شناسهٔ خبر: 40211 - سرویس اندیشه

گفتاری از محمدعلی مرادی در نشست «نقد عقل تاریخی در فلسفه‌ی دیلتای» (۲)؛

سنجش خرد تاریخی نزد دیلتای

دیلتای در زبان آلمانی ۳ مفهوم از تجربه وجود دارد:das Empirische كه ادیب سلطانی اروینی ترجمه كرده و Erfahrung كه تجربه ترجمه شده است اما دیلتای از مفهومی دیگری سخن می گوید به نام Erlebnis (تجربه‌ی زیسته) که علومی مثل مهندسی تجربه‌ی زیسته را اصلاً رقم نمی‌زند، تجلی تجربه‌ی زیسته نیز شعر، سروده‌ها و نغمه‌ها و آنچه در عواطف شكل می‌گیرد، است.

 

فرهنگ امروز: نشست «نقد عقل تاریخی در فلسفه‌ی دیلتای» از سوی گروه روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری پژوهشكده‌ی تاریخ اسلام با حضور منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد دانشگاه شهید بهشتی و دكتر محمدعلی مرادی برگزار شد. گزارش پیشین این نشست به سخنان صانعی دره‌بیدی اختصاص داشت. گزارش پیش رو سخنان محمدعلی مرادی در این نشست است.

 

من فلسفه، اسلام‌شناسی و جامعه‌شناسی را در آلمان خوانده‌ام، پایان‌نامه‌ام را در دوره‌ی فوق لیسانس درباره‌ی مفهوم سنجش خرد ناب نوشتم و دکترای خودم را راجع به آگاهی و خودآگاهی نزد فیشته؛ ولی خودم دغدغه‌ام این است که چگونه هر خوانشی که بخواهیم انجام دهیم نسبتی با موضوع‌های ایران داشته باشد. در خوانش دیلتای امکان دارد ما یک جور دیگر بخوانیم و اروپا یک جور دیگر بخواند. من سعی می‌کنم یک مقدار منسجم در متدولوژی دیلتای نسبت به عقل حرف بزنم.

 آغاز متدولوژی با دکارت است، وقتی که دکارت می‌آید discourse method می‌نویسد و سعی می‌کند که متد را بسط دهد. درست است که تحول علوم از طریق نیوتن و اویلر و گالیله و غیره پیدا شد که دوران روشنگری را رقم زد، ولی دکارت سوژه را شکل داد؛ برای همین تحولی که در دوران روشنگری توسط ۱۰ الی ۱۷ فیلسوف مثل بیکن و دکارت و گالیله و هابز صورت گرفت، در واقع جهان بشریت را در سنت فیزیک و ریاضی متحول کردند، چون اشرف علوم در دوران قرون‌وسطی تئولوژی بود. کانت ۳ نقد می‌نویسد: سنجش خرد ناب، سنجش نیروی عملی و سنجش نیروی داوری. کانت تمام این دوران روشنگری را روی ۳ محور فرموله کرد. باید توجه داشت که مقولاتی که ارسطو می‌گوید با مقولات کانت تقریباً شبیه است، ولی چرخش کپرنیکی صورت می‌گیرد. اما چگونه مقولات پیش ارسطو و مقولات پیش کانت با هم از نظر بنیاد متفاوت هستند؟ ارسطو فکر می‌کرد مفاهیمی چون جوهر و امثال آن بیرونی هستند، اما کانت گفت که ذهن این‌ها را برساخت می‌کند.

