شناسهٔ خبر: 65597 - سرویس سایر حوزه‌ها

گفت‌وگو با علیرضا حسینی‌صدر درباره «نقاشی ایرانی»

علیرضا حسینی‌صدر یکی از نقاشان و مدرسانی است که به طور جدی بر مقوله «نقاشی ایرانی» تمرکز دارد. درباره اهمیت این هنر می‌گوید: درست است که پس از ورود اسلام به ایران، شاخصه‌های اسلامی وارد نقاشی ما شده، اما اگر درباره «مانویت» به کسب اطلاعات بپردازیم و درباره‌اش بخوانیم، درخواهیم یافت که ریشه نقاشی ایرانی همین «مانویت» است.

«نقاشی ایرانی» ریشه در «مانویت» دارد/ هنرمند باید جهانی فکر و بومی عمل کند

فرهنگ امروز: وحید خانه‌ساز، آنچه هنرهای «ایرانی» را زنده نگه داشته، علاوه بر قدمت و ریشه‌های قرص و محکم آن‌ها، تلاش هنرمندان و منتقدان برای واکاوی جزییات و کنکاش در مضامین و محتوای آن‌هاست. هنرمندان در حد بضاعت و داشته‌های‌شان برای ارتقاء هنرها در دوره‌های مختلف تلاش کرده‌اند، پژوهشگران هم به نوبه خود فعالیت‌های علمی و تئوریک و تحقیقاتی خود را ادامه داده‌اند؛ که البته در این زمینه کمبودها بسیار است. به گونه‌ای که اگر به دنبال چند کتاب مرجع در حوزه موسیقی ایرانی یا مقامی باشید، جز دو تا سه کتاب اثر دیگری برای تحقیق و تفحص‌های معتبر نخواهید یافت. در زمینه مجسمه‌سازی و نگارگری هم این کمبود احساس می‌شود. نقاشی بخصوص «نقاشی ایرانی» نیز با کمبود منابع تاریخی و هنری و آموزشی مواجه است؛ در این میان معدود هستند هنرمندانی عمل‌گرا که به طور توامان در زمینه «پژوهش» و «آموزش» هم فعالیت‌های جدی داشته باشند. علیرضا حسینی صدر (نقاش، پژوهشگر و استاد دانشگاه) یکی از  هنرمندانی است که به طور موازی دو عرصه «هنر» و «آموزش و پژوهش را مدیریت می‌کند. آنچه فعالیت‌های او را ارزش و اهمیت می‌بخشد، روحیه و عملکرد پژوهش‌گرانه اوست. حسینی صدر به طور متمرکز بر «نقاشی ایرانی» تمرکز دارد. او استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه هنر است و سرپرستی گروه هنر دانشگاه «محقق اردبیلی» را هم به عهده دارد.

حسینی صدر در گفتگویی از نقاشی ایرانی و تاریخچه آن و رمز و رموز مانایی آن سخن گفت.

*******

درباره ماهیت و البته تاریخچه «نقاشی ایرانی» توضیح دهید؛ ظاهرا کمتر درباره این سبک یا شاید مکتب شنیده‌ایم. آیا «نقاشی ایرانی» با «نقاشی اسلامی» تفاوت دارد؟ در غیر این صورت نقطه تلاقی آنها کجاست؟

با این توضیح به سوال‌تان پاسخ می‌دهم که آنچه می‌گویم شاید تعریف شخصی‌تری باشد. «نقاشی ایرانی» دارای پیشینه است. این پیشینه به هنر «مانوی» بازمی‌گردد. درست است که پس از ورود اسلام به ایران، شاخصه‌های اسلامی وارد نقاشی ما شده، اما اگر درباره «مانویت» به کسب اطلاعات بپردازیم و درباره‌اش بخوانیم، درخواهیم یافت که ریشه نقاشی ایرانی همین «مانویت» است. هنر «مانوی» هم نقاشی دینی است و بعدا پس از ورود اسلام در نقاشی ما رسوخ پبدا می‌کند.

نقطه دقیق این تلاقی کجاست؟ منظور نمود یافتن هنر «مانوی» در هنر و نقاشی اسلامی است.

