شناسهٔ خبر: 24394 - سرویس اندیشه

نگاهی به اندیشه‌های پل فایرابند؛

علم یا سحر و جادو؟ انتخاب با شماست!

فایرابند او جوامع غربی را به راستی آزاد نمی‌پندارد؛ چراکه علی‌رغم اینکه انسان‌ها آزادند تا دین خود را انتخاب کنند، اجازه ندارند خواهان این باشند که فرزندانشان به جای علم، سحر و جادو در مدرسه فرابگیرند؛ به دیگر سخن، وی بر این باور است که جدایی بین کلیسا و حکومت وجود دارد، اما جدایی بین علم و حکومت وجود ندارد.

فرهنگ امروز/آتبین محبتی: قرون جدید را می‌­توان به حق قرون غرور علوم تجربی نام نهاد. پیروزی‌­های بزرگ علم در قرن نوزدهم چشم‌­ها و عقل­‌ها را خیره کرده بود و همگان را به تحسین واداشته بود، درحالی‌که نقاط ضعف و نارسایی‌­ها و محدودیت‌­هایش نامکشوف مانده بود، «می‌­گفتند جهان یک مسئله‌ی­ مکانیک ساده است، فیزیک آینده، اندکی فربه­‌تر از فیزیک کنونی است؛ می‌­گفتند نیوتن قوانین حرکت را برای تمام زمان­‌ها کشف کرده است؛ دکارت گفته بود به من امتداد و حرکت بدهید جهان را می‌سازم؛ ماخ می­‌گفت به من خط­‌کش و ساعت بدهید همه چیز را اندازه می­‌گیرم و لاپلاس می‌­گفت حرکت امروز ذرات جهان را معین کنید تا من همه‌ی­ آینده‌­ی جهان را پیش‌­بینی قطعی کنم» (سروش، 4:1382).

 بدین‌سان صفت علمی چون بازوبندی شد که بر هرچه می‌­بستند از نقد و بررسی مصون می‌­ماند، اما آیا به راستی «علم» چنین ویژگی­‌هایی دارد؟ «روش علمی» چیست که حسب مدعا به چنین نتایج متقن و ممتازی منجر می‌­شود؟ حدود و ثغور علم تجربی کجاست؟ چه علل و عواملی در پژوهش‌­های علمی دخیل هستند؟ آیا اکتشافات علمی از منطق خاصی پیروی می‌­کند؟ این سؤالات و ده‌­ها سؤال دیگر در مورد شئون علم تجربی از جمله مسائلی است که به تفصیل در «فلسفه‌ی علم» مورد بحث و بررسی قرار می­‌گیرد. سؤالات مذکور تنها از باب آشنایی با موضوعات محوری فلسفه‌ی علم مطرح شده و نویسنده بنا ندارد به همه‌ی آن­ها بپردازد، چه آنکه با پرداختن شایسته و بایسته به آن­ها این نوشته، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

 گرچه می‌­توان ریشه‌ی­ پیدایش فلسفه‌ی علم را در یونان باستان جست، ولی این علم به‌عنوان یک نحله‌ی فلسفی مستقل و نیز به‌عنوان یکی از فلسفه‌­های مضاف عملاً در ابتدای قرن بیستم و با مکتب پوزیتیویسم منطقی شناخته شد و رشد یافت. قائلان به پوزیتیویسم منطقی بر این باور بودند که نظریات علمی ازآن‌رو که متکی به مشاهده‌­اند قابل اثبات بوده و حقیقت مجسم و مجسمه‌ی حقیقتند و ملاک معناداری یک گزاره مشاهده‌پذیر بودن آن است؛ به دیگر سخن، نزد ایشان گزاره‌­ای که تجربه‌پذیر نباشد نه باطل که یاوه است! اهمیت مشاهده‌پذیر بودن گزاره‌­های علمی چنان بود که بزرگانی چون ماخ و ککوله وجود اتم­‌ها را به سبب عدم امکان رویت‌شان انکار می­‌کردند! این افراط‌گرایی تا بدان جا پیش رفت که بولتزمان -مدافع نظریه‌ی اتمی و مبدع ترمودینامیک آماری- که «آبروی خود را در دفاع از وجود اتم­ها ازدست‌رفته می­دید دست به خودکشی زد!» (آرثربرت، 1380:چهل) در مقابل این موج و در همان نیمه‌ی اول قرن بیستم فیلسوفان علمی بودند که کاستی­ها و ناراستی­های پوزیتیویسم را به فراست دریافته بودند و جد و جهدی در راستای در هم پیچیدن طومار این نحله به خرج دادند که از نامدارترین آن­ها می‌­توان به کارل پوپر اشاره کرد. در فلسفه‌ی علم ابطال­‌گرایانه‌ی پوپر –که بعدها دفاعیاتش از لیبرال‌دموکراسی نیز وام‌دار آن است- اولاً، گزاره‌­ای علمی است «که در تجربه قابل ابطال باشد» (پوپر، 56:1384) و ثانیاً، بر این نکته انگشت تأکید می‌­رود که گزاره‌­های علمی به‌هیچ‌وجه یقینی نیست. پس از وی ایمره لاکاتوش با طرح نظریه‌ی برنامه­‌های پژوهشی مدعی شد که گزاره‌­های علمی نه به‌صورت منفرد و مجزا بلکه به شکل برنامه­‌های تحقیقاتی قابل بحث و بررسی بوده و در معرض ابطال شدن قرار دارند.

