شناسهٔ خبر: 64843 - سرویس اندیشه

از صداقت شیخ اشراق بیاموزیم

یحیی یثربی سید یحیی یثربی (متولد ۱۳۲۱) استاد نام‌آشنای فلسفه و کلام اسلامی نزد علاقه‌مندان فلسفه، به خاطر اظهارنظرها و دیدگاه‌های انتقادی و متفاوتش درباره سنت فلسفه و حکمت ایرانی- اسلامی مشهور است.

 فرهنگ امروز: محسن آزموده، سید یحیی یثربی (متولد ۱۳۲۱) استاد نام‌آشنای فلسفه و کلام اسلامی نزد علاقه‌مندان فلسفه، به خاطر اظهارنظرها و دیدگاه‌های انتقادی و متفاوتش درباره سنت فلسفه و حکمت ایرانی- اسلامی مشهور است. او در نوشتار و گفتارهایش بدون تعارف به نقد متفکران و حکمای سنتی ایران چون ملاصدرا و سهروردی می‌پردازد، ضمن اینکه به گواه آثارش شناخت عمیق و گسترده‌ای از آنها دارد. این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، در گفتار حاضر که در قالب درسگفتارهای سهروری شهر کتاب برگزار شده، ضمن تجلیل از جایگاه فکری شیخ اشراق و دستاوردهای او، صریح و بدون مجامله رویکرد فکری سهروردی را از منظر خودش بیان می‌کند و معتقد است او در مسیر فکری غزالی گام برداشته و نوآوری بزرگ چندانی نداشته، اگرچه صداقت و شجاعت او را می‌ستاید و برخی دستاوردهای مهم او در جزییات را برجسته می‌کند. دکتر یثربی تاکنون آثار فراوانی در زمینه فلسفه، کلام و عرفان اسلامی نوشته، همچون عرفان عملی در اسلام، حکمت متعالیه (بررسی و نقد حکمت صدرالمتالهین)، ماجرای غم‌انگیز روشنفکری در ایران، ترجمه الهیات نجات ابن سینا با مقدمه و تعلیقات، تاریخ تحلیلی - انتقادی فلسفه اسلامی و .... از میان آثار یثربی، دو کتاب قلندر و قلعه (داستان زندگی سهروردی و حکمت اشراق سهروردی، مشخصا به شیخ اشراق و اندیشه‌های او اختصاص دارد.

********

شیخ شهاب‌الدین سهروردی یکی از فیلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمین ایران است. او در حدود نیمه قرن ششم هجری (۵۴۹ ه.ق.) به دنیا آمده و چندی پیش از پایان این قرن (۵۸۷ ه.ق.)، در حدود ۳۶ یا ۳۸ سالگی از دنیا رفت، اما نسبت به عمر کوتاه خود شخصیت اثرگذاری است. در مورد تاثیر او در ادامه سخن خواهیم راند، اما مسلم است که سهروردی انسانی متحرک و جویای سخن تازه و مطلب جدید است. او در همان عمر کوتاه تالیفات متعددی داشت که معروف‌ترین آنها کتاب اثرگذار حکمت الاشراق است. برخلاف عرف و سنت آن روز حرکتی در فکر سهروردی بود و نگاهی انتقادی داشت، به همین دلیل از مشاییان انتقاد کرد و برخی از مباحث منطقی آنها را زیر سوال برد. مثلا گفت که تعریف جنس و فصل اصلا امکان ندارد. البته در این زمینه پیش از او ابوالبرکات بغدادی نکته‌هایی گفته بود. سهروردی به سبک خاص خودش از نور و ظلمت و تقسیم جهان به نور و ظلمت سخن گفت. او هریک از این دو، یعنی نور و ظلمت را به جوهری و عرضی تقسیم کرد و اقسام مختلفی برای آنها قائل شد و به توجیه صدور کائنات با انوار عرضیه پرداخت. یعنی نور را به جوهر و عرض تقسیم کرد و از انوار جوهری و انوار عرضی، اقسامی تعیین کرد و گفت بخشی از این انوار عرضی که مطابق با ارباب انواع یا مثل افلاطونی می‌شود، منشا پیدایش موجودات جهان ماده است.

