شناسهٔ خبر: 65808 - سرویس اندیشه

به مناسبت انتشار کتاب انقلاب فرانسه، اثر ژرژ لوفور

امید به طلوع دوباره عقلانیت و تعقل

مکتب تاریخی را می‌توان این‌طور تعریف کرد: گروهی از مورخان به هم پیوسته که وجه اشتراک‌شان شمار قابل توجهی از فرضیات مشخص در باب مدرک، تبیین و روایت است.

فرهنگ امروز: مریم هاشمیان، یادداشتم در باب انقلاب فرانسه را بر سه محور متمرکز می‌کنم؛ اول مواجهه خودم با انقلاب فرانسه. دوم مکتب آنال و در همین راستا رویکرد نویسنده و مختصاتی که ‌ای بسا دانستن‌شان برای خواندن کتاب خالی از لطف یا فایده نباشند و سوم خود لوفور و چیزی که در تاریخ‌نگاری به جهان ما اضافه کرده. 
کار من با تاریخ اتفاقی بود که برایش برنامه‌ریزی نکرده بودم و در واقع حتی از انجام دادنش اکراه داشتم چون فکر می‌کردم به دلیل تحصیلم در فلسفه و تمرکزم بر آن این کار ممکن است یک‌جور فاصله گرفتن از دغدغه اصلی من باشد. متوجه ضرورت مطالعه تاریخ انقلاب‌های جهان بودم اما ترجمه کتابی در باب یکی از این انقلاب‌ها هرگز جزو برنامه‌هایم یا حتی تصوراتم نبود. امروز بابت ترجمه این کتاب و تداوم این کار با ترجمه جلد دوم نه تنها خرسند که حتی مفتخرم - مفتخر نه از بابت نتیجه کارم که قضاوتش با مخاطب است، بلکه از حیث چیزی که وقت عزیز را بر سر آن گذاشته‌ام - و دلیل اصلی آن است که رفته‌رفته فهمیدم این کار اتفاقا ارتباط مشخصی با درک من از فلسفه دارد. در فلسفه اگر بخواهم به اجمال بگویم مولفه‌هایی برایم مهم بوده‌اند . 
اولین آنها «زندگی» است. نهایتا فلسفه برایم چیزی جز زندگی نبوده و نیست. یعنی نه زندگی خالی از فلسفه به گمانم زندگی است نه فلسفه خالی از زندگی به دنبال کردنش می‌ارزد و مرادم از فلسفه رشته‌ای تحصیلی یا تخصصی نیست، بلکه «سر نهادن در گرو ایده» یا اندیشه‌ورزی است. به این معنا مرادم از پیوند فلسفه و زندگی همان چیزی است که در حیات اولین معلمان فلسفه، اولین فیلسوفان، بیش از همه مشهود است، مثلا در سقراط آن‌چنان‌که فلسفه را می‌زیست و آن‌چنان‌که زیستنش از فلسفه جدا نبود. نهایتا فلسفه می‌باید به زندگی ما در مقام افراد انسان، در مقام ایرانی، در مقام شرقی و در هر مقام دیگری در این جغرافیا بازگردد و فلسفه می‌باید زندگی را به حیات سیاسی و اجتماعی و روانی ما بازگرداند.