 توماس کوهن بعدها با طرح نظریه‌ی انقلاب‌­ها و پارادایم‌­های علمی کمابیش فلسفه‌ی علم را از شکل توصیه­‌ای گذشته به‌سوی توصیفی شدن سوق داد و نسبی‌گرایی معرفتی را کلید زد. به گفته‌ی وی، «گسستن از یک پارادایم و پیوستن به پارادایمی دیگر نوعی تغییر دین است» (اکاشا 112:1387) و نهایتاً در ربع پایانی قرن بیستم پل فایرابند با نگارش کتاب دوران‌ساز خود به نام «بر ضد روش» تقریباً تمامی آنچه پیشینیان فلسفه‌ی علم بیان کرده بودند به تیغ طرد و ابطال سپرد. در این کتاب وی با ارجاعات متعدد به فرازهایی از تاریخ علم مدعی می‌­شود که علم‌ورزی اساساً عملی غیرعقلانی است و تمامی تلاش‌­های پیشین برای تبیین چگونگی آن محکوم به شکست است. وی تا بدان جا پیش می‌­رود که مدعی می­‌شود علم تجربی از لحاظ معرفتی هیچ برتری بر سایر منابع معرفت از جمله سحر و جادو و خرافات نداشته و هیچ خصوصیت ویژه‌­ای ندارد که آن را برتر از این منابع معرفت بدیل بنشاند! وی نیز به‌مانند پوپر به پشتوانه‌ی یافته­‌هایش در فلسفه‌ی علم مشی سیاسی خاصی را برمی‌­گزیند که با لیبرال‌دموکراسی -به‌ویژه با نسخه‌ی پوپری آن- به شدت سر ستیز دارد. از این منظر و به واسطه‌ی نقش سترگ و تأثیر عظیم آرای وی، مروری بر کتاب ارزشمند «بر ضد روش» ضرورتی انکارناپذیر می‌­یابد.

 

بر ضد روش

این کتاب دوران‌­ساز و ارزشمند را می‌­توان به 2 بخش فلسفه‌ی علم فایرابند و نتیجه‌ی­ مأخوذه وی از آن در سیاست و جامعه تقسیم کرد. علی‌رغم اینکه در این کتاب نظم معمول کتب فلسفه‌ی علم وجود ندارد، می­‌توان از موارد ذیل به‌عنوان اساس نظریات وی یاد کرد.

 

