شناسهٔ خبر: 65155 - سرویس اندیشه

انسان و معنی حیات / غلامحسین ابراهیمی دینانی

وقتی می‌گوییم «اندیشه همیشه می‌اندیشد»، منظور این است که: علم هرگز بدون عمل نیست و عمل از لوازم ذاتی علم به شمار می‌آید. البته عمل دارای مراتب و مراحل متفاوت است و در هر مرتبه‌ای به مقتضای آن مرتبه به ظهور می‌رسد.

فرهنگ امروز: وقتی می‌گوییم «اندیشه همیشه می‌اندیشد»، منظور این است که: علم هرگز بدون عمل نیست و عمل از لوازم ذاتی علم به شمار می‌آید. البته عمل دارای مراتب و مراحل متفاوت است و در هر مرتبه‌ای به مقتضای آن مرتبه به ظهور می‌رسد. عمل اندیشه، اندیشیدن است و عمل دست، برداشتن چیزی و گذاشتن آن است و عمل چشم و گوش نیز دیدن و شنیدن است. با توجه به اینکه عمل اندیشه اندیشیدن است، به‌آسانی می‌توان دریافت که علم بدون عمل نیست و عمل نیز بدون اینکه به نوعی از علم منسوب گردد، عمل شناخته نمی‌شود. اگر بپذیریم که زمان بدون زمانمند یک امر موهوم به شمار می‌آید، باید اعتراف کنیم که مکان بدون مکانمند نیز جز یک امر موهوم چیز دیگری نخواهد بود. اندیشه بدون اندیشیدن نیز به آنچه یک امر موهوم خوانده می‌شود، نزدیک است و نمی‌توان آن را یک واقعیت دارای اعتبار به شمار آورد. ارتباط وثیق و محکم میان علم و عمل باعث می‌شود که برخی از اندیشمندان بزرگ مانند کانت به اولویت «عقل عملی» باور داشته باشند و آن را بر هر گونه نظر مقدم بدانند.

در نظر این اشخاص، «علم اخلاق» منطق هر گونه فعل و عمل است و زیربنای زندگی بشر شناخته می‌شود. شاید کمتر کسی در جهان پیدا شود که در اهمیت علم اخلاق برای زندگی بشر تردید داشته باشد و نقش عمل را نادیده انگارد. ذهنی بودن و عینی بودن دو مرتبه از مراتب وجود شناخته می‌شود و تفاوت مراتب گوناگون هستی نیز به وحدت هستی لطمه وارد نمی‌سازد. با این‌همه، این پرسش همچنان به قوت خود باقی می‌ماند که: آیا کدام ‌یک از این دو عالم یعنی عالم ذهن و جهان خارج، گسترده‌تر بوده و بر دیگری احاطه و اشراف دارد؟ این پرسش در مورد دو مرحله نظر و عمل نیز مطرح می‌گردد و گفته می‌شود که: آیا نظر بر عمل احاطه و اشراف دارد یا اینکه عمل است که می‌تواند در تصحیح نظر و تکمیل آن نقش عمده و بنیادی داشته باشد؟