 دیگر آنکه همانند همگان همیشه به دنبال چیزی، مفهومی، بوده‌ام که به کار زمانه من بیاید و زمانه من از جغرافیایی که در آن زندگی می‌کنم جدا نبوده و نیست. اگر سال‌هاست که فیلسوفی در این سرزمین به هم نمی‌رسد این ماجرا مستقل از کل ماجرای فکری ما و جدای از تاریخ و سیاست ما نیست و نمی‌تواند باشد. پس شاید اگر بناست اساسا در عالم فکر جایی برای خودمان پیدا کنیم باید به دنبال مفاهیمی بگردیم که نسبتی با زمانه ما داشته باشند و خلأهایی را پر کنند و جهت‌گیری‌های تازه‌ای بیافرینند. یکی از این مفاهیم عزیز برای من «امید» است. امید به اینکه آزادی و برابری را برقرار کنیم یا حتی آن‌قدر امیدوار باشیم که برای برقراری این دو بتوانیم مدت معقولی کنار هم بمانیم. امید به اینکه همیشه کاری برای کردن هست. امید به طلوع دوباره عقلانیت و تعقل. امید به غلبه بر میراث روان‌شناختی و تاریخی که پای ما را از جایی که حتی تصور هم نمی‌کنیم به وضع موجود گره زده و حتی بی‌آنکه بدانیم آب آسیابش را دستان ما فراهم می‌کنند. در واقع امید به خودآگاهی در سطح یک ملت، یک تاریخ. حال این امید باید به امکان‌های ما پیوسته باشد و پرسش مهم امروز به نظرم این است که چه امکان یا امکان‌هایی برای ما باقی مانده‌اند؟
 با این مقدمه ترجمه انقلاب فرانسه را کاری می‌دانم که با درکم از فلسفه پیوند نزدیکی دارد. تاریخ یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین انقلابات جهان که در بررسی این انقلاب‌ها چاره‌ای از گریز به آن نیست، سیر این انقلاب، برهم‌کنش نیروهای مختلف و حتی متضاد، نقش مردم و کشورهای خارجی و بسیاری مولفه‌های دیگر خواندن در باب این انقلاب را ضروری می‌کند. چرا؟ چون یک ملت سال‌های پرتلاطم و گاه مشحون از وحشت را چگونه بدون امید می‌توانند سر کنند؟ اصلا مگر چیزی جز امید و خواست شکل انسانی‌تری از زندگی آدمی را به تحمل چنین مشقتی و به استوار ماندن در تحمل چنین مشقتی وامی‌دارد. و نهایتا اینکه مردمانی در اعصار دیگر در سرزمین‌های دیگر چه امکان‌هایی داشته‌اند یا به تعبیر دلوز چگونه امکان‌های‌شان را آفریده‌اند؟ انقلاب فرانسه به گمان من تقلایی بود در جهت همین گرایش‌ها و مساله‌ها و دغدغه‌ها که شاید به کار کنشگری ما بیاید. 
اما وقتی کار ترجمه را می‌خواستم شروع کنم با خودم گفتم انقلاب فرانسه اتفاقا انقلابی است که همه به نحوی با آن برخورد داشته‌اند و لابد ترجمه آن کار دشواری نیست، حتی اگر نویسنده‌اش از مورخان مکتب آنال یا نزدیک به مکتب آنال بوده باشد. تصوری بسیار ساده‌لوحانه از کتاب لوفور که خیلی زود نقش بر آب شد، گیرم در حدود این ساده‌لوحی قدری هم اغراق کرده باشم. به هر حال، زمانی تصور شما از این کتاب درست خواهد بود که قدری از خود ژرژ لوفِور و رویکردش به تاریخ‌نگاری به ویژه در همین کتاب انقلاب فرانسه بدانید. در مقدمه مترجم و پیشگفتار کتاب تا حدی از این هر دو صحبت شده اما به نظرم کافی نیست، خاصه که این اولین کتاب لوفور است که به زبان فارسی برگردانده می‌شود.
کار را با تعریفی از مکتب تاریخی آغاز می‌کنم. مکتب تاریخی را می‌توان این‌طور تعریف کرد: گروهی از مورخان به هم پیوسته که وجه اشتراک‌شان شمار قابل توجهی از فرضیات مشخص در باب مدرک، تبیین و روایت است. با این مقدمه مکتب آنال را باید معرف رویکردی متمایز و بارور نسبت به تاریخ اجتماعی دانست. فرضیات مشترکی هم در باب موضوعات و هم در باب رویکردهای فکری نسبت به گذشته به این رویکرد وحدت می‌دهد. پیش از بیان این مفروضات و وجوه تمایز باید تاکید کنم که نام آنال در واقع به سه پدیده به هم پیوسته اشاره دارد: (1) نشریه‌ای که دو مورخ فرانسوی راه‌اندازی کردند و هنوز هم برقرار است: «سال‌نامه تاریخ اقتصادی و اجتماعی» (Annales d’histoire économique et sociale (Annals of economic and social history)). به‌زعم برخی این نشریه موثرترین نشریه در مطالعات تاریخی است. (2) مکتبی یا به عبارت بهتر حلقه‌ای از مورخان فرانسوی و فرانسوی‌زبان و (3) جنبشی گسترده و ناهمگن که به محرک نشریه‌ای به همین نام روش اندیشیدن و نوشتن در باب تاریخ را خاصه از پایان جنگ جهانی دوم عمیقا تغییر داده است.
