شناسهٔ خبر: 55526 - سرویس اندیشه

تاملاتی پیرامون وظیفه روان کاوی؛

درماندگی و اخلاق

روانکاوی چیزی که انسان حس می کند، شکست و ناتوانی است. حس این که هیچ ارزشی ندارد، حس هیچی بودن، حتی حس خجالت، حس این که نمی داند مسیر کجاست، جهت زدودگی، و به خصوص ترس. آیا ترس علامت درماندگی نیست؟ می توانیم بگوییم ترس قدمی بیرونی تر است، یعنی وقتی انسان دارد از درماندگی خارج می شود.

فرهنگ امروز/ پیتر ویدمر:

درماندگی برای روان کاوی اهمیت بسیار زیادی دارد. برای درماندگی در زبان آلمانی واژه ای است که دارای معانی مختلفی است، Hilflosigkeit. فروید در این مورد مطلب های زیادی نوشته است و ما می توانیم دلیل هایی که او را به این نتایج رسانده، از هم تمیز و تشخیص دهیم. زمینه های مختلفی را می توانیم ببینیم که درماندگی در آنها خود را نشان می دهد.
فروید برای درماندگی سه دلیل را بیان می کند، زیست شناسانه،فیلوژنیک و روان شناسانه. دلیل اول که زیست شناسانه است، زایش زود هنگام انسان است. انسان تا مدت ها وابسته به رسیدگی دیگران است. افرادی که از کودک مراقبت می کنند، از طریق رسیدگی به او قدرتی می یابند. دلیل دوم، مساله دیگری را مشخص می کند، مساله عجیب و غریبی که با سکسوالیته در ارتباط است. سکسوالیته در مورد انسان دو زمانه است. زمان اول، مربوط به پنج سال اول زندگی است، بعد از آن یک زمان نهفته است. بعد از آن بلوغ و روند دیگری از سکسوالیته به وجود می آید. سومین دلیل، دلیل روان شناسانه است. فروید در این ارتباط از ناقص بودن دستگاه روانی انسان صحبت می کند. این مساله را می توانیم از طریق جدا شدن سه جایگاه من، آن و فرامن، در دستگاه روانی انسان تشخیص دهیم.
من، نتیجه تاثیر خارج بر انسان است. فروید از خطرهای خارجی ای صحبت می کند که انسان باید در برابر آن ها مقاومت نشان دهد و این ضرورت به وجود می آید که انسان باید در برابر رانه دفاع کند چون وقتی که من همزمان این کار را انجام می دهم، در برابر رانه نمی توانم مقاومت کنم. چالش با طبیعت، جنگ در برابر طبیعت، در برابر سرما، گرما، سیل و خشکی، در برابر گرسنگی و تشنگی، در برابر تمامی سانحه ها مثل زلزله، در برابر حیوانات خطرناک، و در برابر دشمنانی که سعی می کنند وارد زندگی ما شوند، تمام اینها منجر به این می شود که رانه ها نتوانند سریعا ارضاء شوند. فشار این رانه ها را نمی شود ارضاء کرد. به همین دلیل در سامانه فروید اصل واقعیت و اصل لذت وجود دارد.
سومین دلیل، وقتی که هر کس این مساله را برای خودش در نظر بگیرد، وقتی که همه خطرها از بین رفته باشد، برای رانه ها جای بیشتری وجود دارد. وقتی که انسان به صورت همزمان به هر سه دلیل فکر می کند، موضوع به گونه دیگری به نظر می رسد. دومین دلیل، شامل ضرورت فاصله است. فاصله ای که از سکسوالیته کودکی به وجود می آید. به عبارت دیگر، بلوغ نمی تواند به همان سکسوالیته پنج سال اول برگردد. سکسوالیته در آن پنج سال اول، بستگی زیادی به رابطه کودک با پدر و مادر و محرم آمیزی دارد. به همین دلیل فروید از عقده ادیپ صحبت می کند. نقش عقده ادیپ، جدا کردن کودک از پدر و مادر است. این که خودش مستقل شود، وابستگی اش به پدر و مادر را کم کند و کامل از بین ببرد.
دلیل های فروید برای درماندگی، به این زمینه انسان شناسی بر می گردد. وابستگی به انسان های دیگر، هاله هایی که در رانه ها به وجود می آید، که به نوعی مانند دوران کودکی هستند و خطرهای دنیای بیرونی. به همین دلیل فروید به صورت علمی دلیل های آن را اثبات می کند. او در جایی دیگر می گوید که درماندگی بیرونی، از این به وجود می آید که ما خودمان می خواهیم در برابر محیط بیرونی مان مقاومت کنیم.
مبنای دلیل سوم، خطر رانه است. لاکان در این جا به استدلال فروید می پیوندد. او هم در مورد زایش زود هنگام انسان صحبت می کند. این جا می توان به مرحله آینه ای اشاره کرد. این مرحله می گوید، هر انسان کوچکی،از محیط خارج خود متوجه این می شود زیرا ما صورت خودمان را نمی بینیم و این نفر روبرویمان است که آن را می بیند. در تصویر آینه یا در سطح آب یا در چشمان دیگران، و حتی در زبان. این راهی از بیرون به داخل است و راهی است که به کشف من منتهی می شود. وقتی که کودک عکس خود را در آینه می بیند، خیلی خوشحال می شود. با این که او کوچک است و هنوز نمی تواند راه برود، یک واکنش خوشحالی از خودش نشان می دهد. وقتی کودک با عکس خود همگرایی می کند، خودش را خیلی جلوتر از آنچه که واقعیت بدنی اش است، می بیند. این جا می بینیم که انکار درماندگی خیلی زود شروع می شود.