سهروردی با این سن و سال کم مسافرت‌های زیادی کرد، از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت و در هر دوی این شهرها پای درس اساتید سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نامی و آثاری از خود به جای گذاشت. درنهایت هم علی‌الظاهر اعدام شد. نحوه اعدام او را به شیوه‌های مختلف نقل کرده‌اند، برخی گفته‌اند او را در زندان حلب خفه کرده‌اند، عده‌ای گفته‌اند خودش درخواست کرد که گرسنه بماند و از گرسنگی بمیرد. به هر حال برنامه این بود که او را اعدام کنند.

سهروردی از نظر کارهایش، برخلاف ابن‌سینا و دیگران مثل ملاصدرا است که افلاطون و ارسطو را در هم آمیخته‌اند و در دیدگاه‌های‌شان هم جای پای افلاطون هست و هم ارسطو. در اندیشه‌ها و آثار برخی افلاطون و عرفان بیشتر است، مثل ملاصدرا و در برخی ارسطو پررنگ‌تر است، مثل ابن سینا. اما در هر صورت هر دو متفکر در اندیشه‌های آنها حضور دارند. اما سهروردی تشخیص داد که متن مشهور «اثولوجیا» نباید متعلق به ارسطو باشد، در صورتی که فلاسفه اسلامی تا همین اواخر تصور می‌کردند این متن به ارسطو متعلق است، زیرا از قدیم به اشتباه روی آن نام ارسطو ثبت شده بود. اما سهروردی این مقالات را متعلق به مشاییان و ارسطو نمی‌دانست و به درستی تشخیص داده بود که متعلق به افلاطونیان و نوافلاطونیان است. البته در آن زمان نوافلاطونیان را نمی‌شناختند و این دست متون را به افلاطون نسبت می‌دادند.

مشکل بررسی آدم‌های معروف این است که می‌توان آنها را به‌طور کلی ستایش کرد اما نمی‌توان نقطه ضعف‌شان را برجسته کرد. من نه شیفته سهروردی هستم و نه مخالف او. من به عنوان شخصی که سال‌هاست افکار انتقادی دارم، به دیده نقد به سهروردی می‌نگرم. سهروردی را باید به خلاف دیدگاه‌های دوستداران الکی‌اش یعنی شیفتگان بدون تحقیقش که می‌گویند او خیلی بزرگ است، بررسی کرد و پرسید که او چه کار کرد؟ ایشان پاسخی برای این سوال ندارند. اما من می‌گویم سهروردی نوآوری‌ها و نکته‌های جدیدی داشت که همان جنبه‌های انتقادی‌اش بود، مثلا تعریف به جنس و فصل را غیرممکن می‌دانست یا فرض هیولا را در ترکیب جسم از هیولا و صورت لازم نمی‌دانست و می‌گفت جسم خودش مقدار است و مقدار می‌تواند پذیرنده صورت باشد. از این قبیل مباحث در سهروردی هست، اما اگر بخواهیم در نهایت مطالب را دقیقا زیر ذره‌بین بگذاریم، می‌بینیم که عمده مطالبش همان مطالب مشاییان است و فقط نام عوض شده است. مثلا واجب و ممکن را غنی و فقیر نامیده است و ماهیت قضیه تغییر نمی‌کند. خیلی جاها فقط لفظ عوض شده است. مثلا نور و ظلمت همان تقسیم جهان به مجرد و مادی است. اتفاق جدیدی نیفتاده است، بلکه مجرد را نور و ماده را ظلمت خوانده است.

