شناسهٔ خبر: 18926 - سرویس اندیشه

حکایت روشن‌فکر و ایدئولوژی؛

آیا روشن‌فکر ایدئولوگ است؟

روشنفکری البته نباید روشن‌فکر را تنها منتقد خط‌مشی حکومت دانست، بلکه روشن‌فکر صاحب تخصصی است که خود را به‌طور مداوم هوشیار نگه می‌­دارد و اجازه نمی‌­دهد نیمی از حقایق و ایده‌­های قابل قبول راهنمایش باشد، حال می‌­خواهد ژان‌پل سارتر و یا ریمون آرون باشد که یکی به جبهه­‌ی چپ و دیگری به راست تعلق داشت.

 

فرهنگ امروز/ سمیه زمانی: روشن‌فکری و ایدئولوژی هر دو میراث عصر مدرن هستند، میراث­هایی انباشته بر فرهنگ غرب که به‌تدریج دعوی­های جدیدی را در میان اندیشمندان جهان ایجاد کرد. زمانی که جریان تفکر غربی، پایان ایدئولوژی را وجه همت خود قرار داده بود در شرق ایدئولوژی­ها سر برآوردند، اما هنوز حیات روشن‌فکری را پایانی نداده­اند. اگرچه «لیوتار» کتاب مرگ روشن‌فکر را نوشت، این به معنای تولد روشن‌فکری نوینی بود که برایند فضای پست‌مدرن محسوب می­شد، آنچه که در جهان توسعه‌نیافته هنوز در کشاکش­ سنت و تجدد گرفتار است و گاه حتی بر واژه‌پردازی‌هایش جای هزار اما. ورای این موارد، آنچه هسته‌ی اصلی نوشتار مزبور را شکل می‌دهد پرسش از دارایی ایدئولوژیکی روشن‌فکران است، اینکه آیا روشن‌فکر تهی از ایدئولوژی است و یا آمیخته به آن؟ مسئله‌ای که معیار نظر یا عمل در آن تعیین‌کننده است، در ساحت عمل بسیاری از روشن‌فکران ایدئولوگ بوده­اند، اما در عرصه­ی نظر می­توان روشن‌فکر را چنین انگاشت؟ پاسخ این پرسش از بزنگاه تعاریف و مفاهیم اصلی این نوشتار خواهد گذشت.

 

 

در گیرودار تعاریف

روشن‌فکری اصطلاحی است که در ایران همواره محل مناقشه بسیار بوده و هواخواهان و مخالفان زیادی را در برابر خود دیده است، اما در غرب فراز و فرود خود را بر مسیر تاریخ طی کرده و انباشت تاریخی و زبانی مفهومی مشخص‌تری را شکل داده است. «فرهنگ معين» روشن‌فکر را در معناي نوگرا و تجددپرست آورده است. ازاين‌رو، با معادل آوردن روشن‌فکر در جايگاه يک فرد مدرن و مدرنيست، «متفکراني که به مدرنيته انتقاد کرده­اند يا در توضيح کاستي­هاي آن نوشته­اند، روشن‌فکر محسوب نخواهند شد».[1] در «دایره‌المعارف فارسی» که به سرپرستی «غلامحسين ­مصاحب» نوشته شده است «واژه‌ی روشن‌فکري» در برابر « Enlightenment» آمده که همان روشنگري است و هيچ اشاره­اي به واژه‌ی انگليسي « Intellectual» نشده است. در «فرهنگ معاصر فارسي» (غلامحسين صدري افشار، نسترن و نسرين حکمي) دو تعريف از روشن‌فکر آمده که به فعاليت روشن‌فکري اشاره­اي نشده است، بلکه «در هر دو تعريف پايه‌ی اصلي بينش و اعتقاد شخص است».[2] اصطلاح «منورالفکري» نيز که ساخته‌ی دوران مشروطه است روشن‌فکر را با روشنگر قرن 18 میلادی يکي گرفته که اين امر نشان‌دهنده‌ی «توجه غيرانتقادي متفکران مشروطه­خواه به فرهنگ غرب بوده و هنوز هم به شکل­هايي در ذهن بسياري از نويسندگان ما باقي است».[3]

 روشن‌فکر را گاه به پيروي از سقراط و افلاطون، «وجدان خرده­گير جامعه» می‌دانند که نياز به جست­وجوي حقيقت و تفاوت گذاشتن ميان دانايي و باور در گرو وجود آن­هاست تا با چشمان يک فرد بيگانه به امور بنگرند. گاه روشن‌فکران را همان گروهي دانستند که از نظر «وبر» به علت دسترسي خاصشان به دستاوردهاي معين، رهبري جامعه‌ی فرهنگي را به دست مي­گيرند.[4] اما هر پژوهشگر و محققي نيازمند تعريف واژه‌ها و مفاهيم است تا مبنای پژوهش وی شود، هرچند برای يك مفهوم انتزاعي و مجرد هيچ تعريف راستين و مورد اجماعی هم نباشد که «روشن‌فکر» در دایره‌ی آن‌ها قرار می‌گیرد.

روشن‌فکری (در زبان لاتين Intelligere، در انگليسي Intellectualism و در فرانسه Intellectuelité ) به معني تفکيک دو چيز از یکديگر است، به همين دليل به‌عنوان روح انتقادگرا و مميز شناخته ميشود. در فرانسه اصطلاح «Intellectuelit» برای اشاره به کسانی می­رفت که هوادار دئیسم، خردگرایی علمی و ایدئولوژی بودند. ماجرای «آلفرد دریفوس» در سال 1894 به استواری بیشتر هویت اجتماعی و مسئولیت مشترک روشن‌فکران کمک کرد؛ زیرا متفکران و هنرمندانی چون امیل دورکیم، آناتول فرانس، آندره ژید، کلود مونه، مارسل پروست، رومن رولان و امیل زولا دفاع آشکارا از دریفوس را بر کرنش در برابر تعصبات عموم مردم ترجیح دادند. در تعریفی محرک و انقلابی «اینتلجسیای روسی نیز طبقه‌ای از سر آمدن دوران تزاری بودند که آموزش اروپایی داشتند و عهد کرده بودند که کارگردانان متعهد و انقلابی دگردیسی فرهنگی جامعه‌ی خویش باشند». از سال 1340 (ه. ش) در ایران اصطلاح روشن‌فکری مفهوم گسترده­ی فرانسوی و روسی را دربرگرفت.[5]

در تعریف روشن‌فکری آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که روشن‌فکر زاده‌­ی مدرنیسم است، هرچند منتقد مدرنیسم باشد و حتی در راستای دفاع از سنت برخیزد، اما روحیه‌ی انتقادی و ابزار اندیشگانی خویش را از تجدد وام می‌گیرد. از لحاظ تاریخی نیز به هنگام محاکمه‌ی دریفوس، جوهر روشن‌فکر با انتقاد، اعتراض و درخواست برای تغییر زاده شد. مانیفست روشن‌فکران که در روز 14 ژوئیه 1898 در نشریه «اورور» منتشر شد تاریخ رسمی پیدایش روشن‌فکران و مصادیق آن را نشان داد.

 اما روشن‌فکر به خصیصه‌ی دیگری نیز مجهز است، او با ایده­‌ها، اندیشه­‌ها و واژگان سروکار دارد و در هر رتبه­‌ی شغلی که باشد سعی می­‌کند تا این 3 عنصر را شکل دهد و تنها مصرف‌کننده و تأییدکننده‌­ی صرف نباشد. این امر نشان‌دهنده‌ی اهمیت خردگرایی و عقلانیت در اوست. بر این مبنا شاید به گونه­‌ای بتوان تعریف «ادوارد سعید» از روشن‌فکر را پذیرفت؛ روشن‌فکر کسی است با نقشی ویژه و همگانی در جامعه که نمی­‌تواند به سادگی به یک حرفه­‌ی بی‌­صورت یا یک عضو شایسته از یک طبقه که فقط به فکر کار و حرفه‌ی خود باشد تقلیل یابد. او فردی است با یک قوه‌ی ذهنی وقف‌شده برای فهماندن، مجسم کردن، تبیین یک پیام، یک نظریه، یک روش، فلسفه یا اندیشه هم برای همگان و هم به همگان، اما با این تبصره که روحیه‌ی خلاق و نقاد وی در این باره تأثیرگذار است. او پرسش می­‌کند و به پرسش می­‌کشاند، چنین نقشی، روشن‌فکر را به لبه‌ی جسمی برنده شبیه می‌سازد، تیزی تولید پرسش‌­های برانگیزاننده‌­ای که به‌هرحال او را در مقابل قشری -حکومت یا بخشی از جامعه- قرار خواهد داد. فردی که سعید دلیل بودنش را نمایندگی همه‌ی آن انسان­ها و موضوعاتی می‌­داند که در جریان عادی امور فراموش یا به زیر قالیچه رانده شده‌­اند،[6] هرچند به نظر می­‌رسد به‌تدریج عمر این نمایندگی به سر آمده باشد.

 البته نباید روشن‌فکر را تنها منتقد خط‌مشی حکومت دانست، بلکه روشن‌فکر صاحب تخصصی است که خود را به‌طور مداوم هوشیار نگه می‌­دارد و اجازه نمی‌­دهد نیمی از حقایق و ایده‌­های قابل قبول راهنمایش باشد، حال می‌­خواهد ژان‌پل سارتر و یا ریمون آرون باشد که یکی به جبهه­‌ی چپ و دیگری به راست تعلق داشت. چپ و راست بودن روشن‌فکران پرسش از رابطه‌ی ایدئولوژی و روشن‌فکری را پیش می­‌کشد. این مصادیق نشان می­‌دهند روشن‌فکران به‌خصوص در دوران جنگ سرد خاصیتی ایدئولوژیک داشتند. ایدئولوژی از دید جامعه‌شناسان 3 ویژگی اصلی دارد:

  1. هر ایدئولوژی حاوی صورتی منظم، هماهنگ و سازمان‌یافته است، نظمی که موجب می‌­شود تا برخی از وجوه واقعیت، برجسته و برخی دیگر مورد غفلت واقع شود، به عبارتی ساده‌سازی واقعیتِ پیچیده است.
  2. ایدئولوژی به ارزش‌­هایی بازمی‌­گردد که از آن نشئت گرفته و تلاش می‌­کند تا آن را در طرحی ذهنی سازمان دهد، در واقع نوعی توجیه عقلی جهان‌بینی و نظام ارزشی است.
  3. ایدئولوژی انسان را به عمل ترغیب می­‌کند و یا حداقل با ارائه‌ی اهداف و وسایل به افراد امکان عمل سیاسی را می‌­دهد.[7]

بنابراین، ایدئولوژی وعده‌ی جامعه‌ی کامل مطلوبی را می­‌دهد که بر فروریختن وضع موجود بنا می‌­شود. در میان ایدئولوژی‌های عصر مدرن محافظه‌کاری که بر حفظ وضع موجود تأکید دارد یک استثنا است؛ چراکه میل به تغییر از وجوه ذاتی ایدئولوژی­‌هاست، بر این مبنا باید دید رابطه‌ی روشن‌فکری و ایدئولوژی چگونه است؟

 

رابطه‌ی روشن‌فکری و ایدئولوژی

پیش‌تر گفته شد که روشن‌فکر محصول عصر روشنگری و مدرنیسم است، ایدئولوژی هم محصول دنیوی شدن فرهنگ و عرفی شدن است. ناپلئون بناپارت ایدئولوگ­‌ها را به طعنه «روشن‌فکران یاوه‌سرا» می­نامید. حتی در پیشینه‌ی این مفهوم در فرانسه اصطلاح انتکلتوئل برای اشاره به کسانی می­‌رفت که هوادار دئیسم، خردگرایی علمی و ایدئولوژی بودند. از سویی مدرنیسم هم به کوشش اینان با ایسم­‌ها و ایدئولوژی­‌های متعددی رخ‌نما شد و به‌تدریج اندیشه­‌های متعددی بر بستر مدرنیسم روان شدند. بنابراین، روشن‌فکر به نوعی دارای ایدئولوژی بود، حتی بر اساس مصادیق نیز گاه به‌مثابه پیغمبرانی راستین مروج ایده­‌ها و مکاتب بودند، پس نمی­‌توان منکر شد که روشن‌فکری و ایدئولوژی بده‌بستان­‌هایی با یکدیگر دارند.

ایدئولوژی به ایدئالی کردن تفسیرها و نهادهای تاریخی می­‌پردازد، آنچه بر محوریت معرفت‌شناسی ناقص و معیوبی رخ می‌­نمایاند، این می­‌تواند با تعریف وجودی روشن‌فکر تناقض داشته باشد. روشن‌فکر هم در اندیشه‌ی تغییر است، اما برای تأثیرگذاری مثبت کمال مطلوب یا همان اتوپیا باید با تجسم بخشیدن به آن در آموزه‌­ای خاص و واقعی از جهان‌شمولی و عینیت آن صرف‌نظر کرد. تنها زمانی که کمال مطلوب عام و جهان‌شمول به قوانین و نهادهای خاص تقلیل و تبدیل یابد می‌­تواند دگرگونی جهان بشری را کلید بزند.

 بااین‌وجود باید همواره به تجسم کمال مطلوب در یک سلسله قواعد و نهادهای واقعی به‌عنوان امری آزمایشی نگریست و امکان تجدید ارزیابی یا جرح و تعدیل در آینده را مفتوح گذاشت. بنابراین جست‌وجو برای نظام‌مندی، اساس جست‌وجویی برای حقیقت است، این امر مستلزم نگاهی تازه به نهادها و عملکردهای اجتماعی است تا بتوان دریافت که نهادها و عملکردها به چه میزانی تجسم کمال مطلوب­های عام جهان‌شمول است و این خود رویارویی مجدد با نمادهای فرهنگی را ناگزیر می‌سازد. همین تلاش در جهت تفسیر مجدد نمادهای فرهنگی است که «وبر» آن را روشنگری می­‌نامد و در آستانه‌ی فرایند عقلانی‌سازی قرار می‌­دهد.[8] تاریخ روشن‌فکری نیز حکایت از کوشش روشن‌فکران در تفسیرهای دوباره دارد که نشان‌دهنده‌ی همان مشغولیت آن­ها به ایده­ها، مفاهیم و اندیشه­‌هاست. بر مبنای تعریف مبنایی این نوشتار نیز روشن‌فکر با ایده‌­ها، اندیشه­‌ها و واژگان مشغول است، اما تنها یک مصرف‌کننده نیست؛ بدین معنا که اگر هم قرار باشد در پهنای یک روایت کلان یا یک ایدئولوژی قرار گیرد، با نگاهی انتقادی به آن می‌­نگرد و طرح پرسش و مسئله می‌­کند. اما اینکه روشن‌فکر به یک ایدئولوگ بدل شود موجب می­‌گردد تا با ماهیت خود در تناقض قرار ­گیرد، هرچند در طی تاریخ روشن‌فکرانی چون سارتر و آرون این‌گونه بودند و در واقع بر مبنای تعریف مدرن روشن‌فکری با ماهیت خود در تناقض قرار داشتند.

برای آشکارسازی تمایز روشن‌فکر از ایدئولوگ می­توان به دو واژه‌ی «اسطوره» و «خرد» اشاره کرد. روشن‌فكر كسي است كه به تفاوت این دو آگاه است و مرز میان این­ها را مي‌شناسد و «با تفکیک قائل شدن، در مرز آن­ها حركت مي‌كند»؛[9] بدین معنی که مجهز بودن وی به دیالکتیک آگاهی، نبود «این‌همانی» را برایش متجلی می­‌سازد.

افزون بر این، ریشه‌ی تاریخی مفهوم روشن‌فکری نیز محوریت روحیه‌ی انتقادی و خردگرایی را به رکن رکین آن بدل ساخته است. البته این گزاره به این معنا نیست که روشن‌فکران از هرگونه ایدئولوژی فارغ باشند، هرچند به نظر می­‌رسد روشن‌فکر مدرن نیز مثل هر صنف خاصی می­‌تواند به چپ و یا راست متمایل باشد، اما به دلیل وجوه خاص صنفی، نوع نگاهش به ایدئولوژی باید متفاوت باشد و در این بستر نیز به نوآوری و خلاقیت بپردازد. بر این مبنا، روشن‌فكران اسطوره نمي‌سازند، بلكه آن را نقد مي‌كنند؛ چراکه جست‌وجوگر حقیقت هستند. جست‌وجو برای حقیقت از طریق فریند انتقاد از خود و عقلانی‌سازی یعنی بر پایه‌ی همان دوگانه‌ی روحیه‌ی انتقادی و خرد پیش می‌­رود. هدف از خودانتقادی، تفسیر مجدد نمادهای فرهنگی و بهره‌گیری از این تفسیر مجدد و تازه برای کشف و سپس حل و رفع تضادهای فرهنگی است. عقلانی‌سازی نیز سازگاری و انطباق مجدد و جهت‌گیری نوین به دست آمده را از فرد به آگاهی اجتماعی بسط و گسترش می­دهد.[10] البته این دوگانه در راستای تولید رژیم حقیقت برای روشن‌فکر عصر مدرن اساسی است و اهمیت می‌­یابد.

باید توجه داشت گزاره­‌های فوق در تحولی کلان از مدرن به پست‌مدرن کارایی ندارد؛ چراکه به‌تدریج و با تولد پست‌مدرنیسم، روشن‌فکری و ایدئولوژی که محصول دوران مدرن بودند به سراشیبی افتادند. تغییر در نوع نگاه به رابطه‌ی روشن‌فکری و ایدئولوژی تحت تأثیر روایت پست‌مدرن به گونه­ای دیگر شکل می­‌گیرد. در این چارچوب، روشن‌فکران قرن 21 قالب­های کلاسیک قدرت را برنتافته و ایده‌­های انقلابی گذشتگان خود را نیز به حاشیه فرستاده و شورشی نظری را سامان دادند. آن­ها دیگر مروجان نظام سرمایه‌داری و ایدئولوژی لیبرالیسم نبودند؛ چراکه پست‌مدرن گسست فراروایت­‌ها و ایسم­‌هاست. این امر موجب شد تا جایگاه روشن‌فکر تغییر یابد، روشن‌فکر دیگر نیازی به ایدئولوژی ندارد هرچند اعتراض و نقد اجتماعی در متن تفکر او قرار دارد. این دعوی جدید در کشورهای توسعه‌نیافته که هنوز درک کاملی از عصر مدرن ندارند و در تنگنای سنت و تجدد گرفتار هستند روشن‌فکران به عزلت‌رفته را با ادعای نوین روشن‌فکر پست‌مدرن همراه کرده است. پست‌مدرن در چنین کشورها خصیصه­‌ی ضد مدرن دارد، درحالی‌که پست‌مدرن ضدیتی با مدرن ندارد. اگر نیک بنگریم این ممالک باز هم به خصیصه‌ی ایدئولوژی مبتلا هستند و بنابراین نیز بر مبنای ادعای نگارنده با ماهیت خود در تناقض قرار می­‌گیرند.