حال مکتب آنال چگونه مکتبی است؟ مکتبی است در تاریخ‌نگاری که همچنان‌که گفتم مارک بلوک و لوسی‌ین فِور آن را در اواخر دهه بیست قرن بیستم پایه گذاشتند. تاریخ‌نگاران این مکتب مطالعه زندگی مردمان عادی را به جای مطالعه زندگی رهبران نشاندند. همین‌طور بررسی اقلیم، جمعیت‌شناسی، کشاورزی، تجارت، تکنولوژی، حمل‌ونقل، ارتباطات و گروه‌ها و ذهنیت‌های اجتماعی را به جای تحقیق در سیاست، دیپلماسی و جنگ‌ها گذاشتند. مراد از این جایگزینی‌ها این نیست که مثلا رهبران یا اوضاع سیاسی یا جنگ‌ها در نگارش تاریخ بی‌اهمیت شدند بلکه صرفا این امور از کانون انحصاری توجه تاریخ‌نگاری کنار رفتند و موارد مذکور که تا پیش از این اهمیت بنیادینی در تاریخ‌نگاری نداشتند هسته اصلی مطالعات تاریخی شدند. 
دقیقا در سال 1929 بلوک و فور نشریه مذکور را پایه گذاشتند. این نشریه در واقع بنا بود در فرانسه با نشریه سنتی «بررسی تاریخ اقتصادی و اجتماعی» (Revue d’histoire économique et sociale (Review of economic and social history)) رقابت کند، نشریه‌ای که ظاهرا از سال 1913 منتشر می‌شد و رهیافتش زیاده از حد ملایم و حقوقی دانسته می‌شد. در سطح بین‌المللی نیز با «فصل‌نامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی» (Vierteljahrschrift für Sozialund Wirtschaftsgeschichte (Quarterly for social and economic history)) رقابت می‌کرد، نشریه‌ای آلمانی‌زبان که به واسطه رفتار علمای آلمانی در دوران جنگ اول وجهه‌اش را از دست داده بود. موضوعات نشریه آنال متنوع و چشم‌اندازش چندرشته‌ای بود (صرفا گزارش رویدادهای تاریخی نبود) و البته این ویژگی اخیر برمی‌گشت به رهیافتی که قبلا در «نشریه علوم اجتماعی» (Année sociologique) (Social science journal) امیل دورکم، جامعه‌شناس فرانسوی، به کار بسته شده بود. آنال از حیث تنوع موضوعات و چشم‌انداز چندرشته‌ای‌اش از افق‌های تاریخ آکادمیک مسلط فراتر رفت و هر چیزی را که به نحوی تاریخ را در مقام تاریخ «تام و تمام» غنی می‌کرد در مطالعاتش می‌گنجاند. یعنی هدف این مکتب همین تاریخ کامل بود. این تعبیر تاریخ کامل یا تام هم تعبیر دورکم است. 
آثار اولیه بلوک و فور و همکاران نزدیک‌شان به ویژه ژرژ لوفور متمرکز بود بر مسائل خاص در تاریخ اجتماعی یا بر قرار دادن تاریخ منطقه‌ای فرانسه یا اروپا در چشم‌اندازی تازه با تاکید ویژه بر پدیده مردم‌شناختی «ذهنیت‌ها». اما در دهه پنجاه بعد از آنکه فرنان برودل، مورخ فرانسوی، سکاندار نشریه شد به تقلید از آثار خود برودل چرخشی روش‌شناختی به سمت تاریخ کمّی و مطالعات درازمدت پدید آمد.