پس از پیدایش مکتب «بغداد» است که این اتفاق می‌افتد. زمان ابداع و ایجاد مکتب «بغداد» هم اوائل عمومیت یافتن اسلام است.

آیا مکتب «بغداد» یک نهضت غیر ایرانی بوده؟

در مکتب «بغداد» وزرا و خیلی از سیاست‌مداران ایرانی بوده‌اند و در ادامه هنرمندان ایرانی هم وارد مکتب «بغداد» شده‌اند. «نگارگری» ما هم ریشه در مکتب «بغداد» دارد. در ادامه هم «نهضت ترجمه» شروع می‌شود. نهضت ترجمه اتفاقی بود که طی آن حاکمان و خلفا بر ترجمه شدن مقولات و رشد علم تاکید می‌کردند. پس از ایجاد «نهضت ترجمه» هنرمندان در کنار دانشمندان و نویسندگان قرار می‌گیرند. با این تفاسیر باید گفت مکتب «بغداد» از «نهضت ترجمه» شروع می‌شود.

آیا می‌توان این اتفاقات و جریانات مثبت در هنر ایران را نوعی رنسانس در ابعاد کوچکتر دانست؟

بله می‌توان آن را نوعی رنسانس تلقی کرد؛ البته نه رنسانس ایرانی، بلکه جهانی! به هر حال مکتب «بغداد» به رشد علم آن دوران منجر شده است. درست است که مکتب «بغداد» بین‌المللی و مکتبی اساسی است، اما ایرانی محسوب می‌شود. باید گفت تاثیرات عمده مکتب «بغداد» بر نقاشی و نگارگری بوده است. در کل «مانویت» اساس تمام اتفاقات رخ داده تا مکتب «بغداد» و پس از آن است.

آیا می‌توان در رابطه با نقاشی و هنر «مانویت» ویژگی‌هایی را برشمرد؟ منظور مولفه‌هایی است که در مکتب «بغداد» شاهدش هستیم.

بله حالت تخت بودن آثار، نحوه قلم‌گیری، استفاده از پرسپکتیوهای خاصِ مقامی یا خصوصیات بارزی که در هنر «مانوی» هست، در مکتب «بغداد» دیده می‌شود.

در ادامه پس از مکتب «بغداد» چه اتفاقاتی رخ می‌دهد و احیانا چه جریانی پدید می‌آید؟

پس از مکتب «بغداد» مکتب تبریز اول به وجود می‌آید که همان مکتب «ایلخانیان» است. البته مکتب «جلایری» را داریم که خیلی خلاصه است. تاکید می‌کنم که توضیحاتم را خلاصه عرض می‌کنم. در ادامه، در مکتب «ایلخانی» بزرگمردی مانند رشیدالدین فضل‌الله همدانی را داریم. او پس از آنکه بغداد در سال ۶۵۶ هجری قمری، توسط هلاکوخان و مغول‌ها فتح می‌شود، در کنار و حوالی تبریز دانشگاهی بزرگ به نام «ربع رشیدی» را تاسیس می‌کند و افراد مختلف و متعددی از مناطق و جاهای مختلف به این دانشگاه می‌آیند. به هر حال خواجه رشیدالدین فرد بسیار باهوشی بوده است.

درباره شخصیت مطرح و تاثیرگذاری مانند رشیدالدین فضل‌الله همدانی بسیار کم می‌دانیم.

بله متاسفانه همینطور است که می‌گویید. متاسفانه درباره این شخصیت برجسته مطالعات کمی صورت گرفته است. البته پرداختن به جزییات زندگی این فرد در حیطه تخصصی بنده نیست، اما نقاشان ایرانی در آن مقطع، بیش از دیگر هنرمندان به رشیدالدین این وزیر باهوش وابسته بوده‌اند. خواجه رشیدالدین همانطور که نامش پیداست، اهل همدان است اما به تبریز می‌رود و «ربع رشیدی» را درست کرد. در این مکان می‌بینیم که هم هنر «مانوی» دیده می‌شود و هم هنر اسلامی. به هرحال افرادی چون خواجه رشیدالدین به اسلام وابسته بوده‌اند. اصلا پیش از ایجاد مذهب شیعه، هنرمندان و شخصیت‌های برجسته اسلام می‌آورند.