البته باید در نظر داشت قدمای ما تعریف درستی از نور نداشتند، بلکه تعریفی عرفی و عوامانه داشتند. آنها نور را چیزی می‌خواندند که به خودی خود دیده می‌شود و باعث دیده شدن چیزهای دیگر می‌شود. سهروردی هم همین تعریف را درباره نور به کار می‌برد. بعضی پیش خودشان گفته‌اند که این نور با آن نور متفاوت است. در حالی که می‌توان پرسید کجا گفته منظور من از نور، نور دیگری است. بعد همین نور عرضی را از نظر ذاتی با نور جوهری یکسان می‌داند و مثلا نور خورشید را وجه عرضی همان نور جوهری می‌داند که مربوط به مجردات است. بعد با یک استدلال سطحی و ساده، ماده را ظلمت می‌خواند. می‌گوید اگر داخل یک خانه چراغ نگذارید، به خودی خود روشن نیست و ظلمت است. زیاد عمق ندارد، همان فلسفه مشاییان است، یک مقدار از نظر واژگان تغییر داده است. در عمقش تغییری که به انسان یک معرفت جدید از جهان بدهد، وجود ندارد. اینکه سهروردی در شناخت آن روز از جهان چه مطلبی گفته، بعید می‌دانم طرفداران بتوانند حرف جدیدی مطرح کنند، مگر آنکه در انتها همان موضع معروف را نشان بدهند که می‌گوید شما هنوز نمی‌دانید سهروردی چه گفته است!

سهروردی تا حد زیادی از عرفای روزگار خود در رجزخوانی تاثیر پذیرفته است. البته عمر کوتاهی داشته و فرصت زیادی نداشت، اما در کل کتاب‌هایش نوعی شعار و رجزخوانی است. اما نگاهش به ایران یک نگاه احساسی است، نه تحقیقی و تاریخی. او عشقی به ایران‌زمین دارد و برداشتی از شاهان ایران دارد که مطرح کردنش به وسیله انجمن فلسفه زمان شاه، به همین خاطر بود. سهروردی شاهان باستانی ایران را از نوع پیامبران الهی می‌شمارد و حکومت را به قطب از دید عرفا اختصاص می‌دهد، یعنی شخص انسان کاملی که وصل

به حق است و مورد الهام است. اما سهروردی برای این نظر احساسی‌اش دلیلی ندارد، یعنی دلیلی که شاهان ایران پیغمبر بودند و مردم ایران چنین و چنان هستند. او برای این مدعیات دلیل تاریخی، باستان‌شناسی و... ندارد. من موقعی که درباره کتاب حکمت‌الاشراق سهروردی می‌نوشتم، مطالعاتی در این زمینه کردم که ببینم کجا ممکن است اثر پذیرفته باشد. در کتاب قلعه و قلندر شخصیت عرفانی سهروردی را مورد بحث قرار داده‌ام و او را به تخت سلیمانی بردم که در شمال تکاب و آذربایجان غربی است.

اما سهروردی در توجه به ایران از کجا تاثیر پذیرفته است؟ در رمانی که نوشته‌ام، بحث تخیلی کرده‌ام و مدرکی که او از آنجا تاثیر پذیرفته ندارم. اما از آنجا که در عرفان ما به مغان توجه هست و پیر مغان در همه متون ادبیات عرفانی، مخصوصا متون شعری و نثر ما هست، چنین تصور کرده‌ام. اما در مورد علاقه سهروردی به ایران سندی پیدا کرده‌ام که آن را در مقدمه حکمت الاشراق آورده‌ام. در متون قدیمی که به حوادث صدر اسلام می‌پردازند، از جمله در تاریخ واقدی آمده است که در زمان خلیفه دوم، آذربایجان و کردستان را فتح کردند، حتی نام آذربایجان و کردستان در این متن آمده است. اسفندیار هرمزان، برادر کوچک رستم هرمزان که در نهاوند کشته شد، در همین منطقه حاکم بود. او شکست نخورد و سرانجام با مسلمانان پیمان بست. مفاد این پیمان این بود که کردستان باید سالانه هشتصد هزار درهم به خلافت خراج می‌داد و در عوض خلافت هم سه امتیاز باید به آنها می‌داد، یکی آنکه تخت سلیمان را تخریب نکنند. تخت سلیمان تا زمان مغول هم آباد بود. مغول خرابش کرد و از آن به عنوان استراحتگاه اسب‌ها و سربازان خود استفاده کردند، دوم اینکه مردم و زرتشتیان را در برگزاری آداب و رسوم خود آزاد بگذارند و سوم اینکه برده نگیرند. در نتیجه براساس آن پیمان اعراب از این منطقه هیچ دختر و پسری را به عنوان برده اسیر نکردند. در ضمن این مطلب به اینجا رسیدم که در کردستان گاهی شورش‌هایی علیه این باج و خراج و وابستگی به خلافت می‌دهند. وقتی سران این شورش‌ها را شکست می‌دادند، به سهرورد در حوالی زنجان که دور از کردستان است، تبعید می‌کردند. بنابراین سهرورد قبلا به عنوان تبعیدگاه ایرانیان متعصب بوده که هنوز تسلیم خلافت نشده‌اند.