در پاسخ باید گفت: چه کسی می‌تواند ادعا کند که دایره عمل گسترده‌تر از دایره نظر است؟ جای هیچ‌گونه تردید نیست که در برخی از موارد عمل در نظر مؤثر است و می‌تواند در تغییر و تحول نوع نگاه انسان به امور، نقش داشته باشد؛ ولی در وسعت و گسترده‌تر بودن عالم نظر، بر جهانی که عمل در آن تحقق می‌پذیرد، جایی برای تردید وجود ندارد. عمل محدود است و در ظرف زمان و مکان تحقق می‌پذیرد؛ ولی نظر در قید زمان و مکان معین نیست و به ماورای زمان و مکان نیز می‌رود. نظر پیش‌رونده است و هیچ دیوار بلندی وجود ندارد که از پیشروی نظر جلوگیری کند و مانع عبور آن گردد؛ ولی به این مسئله نیز باید توجه داشت که نظر هر اندازه به پیشروی خود ادامه دهد و در هر راهی که قدم بگذارد، به باطن نفس ناطقه و ژرفای روان آدمی نمی‌رسد،‌ زیرا ژرفای روح انسان پایان ندارد و به عمق آنچه بی‌پایان است، نمی‌توان رسید. برای اینکه معلوم شود چگونه است که نظر نمی‌تواند به ژرفای روح انسان دست یابد، بهتر است به آنچه عنوان «معنی» بر آن اطلاق می‌شود، توجه گردد. نظر برای اینکه به حقیقت یک معنی دست پیدا کند، یک تعریف می‌دهد، ولی هر گونه تعریفی برای معنی، خود یک معنی دارد و به هر گونه معنایی که انسان می‌رسد،‌ می‌تواند از معنی آن معنی پرسش به عمل آورد. در این تسلسل هرگز نمی‌توان به معنایی دست یافت که نتوان از معنی آن معنی پرسش به عمل آورد. نکته جالب توجه این است که نظر در پیشروی خود، به ژرفای باطن انسان نمی‌رسد؛ ولی از ژرفای باطن انسان به ظهور رسیده است. کلام نیز به حکم اینکه نشان‌دهنده نظر انسان است، از همین خصلت برخوردار است. مردم در زندگی خود سخنی می‌گویند و خود را متکلم می‌شناسند، ولی با یک نگاه دقیق می‌توان دریافت که بیش از آنکه ما کلام را ایجاد کنیم و متکلم شویم، این کلام است که ما را متکلم می‌کند و به سخن می‌آورد. انسان در همان حالی که برای اشخاص شنونده سخن می‌گوید و خود را گوینده می‌شناسد، شنونده سخن خویش نیز به شمار می‌آید.

انسان در همان حالی که برای اشخاص شنونده سخن می‌گوید و خود را گوینده می‌شناسد، شنونده سخن خویش نیز به شمار می‌آید؛ به عبارت دیگر می‌توان گفت: انسان به درون ذات خویش گوش فرا می‌دهد و به ماورای ذات خود می‌اندیشد و با آن ارتباط برقرار می‌کند. انسان تنها موجودی است که «سیر آفاقی» و «سیر انفسی» دارد. او در این سیر دو سویه به همان اندازه که می‌تواند به ژرفای درون خویش راه پیدا کند و به پیش رود، از سیر و سیاحت در بیرون خویش نیز برخوردار است و می‌تواند در آن فضای گسترده گام بردارد. از درون بیرون آمدن و از بیرون به درون رفتن، کار فکر و خصلت اندیشه است و به این سبک و اسلوب اندیشیدن، همان چیزی است که «فلسفه» خوانده می‌شود. همان‌گونه که سایه انسان به مقتضای اوقات و ساعت‌های روز کوتاه و بلند می‌شود، فلسفه نیز به مقتضای نوع تفکر و سنخ اندیشه اشخاص، کوتاهی و بلندی دارد و هرگز نمی‌توان برای فلسفه از یک اندازه معین سخن به میان آورد.

آنچه بر زبان انسان جاری می‌شود، همه چیز نیست؛ ولی انسان می‌تواند از همه چیز سخن بگوید و آنچه می‌داند، آن را با زبان ظاهر سازد. این توانایی به واسطه آن است که او به روی همه چیز گشوده است و با امور بیگانه نیست. البته انسان می‌تواند با آنچه مورد علاقه‌اش نیست، بیگانه شود و دریچه ورود به ساحت آن را به روی خود مسدود سازد. این توانایی از آثار اختیار و اراده انسان است و «اختیار» همان چیزی است که به آزادی انسان معنی می‌بخشد. موجودی که دارای اختیار نیست، هر اندازه بزرگ باشد، نمی‌تواند هموزن اختیار شناخته شود، زیرا اختیار از این توانایی برخوردار است که آن موجود بزرگ را نادیده انگارد و از آن روی بگرداند. تنها چیزی که از اختیار بزرگ‌تر است و بر آن برتری دارد، همان چیزی است که «آگاهی» خوانده می‌شود.