در چه مقطعی است که مذهب شیعه و اِلِمان‌های آن در هنر تجلی می‌یابد؟

در دوره «ایلخانی» شاخصه‌های شیعی را در آثار ادبی و هنری می‌بینیم. علاقمندی به متون ایرانی بیشتر در آثار حماسی دیده می‌شود. این رویه سرآغاز دیگری در هنر ایرانی است.

 در نهایت باید چه زمانی را سرآغاز «نقاشی ایرانی» بدانیم؟

خیلی اعتقاد دارند خاستگاه «نقاشی ایرانی» بغداد نیست و آن را به مکتب «ایلخانی» مرتبط می‌دانند. من الان در واقع مکاتبی چون مکتب «تبریز» و «اصفهان» را اجالتا کنار می‌گذارم و صرفا می‌گویم خاستگاه «نقاشی ایرانی» دوره ایلخانی بوده است. مکتب «ایلخانی» را بسیار شاخص می‌دانم؛ چون تاثیرات بسیار زیادی در منطقه داشته است. این تاثیرات حتی از مرزهای جغرافیایی نیز گذر کرده و مثلا به ترکیه امروزی رفته است. پس از «ایلخانی» هم مکتب بزرگ و خیلی شاخص «هرات» را داریم که به قول استاد محمود فرشچیان قبله نگارگری ایران است. ما در مکتب «هرات» شخصیتی چون کمال‌الدین بهزاد را داریم. هنرمندانی چون بهزاد هستند که با تلاش‌های‌شان باعث می‌شوند مکتب «هرات» یا مکتب «تیموری» ایجاد شود.

پس مکتب «تیموری» پس از مکتب «تبریز» و «ایلخانی» ایجاد شده است؟

پس از مکتب «جلایری» است که مکتب «هرات» یا «تیموری» ایجاد می‌شود. همانطور که پیش‌تر گفتم مکتب «جلایری» بسیار خلاصه بوده و در واقع مکتب «تبریز» و «بغداد» به حساب می‌آید.

یعنی اینکه مکتب «جلایری» آمیزه و تلفیقی از دو مکتب «تبریز» و «بغداد» است؟

بله می‌توان اینگونه هم گفت. بین مکتب تیموری‌ها و مکتب «جلایری»، مکاتب منطقه‌ای را داریم که پرداختن به آن‌ها زمان‌بر است. کلا تعداد مکاتب هنری ایجاد شده، از گذشته تاکنون بسیار زیاد است و نمی‌توان در یک نشست یا گفتگو به تمام آن‌ها پرداخت. من همه موارد مذکور را خلاصه می‌کنم تا به مکتب «اصفهان» برسم.

مکتب «هرات» کلا یک جریان است و مانند دیگر مکاتب انشعاب‌هایی ندارد؟

مکتب «هرات» که در دوره تیموری شکل گرفت دو مقطع است. یکی دوره اول و دیگری دوره دوم.

اینگونه به نظر می‌رسد که تحولات مهمی در مکتب «هرات» رخ داده، آیا همینطور است؟

بله همینطور است که می‌گویید. دلیلش به نحوه حکومت حاکمانی چون بایسنقر میرزا و پدرش شاهرخ که پیش از او حکومت می‌کرده، بر می‌گردد. این افراد حدودا نزدیک سی و نه سال شاعران، ادبا و بزرگانی چون مثل جامی و میرعلی شیرنوایی و دیگران را کنار هنرمندان جمع می‌کنند. در ادامه اینکه تاثیرات فکری حاکمانی چون بایسنقر میرزا و دیگر افراد مطرح و هنرمندان آن مقطع را در مکتب «هرات» می‌بینیم. وجود بزرگمردی مثل کمال‌الدین بهزاد که دنیا او را می‌شناسد، حاصل مکتب «هرات» است. در ادامه تاثیرات ایجاد شده بعدا خودشان را در مکتب «صفوی»، مکتب دوم «تبریز» نشان می‌دهند. بهزاد اواخر میانسالی (نزدیک به سن پنجاه سالگی) به تبریز می‌رود. زمانی که کمال‌الدین بهزاد به تبریز می‌رود، مکتب دوم «تبریز» شکل می‌گیرد.

