روشنفکران به این بخش و ارائه ایده توانش های انسانی از دین، فرآیند تقدس گرایی و میل به فرقه‌گرایی در آن را با نقدهای بنیان افکن روبرو ساختند.

ج) روشنفکران دینی با گرایش اصلاح‌گرایانه دینی به مقابله با خرافات پرداخت. این جریان با هدف شناخت سنت، بازخوانی غربالگرایانه آن با توجه به همسازی با دنیای مدرن را موردتوجه قرار دادند.

د) طرح ایده استبداد دینی که از الگوی استبداد سیاسی گرفته شده بود؛ روشنفکران دینی را در وضعیت نقد فرهنگی جامعه سوق داده بود؛ جامعه‌ای که ازلحاظ فرهنگی دین‌مدار است و در درون خود درخطر استبدادورزی و احیای استبداد قرار دارد، ناشی از بسترهای زیربنایی که در خوانش دین مربوط می‌شود. روشنفکری دینی با هدف نقد درون‌مایه استبدادی در دین، در تلاش برای برسازی کارکرد دموکراتیک از آن است.

این نگاه روشنفکری متکی به عقلانیت مدرن، در زمانی که روحانیت شیعه حاکم در ج.ا.ا در اندیشه تقویت موقعیت سیاسی خود بودند پرسش‌های بسیاری را در مقابل این صنف از دین‌مداران قرار داد. از دل این جریان، جریان اصلاح‌طلبی به وجود آمد که در درون ساختار ج.ا.ا درصدد پوست‌اندازی از این قدرت در راستای حرکت به سمت نظام دموکراتیک بود. اما مواجهه حاکمیت فقهی ساختار ج.ا.ا. و نگاه امنیتی به این جریان، ماهیت اصلاح‌طلبی در ساختار حکومت ج.ا. را با شکست روبه‌رو کرد. شکست اصلاح‌طلبی در بدنه قدرت ج.ا.ا. سؤالات و نقدهای فراوانی را متوجه روشنفکران دینی قرار داد؛ امری که این جریان فکری را در مدار بازاندیشی در محصولات فکری خود قرار داد.

مهم‌ترین انگاره‌های فکری که مدنظر قرار گرفت، نسبت به کارایی و نقش دین در دنیای معاصر بود. امری که مصطفی ملکیان با طرح ایده معنویت و عقلانیت، امکان روشنفکری دینی را به‌نقد کشید و از عدم امکان طرح این اصطلاح تناقض‌نما سخن به میان آورد. در ماهیت گفتار او این امر نهفته بود که عقلانیت مدرن، مؤلفه بشری با ویژگی‌های نسبیت‌گرایی، خطاپذیری و محدودیت در مکان و زمان وجود دارد که در مواجهه با امری که مدعی امر متعالی، اتکا به منابع ازلی و الهی، مطلق‌گرا و خطاناپذیر، وضعیت ناهمگونی ناشی از همستاری در همسازی را نمایان می‌سازد. وی به جای کاربرد اصطلاح روشنفکری دینی، واژگان نواندیشی دینی را مطرح ساخت. ملکیان با عبور از کارکرد اجتماعی نوگرایانه برای دین، با بیان ایده معنویت بر مدار عقلانیت، معنویتی اخلاقی، بشری و تعالی‌بخش روح و روان انسان را دنبال می‌کند.