این رهیافت فکری یعنی مکتب آنال طی سال‌ها به صورت یک جنبش راستین درآمد و به سرعت آن سوی مرزهای فرانسه گسترش یافت. اما در این مسیر پارادایم‌های مکتب آنال تغییر کردند. به دنبال سیطره تاریخ اجتماعی-اقتصادی «کامل و تام» و بعد از آن «تاریخ ذهنیت‌ها» که پیش‌تر گفتیم از مولفه‌های مکتب آنال بودند، از دهه هفتاد به بعد آنچه مشهود و واضح است اشتیاق خاص به مردم‌شناسی تاریخی و بعد از آن «میکروهیستوری یا تاریخ خرد» است. تاریخ خرد روشی است که در برهم‌کنش‌های افراد و گروه‌های کوچک مطالعه می‌کند آن‌هم با هدف بررسی جداگانه ایده‌ها، باورها، رویه‌ها و اعمالی که با راهبردهای تاریخی سنتی‌تر ناشناخته می‌مانند. بنابراین، مورخان تاریخ خرد مردم را نه در مقام گروه که در مقام افرادی می‌بینند که چه در فرآیندهای تاریخی و چه در جمعیت‌های ناشناخته نباید گم شوند. این توجه به فرد باعث شده که توجه این مورخان به حاشیه‌های قدرت جلب شود نه کانون آن. در کنار جامعه‌شناسی که در مقام یک رشته علمی چارچوب ارجاعی مهمی است، ساختارگرایی و نقش‌گرایی (فانکشنالیسم) نیز مولفه‌های مهم مکتب آنال هستند که به موجب جهت‌گیری ضدجبرگرایانه نیرومند این مکتب در این سیر تحولی اهمیت‌شان را حفظ کردند. فانکشنالیسم مطالعه برهم‌کنش سه حوزه اقتصاد و جامعه و تمدن، پویایی رابطه سه‌جانبه آنها و وابستگی متقابل سلسله‌مراتبی و دیالکتیکی‌شان است. پیرو این چرخش تعیین‌کننده نشریه در سال 1994 عنوان فرعی تازه‌ای یافت و همچنان هم به همین عنوان معروف است: «آنال. تاریخ، علوم اجتماعی» (Annales. Histoire, sciences sociales).
مکتب آنال با این رویکرد تاثیر بین‌المللی عظیمی نیز داشته است. از رهیافت مکتب آنال به ویژه در ایتالیا و لهستان استقبال شد. فرانتسیشِک بویاک (Franciszek Bujak) و یان روتکوفسکی (Jan Rutkowski) بنیانگذاران تاریخ اقتصادی مدرن در لهستان جذب نوآوری‌های مکتب آنال شدند و حتی روتکوفسکی با بلوک و دیگران در ارتباط بود و در نشریه آنال می‌نوشت. تاثیر دوسویه مکتب آنال فرانسه و تاریخ‌نگاری لهستانی به ویژه در مطالعات انجام شده بر روی قرون وسطی و اوایل دوران مدرن توسط برودل مشهود است. رهیافت مکتب آنال در امریکای جنوبی نیز محبوبیت یافت، از جمله در ونزوئلا و مکزیک. مورخان بریتانیایی سوای تعدادی از مورخان مارکسیست عموما با این مکتب از در مخالفت درآمدند. دانشمندان امریکایی، آلمانی، هندی، روسی و ژاپنی عموما این مکتب را نادیده گرفتند. اما امریکایی‌ها شکل خاصی از «تاریخ اجتماعی نوین» را از ریشه‌هایی یکسره متفاوت بسط دادند اما تکنیک‌های‌شان از جهاتی با مکتب آنال قرابت داشت. مکتب «واخنینگن» (Wageningen) نیز در سطح جهانی همتای هلندی مکتب آنال محسوب می‌شود گیرم تمامی مولفه‌های این مکتب را ندارد. نهایتا مکتب آنال تاثیری کلیدی در بسط و گسترش نظریه نظام‌های جهانی داشته است. این نظریه رهیافتی چندرشته‌ای به تاریخ جهان و تغییرات اجتماعی است که بر نظام جهانی (و نه دولت‌های ملی) به مثابه واحد اصلی (نه منحصربه‌فرد) تحلیل اجتماعی تاکید  می‌کند.
برگردیم به محور سوم یادداشتم و خود لوفور که به‌زعم بسیاری پدر تاریخ‌نگاری مدرن انقلاب است. در باب تعلق لوفور به مکتب آنال البته بحث‌ها و اختلاف نظرهایی هست اما آنچه مشخص است آن است که سوای ارتباطات و همکاری‌های او با اعضای این مکتب، سمت و سوی تاریخ‌نگاری خود او و ویژگی‌های کارش در تاریخ‌نگاری قرابت‌های زیادی با این مکتب دارد . 