 آثار مربوط به مکتب دوم «تبریز» چه ویژگی‌هایی دارد؟

مکتب دوم «تبریز» اوج درخشش و شفافیت رنگهاست.

با این حساب درست است اگر بگوییم بلوغ «نقاشی ایرانی» و البته «نقاشی اسلامی» و شاید «نگارگری» در مکتب دوم «تبریز» رخ داده است.

بله درست است. و اوج نشان دادنِ فرهنگ ایرانی مجددا در مکتب دوم «تبریز» اتفاق می‌افتد. بعدا به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی از جمله جنگی که میان ایران و ترکیه درمی‌گیرد، امنیت سلب می‌شود. تبریز که در دوره شاه اسماعیل صفوی اول پایتخت بوده در دوره شاه طهماسب (فرزند شاه اسماعیل) به قزوین انتقال پیدا می‌کند تا به این ترتیب از گزند و آسیب‌های عثمانی‌ها و هجوم آن‌ها در امان بماند. کلا ایران دو بار در دوره‌های شاه اسماعیل و شاه طهماسب شکست می‌خورد. در ادامه به طورخلاصه طی اتفاقاتی که رخ می‌دهد شاه و وزار و قشون‌های او از قزوین به اصفهان می‌روند و این شهر را به عنوان پایتخت انتخاب می‌کنند که منجر به ایجاد مکتب «اصفهان» می‌شود.

ویژگی مکتب «اصفهان» در تاریخ ادب و هنر ما چیست؟

ما در این مقطع درخشش فرهنگ ناب ایرانی را داریم؛ به نظر من البته. من خودم تبریزی هستم اما مکتب «اصفهان» را اوج شکوه معماری، صنایع دستی، نگارگری و دیگر هنرها می‌دانم.

موسیقی ایرانی هم در مکتب «اصفهان» که آن هم در دوره صفویه ایجاد شده، حرف‌هایی برای گفتن دارد.

بله کلا اینگونه هست که هنرها و همه مکاتب گرد هم جمع شده‌اند و در مکتب «اصفهان» خودشان را نشان داده‌اند. این تبلور و درخشش به طور کامل در هنر معماری رخ داده است.

در مکتب «اصفهان»، نقاشی چه سرنوشتی پیدا کرده است و البته نگارگری؟

نقاشی در این مقطع یک سبک و سیاق خاصِ خاص ایرانی است. دلیل این خاص بودن به دوره‌ای بر می‌گردد که شاه طهماسب صفوی قزوین را پایتخت کرده و در این شهر حضور دارد. شاه طهماسب طی این حضور هنگامی که با علما و افراد مذهبی نشست برخاست می‌کند (و طی خوابی که می‌بیند) از نگارگران ایرانی دست می‌کشد. در ادامه نگارگران خود تلاش می‌کنند با یافتن موضوعات اجتماعی به فعالیت ادامه دهند. لذا خاستگاه نگارگری همین دوره است که به معنای‌ عدم وابستگی به دربار است. زمانی که هنر و نگارگری به دربار وابسته بوده؛ هرآنچه دربار می‌گفته نگارگران انجام می‌داده‌اند؛ لذا استقلال فکری و کاری نداشته‌اند.

البته وابستگی به منبع قدرت و حکومت‌ها هیچ‌گاه به نفع فرهنگ و هنر کشور نبوده است.

بله. این اتفاق معمولا وجود داشته و در مکتب «اصفهان» به اوج خودش می‌رسد. در ادامه است که هنرمندی چون رضا عباسی مطرح می‌شود. جایگاه رضا عباسی که شخصیتی بسیار محترم داشت تا به آنجا بوده که شاه عباس بر دستش بوسه می‌زده است. اگر همین الان هم به بررسی آثار رضا عباسی بپردازیم متوجه خواهیم شد، خطی را پیش گرفته و در آن مسیر به اوج رسیده است.