عبدالکریم سروش که بسیاری او را از پرچم‌داران اولیه این جریان می‌دانند در بستر مهاجرت به آمریکا و مواجهه با نقدهای بسیار با بازخوانی در طرح‌واره فکری خود از یک‌سو بسط تجربه نبوی خود را با طرح ایده رؤیای رسولانه پیامبر، تلاش کرد تا راهی نو در بشری سازی تجربه پیامبر برسازد اما درنهایت با نقد کارشناسانه به مناسبات قدرت در بافت حکومت پیامبر، ساختار حکومت‌های دینی را از ابتدا استبداد، مطلق‌گرایانه و تقدس‌مآب دانست؛ امری که بعضی از منتقدان او چون محسن کدیور او را به تجدیدنظرطلبی در باورهای خود متهم کردند. سروش در این دامنه تا بدانجا بسنده نکرد بلکه با بازخوانی روشی و مبانی فکری خود از قبض و بسط تئوریک شریعت به برسازی حقیقت منتهی شد. در این رهیافت، حقیقت ازلی و نهایی که انسان در مواجهه با آن اشعه‌ای از نور آن را به دست می‌آورد به آنجا می‌رسد که حقیقت چیزی نیست جز امری که توسط نخبگان موردقبول و به‌مثابه حقیقت پذیرفته شود. هر چیزی خارج از این دامنه، خارج از حقیقت قلمداد می‌شود. در این چارچوب فکری، چنین به نظر می‌رسد که سروش در مواجهه با دشواری‌های ناشی از دفاع از دین، راهی را باز کرده تا به‌وسیله آن مدار عقل جمعی نخبگان یک جامعه را بازتاب‌دهنده حقیقت بداند. حال اگر در دوره‌ای دین، کارکردی دموکراتیک پیدا می‌کند، این دین نیست که این بعد از کارویژه را دارد بلکه این نخبگان آن جامعه هستند که با درک این‌چنینی از دین، این بعد دموکراتیک را به دین تحمیل کرده‌اند. حال اگر اکنون استبداد دینی و یا دین ضدبشری و…. مطرح می‌شود این درک جمعی از عقلای قوم از این مسئله است که این تصور از دین را طرح می‌کند. براین اساس در بن‌مایه خود، گوی سفیدی است که تصورات انسانی از آن می‌تواند بدان رنگ و حقیقتی مختلف در ادوار گوناگون بدهد. این رهیافت سروش در مواجهه با دشواری‌های متوجه امر دین در دنیای مدرن، نوعی فرار به جلو به‌جای پاسخگویی راستین و متکی به باوری علمی و دانشی است.

نمونه‌های بسیاری را می‌توان برشمرد در تناقضات درونی دین‌مدران روشنفکرانه برشمرد. یکی از این مشکلات پیش روی روشنفکران دینی چون سروش، در خط زیگزاگی دین و ایدئولوژی است. نقدی که در ادوار مختلف دکتر سروش به روحانیت زده و با عباراتی چون فربه‌تر ایدئولوژی و…از آن یاد کرد، ایدئولوژی زدگی دانش‌های حوزوی است. حال سروش بر مرز دین و ایدئولوژی، تلاش کرده تا از آن رهایی یابد. اما آن‌گاه ‌که در مدار حق مداری انسان و یا تکلیف گرایی او، در ایدئولوژی غوطه‌ور می‌شود و با توجه به رویکرد سنتی در تله تناقضات می‌افتد. نمونه بارزی که از زبان دکتر سروش من شنیده‌ام، توصیه ایشان به دختری که از او به‌مثابه یک روشنفکر در باب حجاب سؤال می‌کند و ایشان در پاسخ به او می‌گوید که با تقلید از یک مجتهد بار احتیاط ناشی از گناه را به گردان او بیندازد. او با این پاسخ از روشنفکری که امکان حق مداری انسان در تکیه به عقل با توجه به مصالح و منافع را زیر پا می‌گذارد و به انسان سنتی مقلد درمی‌آید که با غوطه‌ور شدن در ایدئولوژی در اندیشیدن رهایی از آتش گناه در آخرت است. این گفتار سروش هیچ تفاوتی با حکم شرع محسن کدیور در باب استمنا حرام است. این دو گفتار در مدار روشنفکری دینی به یک‌میزان در مسیر ایدئولوژی سازی دینی در بستر بایدها و نبایدها به انسان مکلف را مدنظر قرار می‌دهد.

دکتر سروش به‌عنوان یک روشنفکر دینی، در نجات، جریانی که در بالندگی آن نقش کلیدی ایفا کرده، کوشش می‌کند تا با طرح‌ریزی بنیانی نو، استمرار نقش روشنفکری دینی را ابقا کند. اما نکته کلیدی این است که روشنفکری به‌مثابه حل دشواری‌های اجتماعی با ارائه پاسخ‌های بهترین همت می‌کند. روشنفکری دینی این همت را از زاویه دین و توانمندی‌های نهفته در آن را دنبال می‌کند. اکنون در مدار چالش دین‌مداری در حوزه اجتماعی، محسن کدیور با درک این دشواره در پاسخ به سؤال خبرنگار در باب نقش دین در آینده ایران، این امر می‌پذیرد که از دین تنها لایه عبادی و روحانی آن می‌ماند و دیگر نقش‌ها روبه قهقرا می‌گذارد. این همان چیزی است که سروش از پذیرش آن سرباز می‌زند. او با اعتراف به قدرت فکری روشنفکری دینی و تأثیرگذاری آن به استمرار مسیر با رهیافت‌های نو را بیان می‌کند. اما در حقیقت چیزی جز آنچه کدیور گفت نیست.

