شناسهٔ خبر: 6128 - سرویس علم دینی
نسخه قابل چاپ

مهدی جمشیدی/ در حاشیه‌ی مصاحبه‌ی صادق زیباکلام با مصطفی معین؛

کج‌فهمی از ایده‌ «دانشگاه‌اسلامی»

زیباکلام معین اندیشه پویا اینکه گفته می‌شود «دانشگاه‌اسلامی» عبارت است از دانشگاهی که از نظر رشد علمی و خلاقیت و اثرگذاری در سطح مطلوب قرار داشته باشد، خطاست؛ زیرا این تعریف بر دانشگاه سکولار نیز قابل انطباق است و از این رو، سکولارها نیز از این دانشگاه دفاع می‌کنند، اگرچه آن را «دانشگاه‌اسلامی» نمی‌خوانند.

فرهنگ امروز: ماهنامه‌ی اندیشه‌ پویا در شماره‌ی اخیر خویش، مصاحبه‌ای را برگزار کرده که در آن صادق زیباکلام با دکتر مصطفی معین، وزیر سابق علوم در دوره‌های سازندگی و اصلاحات، به گفت‌وگو نشسته است. موضوع اصلی این گفت‌وگو، ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی» و «انقلاب فرهنگی» است. این دو تلاش کرده‌اند تا درباره‌ی این موضوعات، سلسله‌ای از اشکالات و شبهات را مطرح کنند. نگارنده در این یادداشت قصد آن را دارد که از ایده‌های «دانشگاه‌اسلامی» و «انقلاب فرهنگی» دفاع کند و کج‌فهمی‌های مطرح‌شده را پاسخ بگوید.

 

 

 

یکم؛ ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی» به مثابه‌ی دستاویزی برای تصفیه‌ی سیاسی

چنین وانمود می‌شود که ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی»، هیچ‌گونه حقیقت و غایتی نداشته و صرفاً بهانه‌ای برای تصفیه‌های سیاسی در دانشگاه بوده تا به وسیله‌ی آن زمینه‌ی لازم برای اخراج برخی اساتید و دانشجویان فراهم شود.

پاسخ

 الف) : این قبیل تحلیل‌ها در جایی موضوعیت پیدا می‌کند که یک مقوله، «توجیه منطقی و معقول» نداشته باشد و نتوان درباره‌ی ماهیت آن، به «دلیل» دست یافت. در این صورت است که به «علت» رجوع می‌کنیم تا دریابیم که وقوع آن چه خاستگاهی داشته است. ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی»، از چارچوب نظری مشخصی زاییده می‌شود و بُعد فهم‌ناپذیر و بی‌معنایی ندارد که لازم آید علت‌تراشی کرده و به عنوان مثال، آن را دستاویزی برای تصفیه‌ی سیاسی بپنداریم. «انقلاب اسلامی» برای ایجاد یک تحول اجتماعی عمیق رخ داد که غایت آن، برپایی «جامعه‌ی اسلامی» بود، اما روشن است که جامعه‌پردازی مستقل از در اختیار داشتن حکومت، هدفی بعید است. از این‌رو، اقامه‌ی «حکومت اسلامی» به مثابه‌ی مقدمه‌ای برای ایجاد جامعه‌ی اسلامی ضرورت یافت. در این میان، بدیهی است که یکی از شئون و اجزای «حکومت اسلامی»، «دانشگاه‌اسلامی» است که یک نهاد اجتماعی رسمی و وابسته به دولت به شمار می‌آید. در واقع، مستقر ساختن حکومت اسلامی، معنایی به جز پدید آوردن مجموعه‌ای از نهادها و دستگاه‌های حکومتی ندارد که خواهان تحقق یافتن ارزش‌های اسلامی باشد.