انسان چطور درماندگی را می بیند؟
فروید صحبت از تروما می کند. فروید سوال می کند که هسته مرکزی یک موقعیت ترس چیست؟ پاسخ به احتمال زیاد، تصورهای دنیای بیرونی ما در مقایسه با حد و اندازه اش است. اعتراف به درماندگی در مورد این خطر. فروید اینجا از یک موقعیت تروماتیک صحبت می کند. ما باید اینجا متوجه این باشیم که قدرت من خیلی کم است، چون خطر خیلی بزرگ تر است و من ابزار مقابله با آن را ندارم. چیزی که فروید به این شکل می گوید آیا واقعا یک تجربه است؟ آیا مفهومی نظری است یا نه، واقعا تجربه شده است،
چیزی که انسان حس می کند، شکست و ناتوانی است. حس این که هیچ ارزشی ندارد، حس هیچی بودن، حتی حس خجالت، حس این که نمی داند مسیر کجاست، جهت زدودگی، و به خصوص ترس. آیا ترس علامت درماندگی نیست؟ می توانیم بگوییم ترس قدمی بیرونی تر است، یعنی وقتی انسان دارد از درماندگی خارج می شود. چون ترس، منتظر چیزی است. وقتی که انسان می ترسد، در واقع در حال فکر کردن به چیزی و پیش بینی آن است...
به نظر می رسد که موقعیت ترس در دو طبقه مشخص و جایگزینی یافته است. طبقه زیرین، پیش کلامی است اما طبقه بالا دارای ساختار است. لاکان، این ساختار را دال می نامد. دال ها، چیزهایی هستند که کودک می شنود. ما اول صداها را می شنویم و بعدا است که می فهمیم این صداها چه معنی هایی دارند. ما به این ترتیب خودمان را با آنان همسان سازی می کنیم. زبان، افق ما را خیلی وسعت می بخشد.
برای این داستان سمت دیگری نیز وجود دارد، از این طریق که ما وارد زبان می‌شویم، چیزی را نیز از دست می دهیم. برای روان کاوی، این از دست دادن خیلی مهم است. حال، چه چیزی به این از دست دادن مربوط می شود؟ می توانیم در مورد ابژه ای که از دست داده ایم، صحبت کنیم. اگر بخواهیم از نظر فلسفی بیانش کنیم، آن چه ما از دست می دهیم، بی واسطگی است. ما خیلی ساده هستیم، برعکس،  ابژه ای داریم. اما به همین دلیل که ابژه ای داریم، هستی را از دست می دهیم. تمام ابژه هایی که داریم، حول محور تقریبا هیچ می چرخند و این مدار، مداری که خالی است، در روان شناسی فروید نامی دارد، نام آن، چیز است.
...
در فرانسه معنی a، می تواند دیگری باشد، یا این که ترس. و آن جا تفاوتی بین A و a قایل می شود. دیگری که با A نوشته شده است، شبکه دال ها است. وقتی که من این دال ها را برای خود بدانم، از یک طرف می توانم حرف بزنم و گوش کنم، اما از طرف دیگر چیزی را از دست می دهم. هسته داخلی را از دست می دهم، ابژه a. در مورد ابژه a می بینیم که ترس در دو طبقه وجود دارد. طبقه پایین،قابل وصف نیست و زبان نمی تواند در مورد آن صحبت کند. یعنی از طریق زبان نمی توانیم به آن برسیم. آن مکانی است که فروید راجع به آن می گوید. آن جا برای همیشه پس رانش آغازین است.
حالا این چه ارتباطی با درماندگی دارد؟ درماندگی مبنایش را بر این می گذارد که،خودمان نمی توانیم ببینیم. ما نمی توانیم خودمان را در کوله پشتی ببریم. چیزی هست که همیشه برایمان غریبه می ماند. به همین دلیل است که ما گاهی وقت ها از این که خواب می بینیم، تعجب می کنیم. ما در خواب چیزهایی را می بینیم که حتی تصور دیدنشان در واقعیت را هم نمی توانیم بکنیم. یک سرچشمه و منبعی در وجودمان هست که نمی توانیم ببندیمش. همین منبعی که در وجودمان هست، می تواند یک انگیزه برای خشونت باشد. به همین دلیل است که انسان می خواهد به دیگران زور بگوید و بعدش این منبع بسته می شود.

منبع: برگرفته از فصلنامه سخن سیاووشان ۴