بحث اساسی در اینجا مسئله‌ی وحدت طبیعت است، یعنی چگونه جهان طبیعت وحدت پیدا می‌کند، چون قبلاً در دوران‌ ارسطو و دوران‌ فلوطین، خدا به جهان وحدت می‌داد و حالا سوژه آمده و می‌گوید من می‌خواهم به جهان وحدت بدهم. می‌پرسند چگونه جامعه ممکن است؟ چگونه طبیعت ممکن است؟ کانت می‌گوید طبیعت است که خودش را با ما تنظیم می‌کند، ما خودمان را با طبیعت تنظیم نمی‌کنیم؛ یعنی سوژه آمده و می‌خواهد بار هستی را دنبال خودش بکشد و بتواند تمام طبیعت را دوباره بسازد که واژه برساخت می‌شود. سرنوشت کتاب سنجش خرد ناب سرنوشت علوم انسانی در جهان را رقم می‌زند، دیلتای هم دائم با آن درگیر است و همین‌طور گادامر و جان استوارت میل. جان استوارت میل آدم خیلی مهمی در علوم انسانی است، یک کتاب به نام system of logic (سیستم اخلاق) نوشته است، او تمام علوم انسانی را رقم می‌زند، او تقریباً پدر کسانی چون آگوست کنت و بقیه‌ی پوزیتیویست‌هاست؛ او ضمن نقدهایی که به سنجش خرد ناب دارد می‌خواهد با مدل فیزیک و ریاضی جهان را ببیند، مهم‌ترین واژه‌ای هم که از کانت می‌گیرد وحدت طبیعت است و این، سمت علوم انسانی را رقم می‌زند، علوم انسانی‌ای که در آن قرار است سوژه شکل بگیرد، یک وجه آن طبیعت است و یک وجه آن جامعه است؛ ولی این‌ها شبیه هم هستند. ۳ تا مفهوم در دوران جدید با هم مَچ می‌شوند؛ یکی اندیشه‌ی پیشرفت که مربوط به فیوره است، دیگری قانون که اول خدا قانون‌گذار است (اینجا انسان می‌خواهد خودش قانون‌گذار باشد) و دیگری تجربه. این سه با هم در دوران جدید مَچ می‌شوند و می‌خواهد دوران جدید و تمام علوم را رقم بزنند. پروژه‌ی سنجش خرد ناب هگل هم پاسخی است به نیوتن.

 در ایران چون عمدتاً بچه‌هایی که به فلسفه می‌آیند اصلاً ریاضی و فیزیک بلد نیستند، رابطه‌ی ادبی با هگل برقرار می‌کنند -سر کلاس من شرط اینکه پدیدارشناسی را بخوانید این است که اول باید اصول ریاضی را دقیق بدانند- درصورتی‌که هگل می‌خواهد بداند چگونه مفهوم کرافت (نیرو) و فهم را فرموله کند و وارد بحث تاریخی کند؛ ولی می‌گویند این ادامه‌ی خرد عملی است. در خرد عملی، هگل می‌خواهد بستر تاریخی درست کند و مهم‌ترین آن خرد در تاریخ است. حالا ما اگر بخواهیم دیلتای را بفهمیم باید جدال دیلتای با هگل را خوب بفهمیم وگرنه ما هیچ‌چیز آن را نمی‌فهمیم، حرف‌های کلی راجع به او می‌زنیم. هگل یک منطق سه‌جلدی می‌نویسد تا جواب جان استوارت را بدهد تا علوم انسانی را یک جور دیگه فرموله کند. در دستگاه هگلی این ۳ مفهوم خیلی عجین است: دولت، فکر سیستماتیک، اندیشه‌ی پیشرفت؛ این سه تا داستان هگلی‌اند. در اینجا مکتب بازل شکل می‌گیرد؛ بوکارت و نیچه و دیلتای از اندیشمندان این مکتب هستند (از نگاه آن‌ها کانت و هگل کشیش‌های مکارند) و دوباره خرد را در سنت متافیزیکی و تئولوژیک بازسازی کردند.

 یکی از جدال‌های بوکارت این است که ۳ potenz وجود دارد: یکی potenz دولت، یکی potenz دین و یکی potenz فرهنگ. او می‌گوید پوتنس دین و دولت پوتنس‌های ایستا هستند، ولی فرهنگ پوتنس دینامیک دارد؛ این آغازی می‌شود از اینکه چطور فرهنگ از سنت متافیزیکال کنده شود. نیچه در همین راستا فلسفه‌ی حیات را مطرح کرد. رفرنس همه‌ی بازلی‌ها به گوته است. والتر کافمن کتابی دارد که هرچند در سنت آلمانی کتاب خیلی شلخته‌ای است ولی دعوای گوته و دعوای هگل را خیلی خوب توضیح داده است. کتاب از هگل تا نیچه ترجمه‌ی آقای حسن مرتضوی هم در این زمینه مفید است. چه بوکارت و چه نیچه و چه دوغوسن دیگر نمی‌خواهند سیستماتیک فکر کنند، از نگاه آنان سیستمی فکر کردن بخشی از هستی و عواطف ما را سرکوب می‌کند؛ دیلتای در این بستر شکل می‌گیرد؛ در این بستر علوم انسانی باید به طور کامل از علوم مهندسی و منطق فیزیک و ریاضی ببُرّد. مفهوم طبیعت پیش هگل تقریباً همان مفهومی است که نزد گالیله و نیوتن وجود داشت؛ هگل به‌مثابه یک فیلسوف پروتستان این مفهوم طبیعت را از گالیله و نیوتن گرفت و یک نوع دیگری از فرم تاریخ را سازمان داد که بند نافش را از گالیله جدا نکرده است؛ دیلتای هم در این بستر شکل می‌گیرد.