استنباط من از این بحث آن است که آبا و اج ا سهروردی تحت‌تاثیر عشق ایران و شاهان ایران بودند. البته این تبعیدها اقلا سه قرن و نیم یا چهار قرن پیش از تولد او بوده است، زیرا این عقدنامه در سال ۲۲ هجری نوشته شده است. تبعیدها احتمالا ۵۰ تا ۱۰۰ سال بعد صورت گرفته است. احتمالا سهروردی این مطالب را از قبل می‌دانسته و این احساسات عشق به ایران و شاهان ایران نسل به نسل به او منتقل شده است. مثل خیلی از آداب و رسوم مثل سیزده به در یا چهارشنبه‌سوری یا نوروز که امروز به ما رسیده و ما اکثرا بدون اینکه ریشه‌های آنها را بدانیم، آنها را پاس می‌داریم. ما کاری به ریشه نداریم. عشق به ایران و گذشته آن هم در سهروردی بوده، چه منشا آن را که همان تبعیدی‌ها هستند، نمی‌داند. تبعیدی‌های وفادار به ایران و مخالف با خلافت. من این نظر را به عنوان یک پیشنهاد به محققان و پژوهشگران سهروردی عرضه می‌کنم، زیرا سهروردی بدون دلیل فلسفی و عقلی شاهان را پیغمبر معرفی می‌کند و برای ایران و ایرانیان عظمتی قائل است.

چنان‌که اشاره شد، سهروردی (۵۸۷-۵۴۹ ه.ق) در اواخر قرن ششم هجری از دنیا رفته و امام محمد غزالی (۵۰۵-۴۵۰ ه.ق) اوایل قرن ششم هجری. ابن رشد (۵۹۵-۵۲۰ ه.ق) در اواخر قرن ششم هجری از دنیا رفته است. غزالی تقریبا همزمان با سهروردی، اما دور از سهرورد و در بغداد علیه فلسفه و عقلانیت و مشاییت قیام کرد و ضربه سنگینی بر پیکر عقلانیت در جهان اسلام وارد کرد که غیرقابل بخشش است. غزالی پرچمدار یک جنبش عمومی و عوامانه علیه مطالب یونانیان بود که در قرن سوم ترجمه شد و عده‌ای مدام نق می‌زدند که این مطالب متعلق به بت‌پرستان و کافران است. غزالی به تدریج مقامی یافت و سوار بر این موج، فلسفه و حتی علوم را تحریم کرد و حتی گفت ریاضیات حرام است و فقط به اندازه تقسیم ارث و مسائل فقهی قابل استفاده است، در غیر این صورت بچه‌ها را شیفته می‌کند و باعث می‌شود که آنها به علوم دیگر علاقه‌مند شوند.