 با وجود گذشت سال‌ها هنوز تاثیرات نظری و عملی هنرمندانی چون کمال‌الدین بهزاد و رضا عباسی در هنرمندان و آثار امروزی قابل مشاهده است. این اتفاق برای هر هنرمندی رخ نمی‌دهد.

دقیقا. من هم افراد کمی را می‌شناسم که با هنرمندانی چون بهزاد و رضا عباسی هم‌تراز باشند و به واسطه آثارشان تا این حد تاثیرگذار باشند.

چگونه می‌شود که نگاه و منظر و سیاق یک هنرمند سال‌ها و دهه‌ها پس از مرگش همچنان تاثیرگذار می‌ماند؟ مثلا کمال‌الدین بهزاد در سده‌های نهم و دهم هجری می‌زیسته و الان در قرن چهاردهم هجری هستیم که سال ۱۴۰۰ آغاز آن است.

دلیل این تاثیرات به نگاه اجتماعی هنرمند برمی‌گردد. مثلا رضا عباسی که صادق بیگ افشار دیگر شاعر و نگارگر دربار شاه عباس صفوی اختلاف داشته با افرادی نشست و برخاست می‌کرده که از طبقه پایین جامعه بوده‌اند. صادق بیگ در ادامه به شاه نامه می‌نویسد که رضا عباسی با پایین‌دستی‌های جامعه معاشرت می‌کند و به هرحال این ایراد بر رضا عباسی گرفته می‌شود. اما رضا عباسی آدمی اجتماعی بوده و به چنین صحبت‌ها و حاشیه‌هایی توجه نداشته است. او هرچه را می‌دیده یادداشت می‌کرده است. تلاش‌های رضا عباسی و این کارش باعث شده نقاشی ما ایرانی‌تر و مردمی‌تر شود. در همان مقطع و پس از آن است که هنرمندان بیش از پیش روی موضوعات اجتماعی کار می‌کنند و تاثیر تلاش‌های آن‌ها را در دوره‌های «زندیه» و «افشار» هم می‌بینیم.

هنرهایی چون نقاشی ایرانی، نگارگری، مینیاتور هم مانند دیگر مقولات، در دوره قاجار تخریب و تحریف شده‌اند؟

باید بگویم در دوره قاجار هم «نقاشی ایرانی» هویت خاصی پیدا می‌کند.

آیا هنر نقاشی و البته نگارگری در ودره قاجار تحت تاثیر هنرهای غربی و وارداتی قرار نمی‌گیرد؟

چرا این اتفاق هم رخ داده است. می‌توان گفت در اواخر دوره اصفهان است که یک سری هنرمند از اروپا به ایران می‌آیند و تاثیراتی را که می‌گویید در دوره «قاجار»، «افشار» و «زندیه» رخ می‌دهد؛ بخصوص در دوره «قاجار». در عهد «قاجار» است که مکتب «کمال‌الملک» را داریم و آثار از حالت ایرانی و اسلامی خارج می‌شود.

پس با این حساب هنر نقاشی هم از گزند آسیب‌های سران قاجار و نوع مملکت‌داری آن‌ها در امان نمانده است.

البته در دوره حاکمیت «قاجار» اتفاقات خوبی هم رخ داده است. به طور مثال هنر خوشنویسی در دوره «قاجار» به اوج خود می‌رسد، اما نقاشی اینگونه نیست. کلا در دوره‌های «زندیه»؛ «افشار» و قاجار تاثیرات غرب دیده می‌شود.

آیا از عهد قاجار تا به امروز جایگاه «نقاشی ایرانی» و «نگارگری» حفظ شده و توانسته‌ایم این دو هنر اصیل را بر همان اساس اصلی خود، ارتقاء دهیم؟

بعد از قاجار دوره پهلوی را داریم. در اواخر دوره پهلوی به دلیل اتفاقاتی که در حوزه «مدرنسیم» رخ می‌دهد، هنرمندان مجددا آن هویت اصلی را از دست می‌دهند. در اواخر دوره پهلوی مکتبی ایجاد می‌شود به نام مکتب «سقاخانه». به نظرم مکتب «سقاخانه» در دوره معاصر شروعی برای «نقاشی ایرانی» است. از این مقطع به بعد، نقاشان ایرانی دنبال هویت هستند و برای ایرانیزه کردن آثارشان در عین مدرن و فرمالیستی بودن، تلاش می‌کنند.