فلسفه‌ی علم در کتاب بر ضد روش

با کمی اغماض می‌­توان گفت یکی از وجوه اصلی افتراق وی با فلاسفه‌ی علم پیش از خود تأکید وی بر لزوم داشتن رویکردی تاریخ‌محور به علم می­‌باشد به قسمی که میزان قابل توجهی از حجم این کتاب به شرح نکات برجسته‌ی جدال گالیله و کلیسا اختصاص دارد. در این بخش فیلسوف اتریشی نشان می­‌دهد که تئوری افلاک کپرنیکی که گالیله مدافع آن بود با چه میزان از انتقادات موجه عقلانی و نمونه‌های بارز ابطال روبه‌رو بوده و چگونه لجاجت­‌ها، تعصبات، انگیزه‌­های شخصی و سایر عواملِ به وضوح عقل‌گریز و عقل‌ستیز در به وجود آمدن و استقرار یکی از فربه‌­ترین اکتشافات تاریخ علم نقش ارزنده و بسزایی ایفا کرده است. فایرابند مدعی می­‌شود که ارباب کلیسا در نزاع با گالیله بسیار عقلانی­‌تر و منطقی‌­تر عمل کرده‌­اند! همچنین وی با توجه دادن به مواردی چون شیوه‌ی پیدایش و بسط نظریاتی مانند تئوری اتمی بوهر، مکانیک نیوتنی، نظریه‌ی نسبیت خاص و عام و مواردی ازاین‌دست تلاش می­‌کند ناکارآمدی تئوری­های اسلاف خود را در تبیین پیشرفت­‌های علمی عیان و عریان کند. وی بر این مبنا نتیجه می­‌گیرد که «روش‌شناسی­‌هایی که برای راهنمایی دانشمندان قواعدی را در اختیار می­‌نهند، ناموجهند؛ چراکه نه با تاریخ علم سازگارند و نه اگر موبه‌مو اجرا شوند علمی باقی می­‌گذارند؛ به این معنا هر چیزی امکان‌پذیر است» (فایرابند، 305:1964).

مورد دیگری که باید بدان اشاره کرد قیاس‌ناپذیری تئوری‌­ها و رد پیشرفت علم است. برخلاف پوزیتیوست­‌ها و پوپر که قائل به تقریب تدریجی به حقیقت و در نتیجه تکامل تدریجی علم بودند فایرابند با طرح این مسئله که در تئوری­‌های جدیدی که جایگزین تئوری‌­های پیشین می­‌شوند واژگان مشترک، معنایی متفاوت می­‌یابند، نتیجه می­‌گیرد که این تئوری­ها «عبارت از تقریب تدریجی به حقیقت نیست، بلکه بیشتر عبارت است از اقیانوسی افزایش‌یابنده از بدیل­‌هایی که با یکدیگر ناسازگار و شاید حتی متناقضند» (فایرابند 57:1375).

از دیگر موارد مهم و قابل تأمل این کتاب بحث ناسازگاری بین تئوری­‌ها و پدیده‌­ها می­‌باشد. وی به‌طورکلی این ناسازگاری­‌ها را به 2 دسته‌ی عددی و کیفی تقسیم می­‌کند و با نشان دادن شواهد متعدد تاریخی تأکید می‌­کند که «هیچ تئوری‌­ای هرگز با تمام پدیده‌­های موجود در قلمروش مطابقت ندارد» (فایرابند 83:1375). پُر پیداست که نتیجه‌ی گریزناپذیر این گزاره اعتقاد به ابطال کامل اصل ابطال‌پذیری می­‌باشد؛ چراکه در واقع تمامی تئوری­‌های علمی همواره با مشاهداتی روبه‌رو هستند که مبطل آنان است و اگر بنا بر پذیرش اصل ابطال‌پذیری باشد تمامی علم باید کنار گذاشته شود.

نسبی‌گرایی معرفتی بی‌گمان از ارکان اصلی کتاب بر ضد روش است، فایرابند در فرازی از کتاب آشکارا خود را با پروتاگوراس قیاس می­‌کند و اعلام می‌­دارد که به آنارشیسم و نسبی‌­گرایی معرفتی اعتقاد راسخ دارد. فایرابند عقلانیت و علم را هم‌نشین سایر منابع معرفت مانند دین، عرفان، سحر و جادو، خرافات و حتی جن­گیری می­‌داند! چراکه به‌زعم وی علم و عقلانیت سنتی هستند در کنار سایر سنت­‌ها و به لحاظ معرفتی نمی‌­توان برتری این دو را بر سایرین نشان داد؛ به‌عبارت‌دیگر همه‌ی این­ها از منظر شناخت‌شناسانه برابرند و هیچ‌یک حتی -به تعبیر اورول- برابرتر هم نیستند! در این فقره وی آشکارا پیوند خود را با پسامدرنیسم آشکار می­‌سازد. ضدیت فایرابند با عقل‌­گرایی چنان شدید و غلیظ می­‌شود که برای خواننده‌ی فارسی‌زبان این ابیات مثنوی را به ذهن متبادر می‌­کند:

زین خرد جاهل همی باید شدن            دست در دیوانگی باید زدن

آزمودم عقل دوراندیش را                بعد از این دیوانه سازم خویش را

 این مهم تأثیر بسزایی بر دیدگاه‌­های وی در باب سیاست و جامعه دارد و جهت‌گیری‌های فایرابند در این حوزه‌­ها را بر این مبنا می‌­باید فهم کرد.

فایرابند پس از شرح و بسط فلسفه‌ی علم خود، به منظور جمع­‌بندی و نتیجه‌گیری 2 پرسش مهم را مطرح کرده و آن را با خوانندگان در میان می‌­نهد:

  1. آیا زندگی بر طبق قاعده­‌های عقل­‌گراییِ انتقادی مطلوب است؟
  2. آیا ممکن است هم علم را چنان‌که شناخته­‌ایم داشته باشیم و هم این قاعده‌­ها را؟

در باب سؤال نخست، وی معتقد است که اگر به علایق بشری و به مسئله‌ی آزادی انسان­‌ها توجه کنیم در این صورت در بدترین شیوه‌ی ممکن پیش خواهیم رفت. فایرابند سپس به پرسش دوم می‌­پردازد و با اتکا به شواهد تاریخی عنوان می­‌کند که پاسخش به سؤال دوم «یک نَه‌ی محکم و با صدای بلند است» (فایرابند، 251:1375)؛ چراکه تئوری­‌های جدید به قلمرو کوچکی از پدیده‌­هایی متکی­ هستند که آن­ها را تأیید می­‌کند و این پدیده‌­های مؤید، به کندی رشد و توسعه می‌­یابند و اگر ملاک ابطال‌پذیری و عقلانیت انتقادی پوپری باشد تقریباً تمامی نظریات انقلابی در فیزیک در نطفه خفه می­‌شدند و مجال تکون و تطور نمی‌­یافتند. به دیگر سخن، فایرابند تلاش می­‌کند با تشبث به تاریخ علم نشان دهد که پیشرفت‌­های علمی نتیجه‌ی زیر پا نهادن عقلانیت بوده و بدین پشتوانه صلا در دهد که «بدون عزل مکرر عقل، پیروی از اغراض نفسانی، غرض‌ورزی و غیره علم وجود ندارد!» (فایرابند، 256:1375)

 

ملاحظات اجتماعی و سیاسی بر ضد روش

آنچه تاکنون از آرای فایرابند برشمردیم آرایی عموماً سلبی در فلسفه‌ی علم و به نوعی به ویران ساختن آنچه پیشینیان عمارت کرده بودند مرتبط بود؛ لکن این فیلسوف نامدار اتریشی نظریاتی ایجابی در باب سیاست و جامعه نیز دارد؛ مثلاً وی از آنچه «نظریه‌ی انسان­‌گرایانه» می­‌نامد دفاع می‌­کند. وی به جد معتقد است که «انسان باید آزاد باشد، تقریباً مشابه آنچه جان استوارت میل در رساله‌ی شهیر درباره‌ی آزادی از آن دفاع کرده است» (چالمرز، 168:1387). او جوامع غربی را به راستی آزاد نمی‌­پندارد؛ چراکه علی‌رغم اینکه انسان­‌ها آزادند تا دین خود را انتخاب کنند، اجازه ندارند خواهان این باشند که فرزندانشان به جای علم، سحر و جادو در مدرسه فرابگیرند؛ به دیگر سخن، وی بر این باور است که جدایی بین کلیسا و حکومت وجود دارد، اما جدایی بین علم و حکومت وجود ندارد. در آرمان‌شهر فایرابند، یک شهروند می‌تواند بدون فشار و تلقین حکومت آنچه را مناسب حال خویش تشخیص می­‌دهد انتخاب کند. وی تأکید می­‌کند که تحت هیچ شرایطی نباید ذهن او چنان هدایت شود که مطیع شاخص­‌های گروهی خاص (مثلاً دانشمندان علوم تجربی) شود. این انتخاب می‌­بایست نتیجه‌ی تصمیمی آگاهانه باشد که بر اساس دانش کامل از بدیل‌­هاست؛ به‌عبارت‌دیگر، حکومت به لحاظ عقیدتی کاملاً خنثی خواهد بود. به‌زعم وی «علم صرفاً یکی از ایدئولوژی‌­های متعددی است که جامعه را به پیش می‌­راند و باید با آن همان رفتار را داشت که با سایر ایدئولوژی­‌ها» (فایرابند، 383:1375).

 فایرابند مثال­ جالبی از عنایت دولت کمونیست چین به طب سنتی ارائه می­‌کند که بسیار خواندنی و عبرت‌آموز است: «وقتی کمونیست­‌های چینی دستور دادند پزشکی سنتی از نو در دانشگاه‌­ها و بیمارستان­‌ها رواج یابد، در سراسر جهان هیاهویی به پا شد که دیگر باید فاتحه‌ی علم را در چین خواند؛ لکن درست عکس این حادثه رخ داد، علم چین پیشرفت کرد و علم غرب از آن آموخت» (فایرابند، 385:1375). بدین ترتیب که طب سنتی برای برخی امراض صعب‌العلاج درمان­‌های مؤثر و موفقی ارائه داد که پزشکی مدرن از انجام آن ناتوان بود؛ لذا توصیه‌ی فایرابند این است که علم را سر جای خود نشانیم، به‌عنوان شکلی جالب اما مطلقا نه منحصربه‌فردِ دانش که امتیازات بسیار فراوان دارد.

 

جمع‌­بندی

رویکرد تاریخ‌محور فایرابند و نشان دادن نقاط ضعف نظریات موجود در فلسفه‌ی علم مقبول و مسموع بوده و همچنان پس از گذشت حدود 4 دهه از طرح آن­ها در این کتاب بسیاری از این موارد مورد تأیید فیلسوفان علم امروزی است. وی به بهترین وجهی ناکارآمد بودن این تئوری­‌ها را در تبیین پژوهش‌های علمی نشان داده است، به گونه‌­ای که پایبندی به آرای پیشینی‌انش بدون جرح و تعدیل و اصلاحات مؤثر اگر نگوییم ناممکن، بسیار دور از ذهن می‌­نماید. علی‌رغم این نقطه‌ی قوت، به نظر می‌­رسد اعتقاد وی به نسبی­‌گرایی چنان قابل دفاع نباشد و نویسنده از ارائه‌ی استدلالی که منطقاً منجر به قبول این دیدگاه شود عاجز است؛ به علاوه باید این پرسش را مطرح کرد که اگر بنا را بر برابری تمامی منابع معرفت بگذاریم، یک شهروند آگاه و آزاد بر چه اساس و مبتنی بر چه شاخصی از بین سنت­‌های جامعه (عقلانیت، علم، دین، جادوگری و غیره) یکی را انتخاب کند؟ ملاک وثوق چنین شاخصی -به فرض وجود- چگونه احراز می­‌شود؟ همچنین باید در نظر داشت که توصیه­‌های سیاسی-اجتماعی وی به دلیل ماهیتی که دارند عملاً راهی به دهی نمی‌­برند و به عقیده‌ی بسیاری از منتقدانش توصیه­‌های وی در این حوزه که هر چیزی امکان‌پذیر است در عمل به این معناست که «هر چیزی پایدار می­‌ماند» (جان کریگ، 142:1980).

 

منابع و مآخذ:

آرثربرت، ادوین (1380)، مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه‌ی عبدالکریم سروش، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

اکاشا، سمیر (1387)، فلسفه‌ی علم، ترجمه‌ی هومن پناهنده، تهران، فرهنگ معاصر.

پوپر، کارل ریموند (1384)، منطق اکتشافات علمی، ترجمه‌ی سید حسین کمالی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

چالمرز، آلن. اف (1387)، چیستی علم، ترجمه‌ی سعید زیباکلام، تهران، سمت.

سروش، عبدالکریم (1382)، علم چیست فلسفه چیست، تهران، صراط.

فایرابند، پل (1375)، بر ضد روش، ترجمه‌ی مهدی قوام‌صفری، تهران، فکر روز.

 

Feyerabend, Paul (1964) "Realism and Instrumentalism: Comments on the Logic of Factual Support". In The Critical Approach to Science and Philosophy, ed., M. Bunge (New York, Free Press), P 305.  

Krige, John (1980) Science, Revolution and Discontinuity (Brighton, Sussex: Harvester), P 142.