ب) : ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی»، مقوله‌ای نیست که اصالتاً مبتنی بر طرد و نفی و اخراج اساتید و دانشجویان باشد، اما نمی‌توان انکار کرد که این ایده، ناگزیر به چنین عرصه‌هایی نیز کشیده می‌شود؛ زیرا در هر دوره‌ای -چه در دهه‌ی 60 و چه اکنون- ممکن است اساتید و دانشجویانی در دانشگاه حضور داشته باشند که در برابر ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی»، نقش بازدارندگی ایفا کنند. در این حال، چه باید کرد!؟ البته گاهی استدالال می‌شود که این رویه با آزادی نظری تعارض دارد و موجب انسداد فکری در دانشگاه می‌شود. همچنین، به این گفته‌ی استاد شهید مطهری نیز استناد می‌شود که حتی یک مارکسیست نیز در دانشگاه، حق برخورداری از کرسی تدریس را دارد، اما این نظر استاد، دنباله و قیدی نیز دارد که از آن غفلت می‌شود و آن این است که ایشان «التقاط» و «توطئه‌گری» را برنمی‌تابیدند و تأکید داشتند که چنانچه یک مارکسیست، حاضر به پذیرش مسئولیت نظری دیدگاه‌های خویش نشود و آن‌ها را در جمع‌های بسته از دانشجویان نوپا مطرح سازد و یا به التقاط رو آورد و قرائتی مارکسیستی از اسلام عرضه کند و به واسطه‌ی تحریف آیین اسلام، مارکسیسم را توجیه کند، نباید به وی اجازه‌ی فعالیت در دانشگاه داد. جالب اینکه نزاع و کشمکش مطهری با یک استاد مارکسیست در دانشکده‌ی معقول و منقول دانشگاه تهران، بر همین اساس شکل گرفت و سرانجام به بازنشستگی اجباری ایشان انجامید.

در این چارچوب، مقوله‌ی «گزینش» نیز ضرورت پیدا می‌کند؛ زیرا دانشگاه تنها یک «فضای علمی» نیست، بلکه از «اعتقادات» و «باورها» نیز رنگ می‌پذیرد. برای حضور در «دانشگاه‌اسلامی»، تنها برخورداری از حدنصاب‌های علمی کافی نیست، بلکه استاد و دانشجو باید به ایدئولوژی اسلامی نیز تعهد داشته باشند تا بتوانند در راستای رشد و بالندگی «دانشگاه‌اسلامی» گام بردارند.

ج) : بر کسی پوشیده نیست که حجم وسیع اخراج‌ها و طردهای دانشگاهی در سال‌های آغازین دهه‌ی 60 به آن سبب بود که دانشگاه‌ها به بستری برای فعالیت‌های مخرب سیاسی و حتی شبه‌نظامی گروهک‌های ضد انقلاب تبدیل شده بود. در واقع، در دانشگاه‌ها نه مباحث علمی، بلکه صف‌بندی‌های کشمکش‌آلودی شکل گرفته بود که امنیت و ثبات جامعه را تهدید می‌کرد. حتی اگر برخی تندروی‌های ناروا در این دوره‌ی کوتاه پدید آمده باشد، اما اصل مسئله قابل دفاع است و به هیچ‌رو نمی‌توان آن را تخطئه کرد.

دوم؛ فروکاهیدن ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی» به «دانشگاه اخلاقی»

برخی بر این باورند که «دانشگاه‌اسلامی» عبارت است از دانشگاهی که در آن ارزش‌های اخلاقی حاکم باشد. بر اساس این دیدگاهِ تقلیل‌گرایانه، ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی» به «دانشگاهی اخلاقی» فروکاهیده می‌شود، حال آنکه معارف و تعالیم اسلام، منحصر در اخلاقیات نیست. در تعبیر مشهور از اسلام، گفته می‌شود که اسلام دربردارنده‌ی سه دسته حقایق اعتقادی، اخلاقی و احکامی است. اخلاقیات، تنها پاره‌هایی از ایده‌ی «دانشگاه‌اسلامی» را پوشش می‌دهد و معرف کلیت آن نیست.

 

سوم؛ ناکارآمدی تعابیر تام از «دانشگاه‌اسلامی»

نمی‌توان در مقام تعریف «دانشگاه‌اسلامی»، به شاخص‌هایی اشاره کرد که عام هستند و نمی‌توانند نمایانگر وجوه تمایزبخش «دانشگاه‌اسلامی» باشند. اینکه گفته می‌شود «دانشگاه‌اسلامی» عبارت است از دانشگاهی که از نظر رشد علمی و خلاقیت و اثرگذاری در سطح مطلوب قرار داشته باشد، خطاست؛ زیرا این تعریف بر دانشگاه سکولار نیز قابل انطباق است و از این رو، سکولارها نیز از این دانشگاه دفاع می‌کنند، اگرچه آن را «دانشگاه‌اسلامی» نمی‌خوانند.