آگاهی اختیار را به وجود می‌آورد و به ‌آن معنی می‌بخشد. اختیار اگر مسبوق به آگاهی نباشد، کور است و البته معلوم است که اختیار کور و نابینا، راه به جایی نمی‌برد و در گمراهی ابدی فرو می‌ماند. با توجه به آنچه ذکر شد، به‌آسانی می‌توان پذیرفت که عظمت و شکوه اختیار از عظمت و شکوه آگاهی ناشی می‌شود و آنجا که آگاهی نباشد، اختیار وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، قابل اعتماد نیست و ممکن است بسیار خطرناک و زیان‌بخش باشد. فاجعه‌هایی که در طول تاریخ زندگی بشر به وقوع پیوسته و مفسده‌هایی که هم‌اکنون در جامعه انسانی دیده می‌شود، از ‌آثار گونه‌هایی از اختیار است که از روی آگاهی محکم و متین تحقق نپذیرفته است. تنها چیزی که خیر محض و نیکویی صرف است و هیچ‌گونه مفسده و ناهنجاری در آن دیده نمی‌شود، آگاهی درست و معقول است و البته هر گونه مفسده و نا بهنجاری در جوامع بشری نیز از آثار ناآگاهی شناخته می‌شود. آگاهی گوهری است که از مخزن تعقل متین و استوار به دست می‌آید و انسان تنها موجودی است در این جهان که عاقل آفریده شده است و البته عقل نیز جز تعقل کردن چیز دیگری نیست. نکته‌ای که نباید نادیده گرفته شود، این است که انسان در عین اینکه عاقل آفریده شده است، از جنبه‌های غیر عقلی نیز برکنار نیست. به عبارت دیگر می‌توان گفت: انسان معجونی است که عناصر گوناگون در به وجود آمدن او نقش داشته‌اند.

در این مسئله نیز نمی‌توان تردید داشت که هر یک از عناصر، در معجونی که از آنها به ظهور می‌رسد، نقش ایفا می‌کند. به همین جهت است که انسان در زندگی خود می‌تواند نقشهای گوناگون داشته باشد. البته اگر عقل به کمال خود در انسان فعالیت کند، عناصر دیگر را در خدمت می‌گیرد و آثار منفی هر یک از عناصر دیگر را محو و نابود می‌سازد. توانایی عقل از هر موجود دیگری در عالم بیشتر است و هیچ موجودی در این جهان نمی‌تواند عقل را محکوم و مغلوب نماید. هیچ حکمی در این جهان از حکم عقل بالاتر نیست. و هیچ میزانی نیز از میزان عقل راست‌تر آفریده نشده است.

عقل میزانی است که میزان بودن میزان‌های دیگر را معین می‌کند و به سنجیدن درست آنها اعتبار می‌بخشد؛ بنابراین عقل میزان همه میزان‌های جهان است و اگر هر چیزی با میزان مخصوص به خود سنجیده می‌شود، همه میزان‌های جهان با میزان عقل سنجیده می‌شوند. اگر عقل که میزان همة میزان‌هاست، وجود نداشته باشد، هیچ میزان دیگری نیز میزان نخواهد بود. ممکن است گفته شود: هر گونه زیبایی و جمال در این جهان به واسطه ذوق درک و دریافت می‌شود،‌ در حالی که آنچه ذوق خوانده می‌شود، همان چیزی نیست که تحت عنوان «عقل» مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. در پاسخ باید گفت: ذوق همان چیزی نیست که تحت عنوان عقل مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد؛ ولی بدون حساب و کتاب نیز نیست و به هیچ‌وجه با عقل و خرد بیگانه شناخته نمی‌شود. ذوق چیزی نیست که بدون میزان باشد و البته میزان نیز از شئون عقل شناخته می‌شود؛ بنابراین ذوق نیز از زیر سیطره عقل بیرون نیست و مانند هر نوع ادراک دیگری اعتبار خود را از عقل می‌گیرد. درست است که انسان از حواس گوناگون برخوردار است و با زیبایی‌های محسوس سر و کار دارد، ولی ادراک حسی به تنهایی نمی‌تواند زیبایی را بدان‌گونه که در واقع تحقق می‌پذیرد، دریابد.