لوفور یکی از مورخان مهم انقلاب در فرانسه است. عبارت «تاریخ از پایین» (history from below) ساخته لوفور است. تاریخ از پایین یا تاریخ مردم نوعی روایت تاریخی است که می‌کوشد وقایع تاریخی را از منظر مردمان معمولی تبیین کند. لوفور به ویژه به خاطر جعل این عبارت و همین‌طور بسط نظریه انقلاب چهارمرحله‌ای (theory of a four-phase revolution) شناخته شده است. در توضیح این انقلاب چهار مرحله‌ای باید بگویم لوفور در کتاب 89 که در سال 1939 منتشر کرد به دقت علل انقلاب و وقایع منتهی به 1789 را بررسی می‌کند. آنجا انقلاب فرانسه را به چهار مرحله تقسیم می‌کند: انقلاب اشرافی سال‌های 1787 تا 1788، انقلاب بورژوازی 1789 تا 1791، انقلاب شهری در پاریس و انقلاب دهقانی در نواحی روستایی. نکته جالب توجه آن است که این چهار حرکت به اتفاق نظر در باب انقلاب نرسیده بودند. یعنی چنین نبود که همگی به اتفاق و به دلایل و اهداف مشابه یا حتی همزمان حرکت انقلابی‌شان را شروع کنند. حتی از حیث زمانی هم گاه یکی از حرکت‌ها پس از اتمام دیگری آغاز شده. به ادعای لوفور هر کدام از این حرکت‌ها نقش‌آفرینان، علت‌ها، انگیزه‌ها و روش‌های متنوعی داشتند؛ متحد نبودند و حتی منافع و اهداف‌شان هم اغلب متعارض بود. 
لوفور به اقرار خودش مارکسیست بود و اکثر نوشته‌هایش کشش و دلبستگی چپ به طبقه و منافع طبقاتی را نشان می‌دهند. البته مارکسیست بودن لوفور به سرسختی مارکسیسم معاصرانش نبود و ضمنا هراسی از سنت‌شکنی هم نداشت. او اغلب از نظرگاهی می‌نوشت که تصور می‌کرد به دهقانان آن دوره تعلق داشته است. به باور برخی، تلقی لوفور از انقلاب فرانسه واجد سه تاکید اصلی است: این ایده که دهقانان نواحی روستایی فعالانه در انقلاب مشارکت کردند، این ایده که این مشارکت تحت تاثیر و نفوذ قابل‌توجه بورژوازی نبود و این ایده که دهقانان در دهه 1790 عموما بر سر شیوه تفکر ضدسرمایه‌دارانه متفق بودند. لوفور همچنین مفهوم ذهنیت راکه پیش‌تر به آن اشاره کردیم بسط داد و مثلا در تببین انقلاب فرانسه از مفهوم ذهنیت دهقانی بهره گرفت. 
لوفور در 35 سال آخر زندگانی یعنی از 1924 تا 1959 موثرترین و پیچیده‌ترین تفسیر از انقلاب فرانسه را ارایه داد، چیزی که تا زمان خود او سابقه نداشت. ضمن اینکه در زمانی که لوفور به سال‌های 1794 تا 1799 از تاریخ انقلاب فرانسه پرداخت (سال‌هایی که در جلد دوم این کتاب روایت شده‌اند) هیچ مورخی تبیین درخوری از آن سال‌ها ارایه نداده بود. به عبارتی لوفور روایت انقلاب فرانسه را از آنچه در زمان او در دسترس و مدون شده بود پیش‌تر برد و در واقع کامل کرد. او هزاران سند و مدرک را برای نگارش تاریخ انقلاب فرانسه بررسی کرده بود و در تبیین علل و انگیزه‌های انقلاب هیچ‌یک از زمینه‌های اقتصادی، علمی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... را چه در فرانسه، چه در اروپا و چه در جهان دوران انقلاب مغفول نگذاشته بود. تسلط و دانش او در باب انقلاب فرانسه به حدی بود که تا زمان مرگش در مقام مهم‌ترین صاحب‌نظر در موضوع انقلاب فرانسه ستایش می‌شد. 
پژوهشگر فلسفه و مترجم کتاب