وجوه اسلامیت «دانشگاه‌اسلامی»، در تمام شئون و ساحات آن مدخلیت دارد: استاد، دانشجو، متون درسی، ساختار آموزشی، برنامه‌های فرهنگی و... البته باید تأکید کرد که بیشترین شکاف و فاصله‌ی «دانشگاه‌اسلامی» از دانشگاه سکولار، به عرصه‌ی علوم انسانی بازمی‌گردد. ازاین‌رو، برجسته‌ترین و عالی‌ترین دلالت خاص «دانشگاه‌اسلامی»، «علوم انسانی اسلامی» است.

چهارم؛ علوم انسانی سکولار، متهم است

چگونه می‌توان ادعا کرد که هیچ‌یک از آسیب‌ها و کژکاری‌های کنونی جامعه‌ی ما ناشی از علوم انسانی سکولار نیست، حال آنکه از دوره‌ی مشروطیت به این‌ طرف، جامعه‌ی ایران در معرض تعامل با شاخه‌های علوم انسانی سکولار قرار گرفته است، علومی که در درجه‌ی نخست، کارآمدی و جامعیت و حقانیت را از دین می‌ستاند و آن را به حاشیه‌ی حیات فردی سوق می‌دهند. معضلاتی که جهان مدرن به آن‌ها دچار گشته، برخاسته از تجویزهای علوم انسانی سکولار است و جامعه‌ی ما نیز به نسبتی که به این تجویزها گردن نهاده، طعم تلخ نتایجش را نیز چشیده است. آیا بازاندیشی‌های مستمر و انتقادی در احکام مدرنیته از صحت و روایی آن‌ها حکایت می‌کنند و یا نشانگر خلأها و ناراستی‌هایی هستند که تاکنون رفع نشده‌اند!؟ بنابراین، علوم انسانی سکولار و روشنفکران حامی آن متهم‌ هستند که چرا پس از 5 قرن نتوانسته‌اند بهشت زمینی وعده‌داده‌شده را برای انسان معاصر به ارمغان آورند.

پنجم؛ علل نافرجامی انقلاب فرهنگی

واقعیت آن است که پروژه‌ی انقلاب فرهنگی که در سال‌های نخست پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد، به اهداف پیش‌بینی‌شده دست نیافت و در عمل به پالایش سیاسی دانشگاه‌ها و سپس اشتغال به امور اداری و عزل و نصب‌ها تقلیل یافت، اما چرا چنین شد!؟ چرا طرحی که آیت‌الله مصباح یزدی به منظور ایجاد تحول در علوم انسانی نگاشت و 15 ماه، همت خود را معطوف تحقق آن گردانید، آن ‌گونه که باید نتیجه‌بخش و حتی متداوم نبود!؟ با تأمل و مداقه در این دوره‌ی تاریخی و لحاظ کردن همه‌ی شرایط و مقتضیات معرفتی و اجتماعی درمی‌یابیم که عمده‌ترین عامل نافرجامی انقلاب فرهنگی، عدم اعتقاد یا عدم جدیت ستاد انقلاب فرهنگی وزارت آموزش عالی نسبت به ضرورت و فوریت ایجاد تحول در علوم انسانی بوده است، به گونه‌ای که در اجرای طرح آیت‌الله مصباح‌ یزدی، نه تنها همکاری و همراهی صورت نگرفت، بلکه برخی افراد در ستاد و وزارت‌خانه به کارشکنی و سنگ‌اندازی‌های پیدا و پنهان نیز رو آوردند، تا آنجا که ایشان در پایان این 15 ماه به طور کلی از امکان فعالیت در ذیل این نهادها مأیوس گشته بود، از مسئولیت خود استعفا داد و کناره‌گیری کرد. در حالی که بخشی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی به پروژه‌ی علوم انسانی باور و اعتقاد نداشتند و بخشی دیگر نیز به دلیل محافظه‌کاری و کوته‌اندیشی، موضعی بینابینی یا سکوت اختیار می‌کردند، باید توقع داشت که این پروژه کامیاب شود!؟

 بنابراین، شکی وجود ندارد که علت‌العلل ناکامی پروژه‌ی انقلاب فرهنگی به بسیاری از فاعلان و عاملان آن بازمی‌گردد. نگارنده سخت بر این باور است که این تحلیل و تلقی، قابل تعمیم به ناکامی‌ها و نقص‌های کنونی شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم است. ما در اسارت یک چرخه‌ی تاریخیِ تکرارشونده به سر می‌بریم و همچنان در دهه‌ی چهارم انقلاب، فرصت‌های تمدنی منحصربه‌فرد را می‌سوزانیم.

نظر شما