اکنون اگر کسی ادعا کند که هنر و زیبایی‌شناسی بیش از هر علم دیگری به فلسفه نزدیک است، گزاف سخن نگفته است. انسان به حکم اینکه دارای وهم و خیال و حس مشترک و حواس پنجگانه است، ارتباطش با آنچه در بیرون او قرار می‌گیرد، یکسان نیست. به عبارت دیگر می‌توان گفت: انسان از دریچه‌های مختلف و متعدد می‌تواند به مشاهدة جهانی که در آن زندگی می‌کند، بپردازد. هر یک از دریچه‌های ادراکی انسان طریقی است که او در آن گام برمی‌دارد. آنچه در اینجا به عنوان پرسش مطرح می‌گردد، این است که اگر هر یک از انواع ادراکی انسان طریقی است که او می‌تواند در آن گام بردارد، آیا کدام‌ یک از آنها باید انتخاب شود و ملاک انتخاب یک طریق از میان چندین طریق چیست و چگونه است؟

در پاسخ باید گفت: درست است که طرق ارتباط انسان با جهان بیرون، مختلف و متعدد است، ولی همه این راهها همانند نهرهایی هستند که به یک دریا متصل می‌شوند و شنا کردن در آن دریا، همان طریقی است که انسان در آن گام برمی‌دارد؛ بنابراین همه راههایی که انسان می‌تواند در آنها گام بردارد، به یک راه منتهی می‌شوند و آن راه روشن و مستقیم، همان است که راه عقل خوانده می‌شود. وقتی گفته می‌شود: راه عقل مستقیم است و کجی در آن وجود ندارد، منظور این است که راه عقل نزدیکترین راه برای رسیدن به مقصد نیز شناخته می‌شود؛ زیرا خط راست و مستقیم کوتاه‌ترین فاصله‌ای است که می‌توان در میان دو نقطه به تصور درآورد. عقل راه است، ولی تفاوت آن با راههای دیگر در این است که می‌تواند از جهان طبیعت و عالم عنصری تا عالم ماورای طبیعت و متافیزیک امتداد یابد. در میان الفاظ و کلماتی که رایج و شایع بوده و بسیاری از مردم در هنگام سخن گفتن از آنها استفاده می‌کنند، سه کلمه بیش از کلمات دیگر مطرح می‌شوند: ۱ـ خدا، ۲ـ وجود، ۳ـ روح. چگونه ممکن است انسان به معنی هر یک از این سه کلمه آگاهی داشته باشد ولی با آنچه تحت عنوان «متافیزیک» مطرح می‌گردد، بیگانه باشد و آن را نادیده انگارد؟ خداوند تبارک و تعالی همه جا حضور دارد، ولی با چشم ظاهری دیده نمی‌شود و محسوس نیست. وجود نیز همه چیز است، ولی جز در چهره یک موجود معین به ظهور و بروز نمی‌رسد و بالاخره روح نیز در همه سلول‌های یک بدن فعالیت دارد، ولی کسی نمی‌تواند در اعضا و جوارح یک بدن به مشاهده آن بپردازد. چگونه می‌توان از موجود سخن گفت، ولی از آنچه وجود خوانده می‌شود، صرف‌نظر کرد؟ هر موجودی در پرتو نور وجود موجود شده است؛ ولی وجود به هیچ موجودی وابسته نیست و چون وجود است، موجود شناخته می‌شود. به عبارت دیگر می‌توان گفت: وجود به خود موجود است و هر گونه موجود دیگری به وجود موجود می‌گردد.

در وابستگی موجود به «وجود» است که فقر و نیازمندی معنی پیدا می‌کند و در بی‌نیازی وجود از هر گونه موجود است که بی‌نیازی ظاهر می‌شود. هر چه در این باب گفته شود، این مسئله مسلم است که «منطق خیال» غیر از «منطق عقل» است و انسان به حکم اینکه هم از عقل برخوردار است و هم از خیال، می‌تواند بر اساس هر یک از این دو منطق سخن بگوید. عالم خیال بسیار گسترده است، ولی آنچه در خیال می‌گنجد، به حکم اینکه دارای شکل و صورت است، محدود خواهد بود؛ اما آنچه معقول است، به حکم اینکه شکل خاص و معینی ندارد، از محدوده خیال فرا می‌رود، اگرچه عقل نیز نامحدود نیست. عقل به تحقق هستی اعتراف می‌کند، ولی به حکم اینکه خودش از شئون هستی شناخته می‌شود، نمی‌تواند هستی را در خود بیاورد و بر آن احاطه و اشراف پیدا کند. انسان در عین اینکه به محدود بودن ادراک خود آگاهی دارد، به نامحدود نیز می‌اندیشد و از بی‌پایان بودن هستی سخن می‌گوید. سخن گفتن از هستی و اندیشیدن به وجود، کار فلسفه است و هر علمی از علوم، جز با آنچه موجود شناخته می‌شود، سروکار ندارد.