دین‌گرایی سنتی روحانیت در مدت چهار دهه بر فضای سیاست ورزی ایران، نتیجه‌ای جز دین‌گریزی و غیرقابل‌باور بودن مؤلفه‌ها و انگاره‌های این جریان بوده است. در این رهیافت روشنفکری دینی به دلیل کارکرد سیاسی آن در مقطع تاریخی در میانه سنت و تجدد، تلاش می‌کرده باورهای کلاسیک را در پوشش نو به جامعه عرضه کند. حال با طرح ایده‌هایی جدیدی از جانب سروش، بازآفرینی افکار نو در این رهیافت فکری نبوده است؛ بلکه رویکردی برای فرار از تله چالش‌های روشنفکرانی دینی بوده است. درحالی‌که پرسش‌ها و نقدهای مطرح بر این جریان هنوز حتی در ایده‌های جدید بر بقای خود استوار است. نقدهایی از کارکرد دین در عرصه اجتماعی چیست؟ اگر شأنی برای دین در عرصه دینی قائل هستند، چگونه می‌توان از مدار دشواره های گذشته‌گرایی آن رهایی یافت؟ بازاندیشی در استبداد دینی در طرح‌واره نوین برساختگی حقیقت بجای خود استوار است؛ استبداد دینی برساخته دین است یا برساخته ذهنیت عقلای قوم؟ اگر دین در بن‌مایه درونی خود که متکی به امر متعالی است، این استبداد را بازتولید می‌کند؛ چه تضمینی وجود دارد که عقلای دین‌مدار تحت تأثیر دین آن را بازتولید نکند؟ اما اگر برساخته ذهنیت عقلای قوم، در این صورت دین انعکاس‌دهنده مخیال اجتماعی آنان خواهد بود. جامعه مستبد برساخته نخبگان مستبد آن است؛ دین هم به‌مثابه فرا آورده فرهنگی این برساختگی مستبدانه را در درون خود بازنمایی می‌کند.

 نتیجه

با توجه به این چشم‌اندازی که ارائه شد، روشنفکری دینی با چالش عمیق بقا یا افول روبرو شده است. بقای این روشنفکری به نقشی است که دین در عرصه اجتماعی ایفا خواهد کرد است. حال اگر آن‌گونه که محسن کدیور می‌گوید در آینده ایران، از دین تنها در حوزه معنویت و مناسبات فردی چیزی نمی‌ماند و نقش و کارکرد اجتماعی دین رو به افول می‌رود؛ ضرورتی برای روشنفکری دینی هم نخواهد بود؛ زیرا دین به‌مثابه انگاره‌ای با کارکرد اجتماعی برای آینده ایران قابل‌تصور نیست که درنتیجه آن بتوان برای آن حوزه تفکر روشنفکری متصور شد. با توجه به این امر باید گفت، ما با پایانی بر طرح‌واره فکری روشنفکری دینی در آینده ایران روبرو می‌شویم.

روشنفکری دینی برای بقای خود به‌صورت یک جریان فکری تأثیرگذار باید بتواند با بازبینی نقش اجتماعی دین و مناسباتی که بر اساس آن برساخته می‌شود، دفاع کند و برای دین در این افق معنایی راهی نو تعریف کند. تکیه‌بر رویکرد برساختگی حقیقت، دین را از ماهیت آن تهی می‌کند. مگر آن‌که روشنفکری دینی تعریف جدیدی از دین ارائه کند که در این صورت با توجه به این تعریف نقش اجتماعی نوینی را برای آن طراحی کند. با این بازبینی در حوزه روشنفکرانه، انتظارات از دین به پایان خود رسیده است. لذا پایانی بر روشنفکری دینی می‌توان به‌حساب آورد.

محمد عثمانی(دکتری علوم سیاسی گرایش اندیشه سیاسی)

منبع:دین آنلاین