سهروردی چند دهه بعد از مرگ او به دنیا آمد، درحالی که همزمان با او شخص دیگری در غرب جهان اسلام، یعنی اندلس زندگی می‌کرد. سهروردی در مسیر غزالی قرار گرفت. غزالی به عقلانیت و فلسفه حمله کرد و تصوف را به‌شدت تایید کرد و معتقد بود اسلام و تصوف یکی هستند و اگر تمام عقلای جهان جمع بشوند، نمی‌توانند سخنی خلاف آن بگویند. از آنجا که رییس نظامیه بغداد مورد تایید خلیفه و ملکشاه سلجوقی بود، کسی نمی‌توانست با او مخالفت کند. سهروردی هم در ادامه راه غزالی قرار گرفت و مکتب اشراق همان تصوف است و فرقی با آن ندارد. بهترین تعریف از مکتب اشراق را جرجانی نوشته و گفته برای حقیقت و معرفت دو راه بیشتر نداریم: نخست راه عقل و دیگری سلوک. در راه اول، اگر راه عقل آزاد باشد فلسفه است و مقید به دین باشد، کلام. در راه دوم هم اگر آزاد باشد حکمت است و اگر مقید به دین باشد، تصوف و عرفان است.

سهروردی تصوف را پی گرفت و ترویج کرد و خودش هم عملا یک صوفی بود. من در قلندر و قلعه صادقانه به تصوف او فکر کردم، زیرا صوفی راست و بی‌غل و غشی بود و چوب صداقتش را خورد. بنابراین موضع و جایگاه سهروردی در تاریخ تفکر ما دنباله جایگاه غزالی است و مشاییت و عقلانیت را کوبیده است. اما ابن رشد کوشید عقلانیت را احیا کند، اما چنان بلایی بر سر او آمده که ما حتی نامش را در ۹ جلد اسفار ملاصدرا نمی‌یابیم و اصلا نمی‌شناسیم. در حالی که انقلاب فکری اروپا با چراغی صورت گرفت که ابن رشد به دست آنها داد.

از سهروردی می‌توانیم صداقت بیاموزیم. او صادقانه به دنبال حقیقت است. در جامعه دو دسته داریم: نخست آنها که می‌خواهند حقیقت را بیابند، اما اشتباه می‌کنند، دوم کسانی که تکان نمی‌خورند، مبادا اشتباه کنند. دسته دوم باعث جمود و سکون و عقب‌ماندگی می‌شوند، اما دسته اول حتی اگر اشتباه کنند، بالاخره حرکت را رسم می‌کنند. بنابراین از نقدها و ضربه‌ها و مطالب جدید نترسیم. سهرودی اهل حرکت بود، اما اینکه به کجا رسید، بحث دیگری است. به تعبیر سعدی شیرین‌سخن، به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.... او می‌گفت در اندیشه و حکمت مقلد و شیفته و مرید کسی نباشید، حتی من. ضمنا می‌گفت در بند دنیا نباشید. دنیا دوستان از معرفت دور می‌افتند. همچنین به منابع غیریونانی توجه جدی داشت، میزان آشنایی او البته محل بحث نیست. به تعبیری مهم دستاورد نیست، بلکه رویکرد است. سهروردی رویکرد خوبی داشت، اما در این رویکرد نظراتی داشت، مثل خلافت قطب که قابل نقد است. من در کتاب حکمت اشراق این دیدگاه‌ها را نقد کرده‌ام و از نظر فلسفی ابن‌سینا را ترجیح می‌دهم. ابن‌سینا هوشیارانه در انتهای کتاب سفسطه مدخل منطق، نگران رواج افکار افلاطونی است. اما سهروردی کلا از ارسطو روی گردانید و به افلاطون روی آورد و او را تبلیغ کرد، در حالی که ابن رشد از افلاطون به ارسطو بازگشت و او را از نو به غرب معرفی کرد و با کارهایش راه حرکت فکری را به غربیان آموخت و نخستین حرکت‌ها از گروه‌هایی بلند شد که برخی به عنوان پیروان ابن رشد معرفی شده‌اند.