اکنون اگر بپذیریم که هر موجودی به وجود نیازمند است و موجود بدون وجود معنی معقول و محصلی ندارد، می‌توانیم بگوییم که علوم نیز از زیر سیطره فلسفه بیرون نیستند و با حکم فلسفه، جایگاه خود را پیدا می‌کنند. هستی در همه جا هست و در هیچ جایی محدود نمی‌شود. انسان به آثار هستی می‌نگرد و به واسطه هستی خود سخن می‌گوید. یکی از اهل معرفت گفته است: «لاتنظر العین الا الیه و لا یقع الحکم الا علیه»، یعنی چشم جز به او نمی‌نگرد و حکم جز بر او واقع نمی‌شود؛ چیزی از هستی بیرون نیست و آنچه هست، از آثار هستی شناخته می‌شود. نصیرالدین دهلوی در شعر زیبای خود به همین موضوع اشاره کرده است:

ای زاهد ظاهربین! از قرب چه می‌پرسی؟

او در من و من در او، چون بو به گلاب اندر

در سینه ناصر دین جز عشق نمی‌گنجد

این طرفه تماشا بین، دریا به حباب اندر

دریا در حباب نیست، ولی حباب از دریا جدا نمی‌شود. وجود در یک موجود خلاصه و محدود نمی‌گردد، ولی موجود به هیچ‌وجه از وجود منفک و جدا نخواهد شد.

معنی لحظه

انسان همیشه در لحظه زندگی می‌کند؛ ولی لحظه بدون گذشته و آینده معنی معقول و محصلی ندارد. گذشته اکنون نیست؛ آینده نیز هنوز نیامده است؛ ولی لحظه از آنها جدا نیست و معنی لحظه بودن خود را در پرتو معنی گذشته و آینده به دست می‌آورد. انسان همیشه در لحظه زندگی می‌کند ولی او هم به گذشته می‌اندیشد و هم به آینده امیدوار است. کسی که به آینده امید ندارد، نمی‌تواند به زندگی خود ادامه دهد و اگر گذشته نداشته باشد، نمی‌تواند از شخصیت خود سخن بگوید. انسان که همواره در لحظه زندگی می‌کند، به گذشته و آینده‌ای که اکنون حضور ندارند، وابستگی دارد و به آنها می‌اندیشد. وقتی از لحظه و رابطه آن با گذشته و آینده سخنی گفته می‌شود، منظور این است که همه امور این جهان در نوعی رابطه معنی پیدا می‌کنند و هیچ موجودی در عالم امکان بدون هر گونه رابطه تحقق نمی‌پذیرد. موجودات در پرتو روابط معنی پیدا می‌کنند و موجودی که از هر جهت مستقل باشد، در عالم پیدا نمی‌شود. موجودی که از هر جهت مستقل باشد، جز ذات پاک حق تعالی چیز دیگری نیست. جهان هستی رشته‌ای از ارتباط‌ها شناخته می‌شود و اگر از این رشته بزرگ ارتباط‌ها صرف‌نظر گردد، از جهان سخن به میان نمی‌آید. زندگی اجتماعی بر اساس ارتباط صورت می‌پذیرد و آنجا که ارتباط نباشد، جامعه به وجود نمی‌آید. البته روابطی که یک جامعه بر پایه آن استوار می‌گردد، بیش از هر چیز دیگر جنبه قراردادی دارد؛ ولی روابطی که در میان موجودات جهان هستی وجود دارد و آنها را به یکدیگر پیوند می‌دهد، تکوینی بوده و از قراردادهای انسانی ناشی نمی‌شوند.

بخش اول مقاله را اینجا بخوانید.

بخش دوم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات