شناسهٔ خبر: 58180 - سرویس اندیشه

از کانت که بر ماست...

ایمانوئل کانت غور و بررسی در آرا و احوال فیلسوفان و شرایط تاریخی ظهور و بروز افکارشان قطعاً امر پسندیده و شایان توجهی است، لکن به‌زعم ما در چند دهۀ گذشته، بزرگواران بسیاری در حد بضاعت خود به این مهم پرداخته‌اند و کماکان نیز می‌پردازند. از طرفی آنچه برای ما اکنون و با غفلتی بیش از یک سده پس از نخستین آشنایی‌ها با متون فلسفۀ جدید غرب می‌تواند حائز اهمیت و توجه باشد، سنجش نسبت ما و ایشان به‌معنای تفکر محیط بر عالم تجدد است.

فرهنگ امروز/ بهزاد جامه‌بزرگ،:

۱

کارل یاسپرس دربارۀ ویژگی‌های فلسفۀ کانت می‌گوید: «فلسفۀ کانت دارای قدرت برانگیختن سرچشمه‌ها، گشودن راه‌ها، به کار آوردن معیارهای نهایی و بخشیدن توانایی است.» فلسفه‌ای که به شعر نمی‌گراید و مقتدرانه تفاوت‌ها را مشخص و مرزگذاری می‌کند و از این طریق، نور بر مسیر می‌افکند.

فلسفۀ کانت، فصلی اساسی در تاریخ فلسفه در تمییز فلسفه در دوران پیش از کانت و پس از آن است. در حوزۀ معرفت، انقلاب کپرنیکی کانت، با قرار دادن ذهن به‌عنوان مرکز ثقل آگاهی، ایدئالیسم را پایه‌گذاری می‌کند. علاوه بر این، آرا و نظرات کانت در فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ حق، تاریخ، دولت، زیبایی‌شناسی، متافیزیک و... اغلب منجر به پایه‌گذاری بنایی تازه در حوزه‌های فکری مزبور می‌شود. لازم به توضیح نیست که در میان آثار کانت، نقدهای سه‌گانۀ او شامل «نقد عقل محض»، «نقد عقل عملی» و «نقد قوۀ حکم»، شهرتی بیش از سایر آثار کانت در میان اهالی فلسفه داشته (از جمله در ایران) و بیش از سایر آثار مورد شرح و تفسیر و توجه قرار گرفته است.

سخن گفتن از کار سترگ کانت در فلسفه، هدف این نوشته نیست و توضیح درباب اهمیت فلسفۀ کانت در جنبه‌های مختلف، خود فراتر از مجال پیش‌روست و ذکر مقدمه‌ای این‌چنین فشرده صرفاً درباب توجه دادن به اهمیت کانت در تاریخ فلسفه در دو سدۀ گذشته است. خوانندۀ آگاه به ابعاد متنوع فلسفۀ کانت، نیک می‌داند که فلسفه پس از کانت نمی‌تواند بدون برقراری نسبتی با کانت و سخن گفتن از فلسفۀ او شکل بگیرد. تمامی فلاسفه‌ای که پس از کانت از غرب سربرآوردند، همگی خود را در زمین فلسفۀ کانت یافتند؛ یا به تکمیل مباحث مطروحه در دستگاه فلسفی کانت پرداختند و یا با نقد گزاره‌های فلسفی کانت، به درانداختن طرح فلسفی خود همت گماشتند. تاریخ فلسفه پس از کانت، نه در غیبت کانت، بلکه در زیر سایۀ سنگین فلسفۀ کانتی شکل می‌گیرد و این حاکی از همان اهمیتی است که سبب شده است اهالی فلسفه دو سده پس از کانت، همچنان در هر دپارتمان فلسفی، دربارۀ کانت شرح و بحث و فحص کنند.

۲

کانت از بدو ورود فلسفه‌های جدید غربی به ایران تاکنون، از این بخت بلند در میان جمّ غفیر فلاسفۀ صغیر و کبیر برخوردار بوده است که همواره در کانون توجه محافل فلسفی و اهل‌نظر باشد. این توجه از نخستین اشاره به زبان فارسی دربارۀ فلسفۀ کانت، ثبت‌شده در کتاب آقاعلی مدرس زنوزی، به‌عنوان حکیمی که در کنار فیشته «به خالقی معتقد نیستند»، آغاز می‌شود و پس از آن در خطابۀ معروف حسن وثوق در ۱۳۱۵ش تحت‌عنوان «خطابه‌ دربارۀ کانت و عقاید او» در دانشکدۀ معقول و منقول ادامه می‌یابد تا نوبت به گزارش محمدعلی فروغی دربارۀ کانت در کتاب «سیر حکمت در اروپا» می‌رسد که می‌توان به یک معنا آن را جدی‌ترین اثر مکتوب به فارسی دربارۀ کانت در چهار دهۀ نخست سدۀ چهاردهم شمسی قلمداد کرد. در یکی دو دهه بعد از این هم برخی صفحات توسط یحیی مهدوی و منوچهر بزرگمهر دربارۀ کانت ترجمه شد. این متون اگرچه از حیث کمیت و کیفیت چندان چشمگیر نبودند و آگاهی روشنی به خواننده دربارۀ فلسفۀ کانت منتقل نمی‌کردند، اما در برهوت فلسفۀ جدید در ایران و در مقایسه با سایر فیلسوفان همسنگ کانت نظیر هگل و فیشته و شلینگ (بخت اولی دهه‌هایی بعد از این در ایران باز شد و دو نفر دیگر همچنان مهجورند) و حتی عمده‌ فیلسوفان فرانسوی و آنگلوساکسون، وضعیت بهتری را دربارۀ کانت در محافل دانشگاهی و فلسفی رقم زده بودند.