 یک فرد خیلی مهم دیگری هم هست که قبلش فیزیک‌دان بود، در کتاب گادامر هم خیلی به آن اشاره شده است، اسم هلمهولتز است، شاید شما در فیزیک و این جور چیزها حرف‌هایش را دیده‌اید. هلمهولتز در گزاره‌های استقرا و قیاس یک گزاره‌ی غریزی فرموله می‌کند که بعداً فروید آن را بسط می‌دهد و عنصر روان‌شناسی را وارد منطق می‌کند. اگر در متدولوژی و منطق دقت کرده باشید، ما همواره می‌خواهیم از روان‌شناسی فرار کنیم، دیلتای هم سعی می‌کند که عنصر روان‌شناسی را وارد جهان تاریخ‌نویسی کند.

در زبان آلمانی ۳ مفهوم از تجربه وجود دارد:das Empirische كه ادیب سلطانی اروینی ترجمه كرده و Erfahrung كه تجربه ترجمه شده است و Erlebins كه می‌توان تجربه‌ی زیسته ترجمه كرد. شما اگر دقت کنید کانت و تمام این‌ها بحثشان این است که تجربه چگونه ممکن است. کتاب پدیدارشناسی هگل هم این است که تجربه چگونه ممکن است. حال دیلتای می‌گوید یک مفهومی است به نام Erlebnis (تجربه‌ی زیسته) که علومی مثل مهندسی تجربه‌ی زیسته را اصلاً رقم نمی‌زند، تجلی تجربه‌ی زیسته نیز شعر، سروده‌ها و نغمه‌ها و آنچه در عواطف شكل می‌گیرد، است.

دو مفهوم دیگر یکی مفهوم erklären است که ما تبیین ترجمه می‌کنیم و دیگری Verständnis (فهم). این فهم که همان understanding انگلیسی است معمولاً با فهم کانتی اشتباه گرفته می‌شود. در فهم کانتی گویا سوژه یک جا ایستاده، ولی فهم دیلتای که وبر هم از آن استفاده کرده وارد گفت‌وگو می‌شود. حال تاریخ چگونه شکل می‌گیرد؟ تاریخ نوع اول که بر اساس فیزیک و ریاضی شکل می‌گیرد. تاریخ نوع دومی که هگل می‌گوید که در بستر خرد شکل می‌گیرد و با طبیعت درگیر است و می‌خواهد تاریخ پیشرفت بنویسد. سوم تاریخی است که در بستر فرهنگ شکل می‌گیرد؛ بر این پایه دركی نسبت به تاریخ، دولت، دین فرهنگ پدید می‌آید. با این نگرش، اكنون خردی را می‌توان متصور شد كه در بستر فرهنگ شكل می‌گیرد و این خرد ریشه در اعماق عواطف و احساسات دارد. او می‌خواهد این خرد را در سنجش نیروی داوری یعنی سنجش سوم بازسازی كند.

 پس بر این پایه است كه نوع دیگری از تاریخ‌نویسی شكل می‌گیرد كه متكی به فرمی دیگر از خرد است كه فرهنگ در مركز آن است و این فرهنگ به طور جدی با تمدن فاصله دارد، چراكه تمدن متكی به خردی است كه با منطق عجین شده است، اما این خرد، خردی است كه اتكای آن بر نیروی تخیل و حس مشترك است و ذوق تأملی آن را به پیش می‌برد.