پس به آینده نقاشی و البته «نقاشی ایرانی» خوش‌بین هستید؟

بله هنرمند معاصری مثل حسین زنده‌رودی را داریم که آثارش تاثیر گرفته از بشقاب‌های دوره ساسانی است.

به نظر می‌رسد تعداد هنرمندانی که «نقاشی ایرانی» را بر اساس هویت تاریخی آن دنبال می‌کنند، در روزگار معاصر بسیار معدودند.

خیر اینطور نیست. اینکه از آقای زنده‌رودی نام می‌برم به این دلیل است که ایشان جزو استثنائات هنر و نقاشی ماست؛ به این دلیل که خوشنویسی را برای نقاشی دستمایه قرار می‌دهد. به نظرم آثار زنده‌رودی را می‌توان «پست‌مدرن» ایرانی دانست. یا مثلا آقای جعفر روح‌بخش، منصور قندریز را داریم.

می‌دانیم که زمینه اصلی و تخصصی شما «نقاشی ایرانی» است اما به طور جزیی‌تر از فعالیت‌های اجرایی‌تان بگویید.

تلاشم این است هنر قبل از دوره صفوی را با مکاتب معاصری چون «سقاخانه» تلفیق کنم. به طور واضح‌تر در تلاش هستم تا هنر ایرانیِ ناب را با «هنر مدرن» تلفیق کنم. من حین تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به بررسی گرایش‌های «پست مدرن» در دنیا (در حوزه نقاشی) پرداخته‌ام و طی چنین اتقاقاتی، تلاشم این بوده راهکارها را در «نقاشی ایرانی» پیدا کنم.

شما در برخی آثارتان با اینکه به زندگی شهری پرداخته‌اید اما ویژگی‌های نقاشی ایرانی و نگارگری در آن‌ها مشهود است. یا مثلا اثری دارید با عنوان «علمدار» که با تکنیک موزاییک اجرا شده و مخاطب را به یاد آثار سقاخانه‌ای می‌اندازد.

به عنوان یک نقاش در رابطه با آثارم و کارهایی که گفتید، ادعایی ندارم؛ اما تلاشم این بوده هویت را در آن‌ها لحاظ کنم. من ضمن مطالعات علمی و فعالیت، در زمینه نقاشی غربی هم تجاربی دارم. من با وجود همه این موارد آمده‌ام و در زمینه «نقاشی ایرانی» کار می‌کنم.

در حال حاضر اثری را در دست خلق و ارائه دارید؟

بله در شهر تبریز پروژه‌ای دارم که ابعاد آن سه متر در شش متر است و در سه لت دو در سه اجرا می‌شود. این اثر تقریبا در راستای همان سبک و سیاق اصلی من است، اما شاخصه‌ای که در این اثر به آن توجه داشته‌ام، آینده‌نگری درباره اجتماع است. یعنی اینکه اثر جدید من مربوط به گذشته نیست و بیشتر از آینده خبر می‌دهد. من قبلا به گذشته می‌پرداختم و آن را در آثارم لحاظ می‌کردم؛ اما الان در آینده‌ام. این تجسم کردن آینده توسط هنرمندان یکی از شاخه‌های «پست مدرن» است. حال اینکه هنرمندان چقدر در این بخش موفق بوده‌اند را نمی‌دانم و نمی‌توانم در اینباره نظر دهم.