در نیمۀ دوم سدۀ چهاردهم شمسی، ستارۀ اقبال کانت بیش از گذشته در آسمان فلسفۀ ایران درخشید و با افزایش گروه‌های فلسفۀ دانشگاهی و همین‌طور اقبال اهل فلسفه به ترجمۀ متون فلسفی کانت، از یک‌سو سیل عظیم تحقیقات و پژوهش‌های دانشگاهی در قالب مقاله و پایان‌نامه به راه افتاد و از سوی دیگر، بخش مهمی از آثار کانت و همین‌طور شرح‌هایی بر فلسفۀ کانت توسط مترجمان به فارسی برگردانده شد. علاوه بر این، محققان فلسفۀ اسلامی هم نمی‌توانستند به‌سادگی از کنار فلسفۀ کانت بگذرند. ازاین‌رو باب تطبیق فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ کانت هم در ایران گشوده شد و فعالان فلسفۀ اسلامی در ایران دربارۀ شباهت‌های فلسفۀ اسلامی در روش استدلال و موضوعات مورد توجه با فلسفۀ کانت، داد سخن سردادند.

مع‌الوصف بعد از این سال‌ها، ما با انبوهی از کتاب و رساله و مقاله دربارۀ کانت و فلسفه‌اش مواجهیم که علی‌القاعده می‌بایست پرتویی بر نسبت تاریخی ما با اندیشۀ جدید می‌افکند. اما چه سود که میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است. همچنان بخش مهمی از آثار کانت ترجمه نشده است و به بسیاری از آثار ترجمه‌شده، بدفهمی‌های جدی راه یافته است که نقدهای اساسی می‌طلبد. افزون بر این، فهم و شرح ما از کانت بسیار تقلیل‌گراست و در اکثر مواقع به نظریۀ معرفت کانت برمی‌گردد. در محافل فلسفی ما، کانت به‌عنوان یک فیلسوف سیاسی و اجتماعی، کمتر جایگاهی دارد و مهم‌تر از همه اینکه ما در تعیین نسبت تاریخی خود با تفکر جدید و از جمله فلسفۀ کانت، اندر خم یک کوچه‌ایم. (این نظر که مخالفان بالقوۀ فراوانی دارد، می‌تواند به محل بحثی اساسی میان موافقان و مخالفان آن تبدیل شود.)

۳

غور و بررسی در آرا و احوال فیلسوفان و شرایط تاریخی ظهور و بروز افکارشان قطعاً امر پسندیده و شایان توجهی است، لکن به‌زعم ما در چند دهۀ گذشته، بزرگواران بسیاری در حد بضاعت خود به این مهم پرداخته‌اند و کماکان نیز می‌پردازند. از طرفی آنچه برای ما اکنون و با غفلتی بیش از یک سده پس از نخستین آشنایی‌ها با متون فلسفۀ جدید غرب می‌تواند حائز اهمیت و توجه باشد، سنجش نسبت ما و ایشان به‌معنای تفکر محیط بر عالم تجدد است.

شاید امروز وقت آن رسیده باشد تا بعد از این غفلت یک‌سده‌ای، گام را فراتر از «آشنایی با...» و «مقدمه‌ای بر...» در حوزۀ نظر بگذاریم و کمی جدی‌تر به اندیشۀ جدید و نه حواشی آن، بپردازیم. طبیعتاً انتظار نمی‌رود طفل نوپای محصل فلسفۀ جدید در ایران، در گام اول به دخل‌وتصرف در آرای موجود در تاریخ فلسفۀ غرب بپردازد و الزاماً با ورود به هر فلسفه‌ای، صدر تا ذیل آن را نقادی کند (البته نمونه‌هایی کم‌مایه از این اقدام در دهه‌های گذشته از سوی برخی نویسندگان، با اعتمادبه‌نفس ویژه‌ای و بدون آشنایی اولیه با آرای فیلسوف مدنظر، صورت گرفته است)، لیکن همین که فلسفه در ایران در این مقطع با طرح پرسش‌هایی جدی درباب نسبت خود با اندیشۀ جدید و توجه به برخی مبادی و اندیشیدن به سرفصل‌ها و مفاهیم اندیشۀ جدید آغاز کند، کاری به‌غایت دشوار، اما ممکن و مفید را آغاز کرده است.