 

فرجام سخن

دعوی روشن‌فکری و ایدئولوژی محصول عصر مدرن است. روشن‌فکر عصر مدرن می­‌توانست دارای ایدئولوژی باشد، همان‌گونه که روشن‌فکران اولیه نیز بودند، هرچند نگارنده تبدیل روشن‌فکر مدرن به ایدئولوگ را نیز در تناقض با ماهیت آن می‌­داند و بر این نظر است که ایدئولوگ بودن با تعریف روشن‌فکری ناهمساز است. روشن‌فکر عصر مدرن در ضمن اینکه یک لیبرالیست یا سوسیال‌دموکرات است باید مراقب فرایند تبديل شدن ناخواسته به توده‌­ها باشد که در این صورت خصوصيت روشن‌فکري خود را به‌طور کامل از دست مي‌دهد. گسترش دامنه‌ی خردورزی و خردانتقادی که از وجوه ممیزه‌­ی روشن‌فکری است، روشن‌فکر را به ایده‌پردازی در مرز بین خرد و اسطوره وامی‌دارد. همین امر موجب می‌­شود تا او به یک ایدئولوگ اسطوره‌پرداز بدل نگردد و در مسیر اسطوره‌زدایی حرکت کند. اما در جهان غرب که پست‌مدرنیسم برایندهای نوینی از روشن‌فکری و ایدئولوژی را پدید آورده، روشن‌فکر نوینی سر برآورده است که قرار نیست رهبر باشد بلکه کنار مردم است. این روشن‌فکر در عصر مرگ فراروایت‌­ها، ایدئولوژی را به کنار می­‌نهد تا رهایی یابد.

 بنابراین، رابطه‌ی روشن‌فکری و ایدئولوژی در عصر مدرن از تمایل، تعلق و شیفتگی می­‌گذرد، اگرچه رویکرد انتقادی و خردگرایی دو عنصر نهادی روشن‌فکری با ایدئولوژی در تناقض است و بنابراین تعلق داشتن را برتافته است، اما شیفتگی و مروج سرسخت را در تباین با ماهیت خود قرار خواهد داد. روشن‌فکر پست‌مدرن فراروایت را به کنار می­‌نهد و ایدئولوژی­‌ها را خاتمه می­‌دهد، هرچند این امر در کشورهای در حال گذار مغلطه‌­ای خاص فراهم آورده و هنوز به مدرن دچار نشده، ناگزیر پست‌مدرنی از نوع ضد مدرن شده‌­اند که در کنه خویش ایدئولوژی­‌های پنهانی را داراست.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1] بابک احمدی، کار روشن‌فکری، تهران: مرکز،1387، ص 16.

[2] همان، ص 17.

[3] همان، ص 16.

[4] مهرزاد بروجردی، روشن‌فکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران: فرزان، صص 40-43.

[5] همان، صص 43-44.

[6] ادوارد سعید، نقش روشن‌فکر در جامعه، ترجمه حمید عضدانلو، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره 91-92، ص 37.

[7] ژان بشلر، ایدئولوژی چیست؟ ترجمه علی اسدی، تهران: سهامی انتشار، 1370، صص 9 و 10.

[8] لولج صفی، روشن‌فکر و رابطه­اش با حقیقت و نظم در پروژه‌ی مدرنیته، مترجم سید احمد موثقی، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، شماره 48، تابستان 1379، ص 198.

[9] داریوش شایگان، روشن‌فکری تقدیس جهل نبود، مهرنامه، شماره 9، اسفند 1389.

[10] لولج صفی، روشن‌فکر و رابطه­اش با حقیقت و نظم در پروژه‌ی مدرنیته، ص 200.