با توجه اینکه مقوله پژوهش برایتان بسیار جدی است، بفرمایید که «نقاشی ایرانی» و هنرهای مشابه آن به لحاظ منابع مکتوب معتبر و مرجع چه وضعیتی دارد؟

من در اینباره با دوستان و اساتید محترمی که به‌روز هم هستند، چندین جلسه برگزار کرده‌ام و با هم درباره این موضوع صحبت کرده‌ایم. طی این اتفاق به این موضوع پرداختیم که در حوزه مطالعات هنرهای معاصر مقالات و کتب مناسب و خوبی نداریم. البته چند نفر از مترجمان در این زمینه به ترجمه آثاری پرداخته‌اند. بخصوص آقای علی‌اصغر قره‌باقی مطالب خوبی را نوشته‌اند. ایشان از آنجایی که به حوزه خودش علاقه دارد و در آمریکا زندگی کرده، مترجم خوبی است. من با ایشان جلسه‌ای داشتم و یک بار به خانه‌اش رفتم و با هم صحبت کردیم. همچنین با آقای حسینعلی نوذری هم قرار ملاقات داشته‌ام و با او به صحبت پرداخته‌ام. به نظرم ایشان هم در زمینه تالیف و ترجمه فعالیت‌های خوب و جدی دارند. آقای علی رامین هم که استاد دانشگاه هستند آثار مکتوب خوبی را در کارنامه دارند. اما کلا در حوزه «نقاشی ایرانی» اثر یا آثاری که خیلی تخصصی باشد، نداریم. دوستان و اساتید از من خواسته‌اند تا آثاری درباره «نقاشی ایرانی» بنویسم. من تا به امروز دو کتاب تالیف کرده‌ام که یکی از آن‌ها چاپ شده و دیگری هم هنوز به مرحله نشر نرسیده است. کتابی که منتشر شده «رمزگان پست مدرن» نام دارد و زمان نشر آن سال ۱۳۹۵ است. اثر دیگر که در حال تالیف است. این اثر به راهکارهای نقاشان پست مدرن آمریکا و نقاشان ایرانی که گرایش‌های پست مدرن دارند، می‌پردازد.

آیا بهره‌گیری از ویژگی‌های هنر پست مدرن در هنرهای سنتی و با قدمت اتفاقی مجاز و مفید است؟

بله در اینباره باید بگویم یکی از شاخصه‌های «پست مدرنیسم» ارتباط «سنت» و «مدرنیته» است.

شاید هنرمندان ایرانی کمتر به این تلاقی توجه کرده‌اند. کلا زمانی که در جمع‌های هنری از «پست مدرن» صحبت می‌کنیم آثارعجیب و غریب، نامتعارف و نامفهوم به یاد می‌آید.

بله. اما به هرحال یکی از راهکارهایی که در کشورهای مختلف دنیا از آن بهره می‌برند، ارتباط «سنت» و «مدرنیته» است. جامعه پست مدرن شعاری دارد که می‌گوید: هنرمند باید جهانی فکر کند و بومی عمل کند. اغلب ما این جمله را شنیده‌ایم که درست هم هست. در حال حاضر نسل جوان هم دنبال همین است. در کل آثار به حوزه معاصر دنیا سمت و سو پیدا کرده است.

با توجه به تمرکز جدی‌تان بر تدریس و پژوهش آینده هنر و نقاشی ایرانی را روشن می‌بینید؟

به نظرم هرچقدر استادان و آکادمی‌های ما روش‌های آموزششان را به روز کنند، اتفاقات بهتری می‌افتد و در این صورت است که می‌توان به آینده امیدوار بود. در حال حاضر چند نفری هستیم که در مناطق مختلف کشور ساکنیم و با هم ارتباط داریم و روی همین موضوع کار می‌کنیم تا نسل بعدی هم به هنر و هویت ایرانی وابسته شود و مقولات مختلف آن را دریابد.

اگر ناگفته‌ای مانده درباره آن توضیح دهید.

من درحوزه هنر معاصر روی هیچ منطقه خاصی تاکید نمی‌کنم؛ چرا که همه ایران می‌توانند معاصر باشند. در دنیای امروز حوزه ارتباطات شرایط را برای تعامل هنرمندان فراهم کرده و بر همین اساس می‌توان بهترین امکانات را مثلا دریکی از دانشگاه‌های زاهدان فراهم کرد. این امکان برای همه دانشگاه‌ها در همه شهرها، حتی مناطق دورافتاده فراهم است تا به واسطه ارتباطات کم و کیف آموزش‌ها و فعالیت‌ها را ارتقاء دهند.