به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ یکی از شاخههای مهم فلسفه، معرفتشناسی است که به عنوان نظریه چیستی معرفت و راههای حصول آن تعریف میشود و به پرسشهایی درباره ماهیت، دامنه و منابع معرفت میپردازد. معرفتشناسی را میتوان نظریه معرفت دانست. یکی از مهمترین فیلسوفان زنده و صاحبنام این عرصه معرفتشناس معاصر امریکایی لیندا زاگزبسکی است. حوزه تخصصی او معرفتشناسی و بهویژه معرفتشناسی فضیلت است و از سال ۱۹۹۹ تاکنون در دانشگاه اوکلاهاما به تدریس فلسفه دین و اخلاق مشغول است. او همچنین از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ ریاست انجمن فیلسوفان مسیحی و از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۷ ریاست انجمن فلسفی کاتولیک امریکا را برعهده داشت. از زاگزبسکی تاکنون چند اثر به فارسی ترجمه شده است: ازجمله مهمترین اثر او «معرفتشناسی» که چند سال پیش با ترجمه کاوه بهبهانی از سوی نشر نی منتشر شد و «فلسفه دین: درآمدی تاریخی» که نشر پارسه منتشر کرد. به تازگی یکی دیگر از آثار مهمش کتاب «فضایل ذهن: تحقیقی در ماهیت فضیلت و مبانی اخلاقی معرفت» ترجمه و منتشر شده است. ویلیام آلستن از اساتید دانشگاه سیراکیوز درباره این کتاب مینویسد: «این کتاب تحولی بسیار تاثیرگذار در آن دسته از نظریههای معرفتشناختی پدید آورده که نظریه اخلاق فضیلتمحور را الگو قرار میدهند. اخیراً معرفتشناسیهای فضیلتبنیاد متعددی عرضه شده، اما هیچیک از آنها از حیث بسط نظاممند، گستره و قوت با این کار قابل مقایسه نیست. کتاب فضایل ذهن چنین رویکردی را به معرفتشناسی در مرکز توجه قرار میدهد و به همین دلیل در کانون مباحث معرفتشناسی فضیلت قرار میگیرد».
کانون نظریه پیشنهادی زاگزبسکی در کتاب حاضر مفهوم فضیلت فکری است. در نظر او متأسفانه فیلسوفان به فضیلتهای فکری توجه چندانی نکردهاند و این غفلت محدود به فلسفه معاصر نیست و در سراسر تاریخ فلسفه وجود دارد. البته فیلسوفان اخلاق درباره فضیلت بهتفصیل بحث کردهاند ولی به اعتقاد زاگزبسکی در اندک مواقعی که از فضیلت فکری صحبت میشود، تقریباً همواره به فضیلت ارسطویی فرونسیس، یا حکمت عملی، پرداختهاند. اما این فضیلت فقط بهسبب ارتباط فرونسیس و فضیلتهای اخلاقی سنتی نزد ارسطو جلب توجه کرده است. از اینرو، دیگر فضیلتهای فکری را معمولاً بهکلی نادیده گرفتهاند. بیشک رویکرد فضیلتشناختی حقیقی به معرفتشناسی نیازمند نظریه فضیلتی است که جایگاه شایسته فضیلتهای فکری را به آنها دهد. زاگزبسکی در این کتاب مدعی است نظریه فضیلتی را بسط میدهد به حدی جامع که با نظریهای واحد به فضیلتهای فکری و نیز فضیلتهای اخلاقی بپردازد. همچنین میکوشد نشان دهد چگونه میتوان از چنین نظریهای در تحلیل برخی از مفاهیم اصلی معرفتشناسی هنجاری، از جمله مفاهیم معرفت و باور موجه استفاده کرد. در کتاب حاضر زاگزبسکی استدلال میکند که رابطه بین ارزیابی فعالیتشناختی و ارزیابی افعال جوارحی، که معمولاً در حوزه فلسفه اخلاق جای میگیرد، چیزی بیش از شباهت است. او نشان میدهد که فضیلتهای فکری چنان بهمعنای ارسطویی فضیلتهای اخلاقی شبیهاند که نباید آنها را به مثابه دو نوع فضیلت متفاوت دید. در نظر او فضیلتهای فکری، در واقع، صورتهایی از فضیلتهای اخلاقیاند. در نتیجه، میتوان فضیلتهای فکری را بهدرستی موضوع مطالعه فلسفه اخلاق دانست. در آخر، با استدلالی بیان میکند که فضیلت فکری نخستین مولفه هنجاری باور موجه و معرفت است.
کتاب حاضر در سه بخش تنظیم شده است: بخش اول در باب فرامعرفتشناسی است. بخش دوم به اخلاق هنجاری میپردازد و بخش سوم به معرفتشناسی هنجاری. در بخش اول، برخی مسائل در معرفتشناسی معاصر بررسی شده و نویسنده میکوشد مزایای رویکرد فضیلتگرایانه را که در این کتاب پیش گرفته شده نشان دهد. در بخش دوم، نظریهای درباره فضیلت و رذیلت ارائه میشود که به حدی وسیع است که بتواند ارزیابی فعالیت شناختی را انجام دهد. در این بخش، زاگزبسکی میکوشد تحلیل ساختار فضیلت را فراتر از وضع کنونیاش در نوشتههای معاصر پیش ببرد و دلایلی برای دیدگاهی درباره روانشناسی انسان فراهم کند که در آن نمیتوان فعالیت شناختی را قاطعانه از حالات احساسی و انگیزشها تمییز داد. همچنین نویسنده در این بخش، بر این نظریه استدلال میآورد که فضیلتهای فکری صورتهایی از فضیلت اخلاقیاند. سپس نشان میدهد که چگونه میتوان مفاهیم وظیفهشناسانه باور موجه و وظیفه معرفتی را به همان شیوه برحسب فضیلتهای فکری تعریف کرد که مفاهیم وظیفهشناسانه عمل درست و وظیفه اخلاقی را میتوان برحسب مفهوم سنتی فضیلت اخلاقی تعریف کرد. نویسنده در بخش سوم، تبیین خود را از فضیلت فکری درباره پرسش آغازین معرفتشناسی، بهکار میبرد: شخص در چه حالتی واجد معرفت است؟ همچنین زاگزبسکی نقدهایی بر برخی نظریههای مهم متأخر وارد میکند که برچسب «معرفتشناسی فضیلت» بر خود دارند، ایرادهای قابل پیشبینی بر نظریه را پاسخ و نشان میدهد چگونه نظریهای که پیشنهاد کرده از این ایرادها در امان است و با طرح برخی گمانهها در باب روابط میان دانشهای فلسفه اخلاق، معرفتشناسی و نظریهشناختی بحث را میبندد. البته نویسنده اذعان دارد که در این کتاب به برخی پرسشهای دیرینه معرفتشناسی نپرداخته است. از جمله ساختار اعتقادی عقلانی چگونه ساختاری است؟ یعنی، چگونه باید در مورد الگوهای رقیبی تصمیم بگیریم که مبناگرایی، انسجامگرایی و اقسام آنها پیش مینهند؟ همچنین به این پرسش هم سعی نکرده پاسخ دهد که منشأ معرفت چیست. یعنی، چگونه باید در مورد تجربهگرایی، عقلگرایی و دیگر نظریهها در باب مبنای دستیابی به معرفت تصمیم بگیریم؟ در مورد نوعی از معرفت هم که نمیتواند ذیل مقوله معرفت گزارهای قرار گیرد در این کتاب چندان چیزی مطرح نکرده است. نادیدهگرفتن صورتهایی از معرفت به جز معرفت گزارهای غالباً تبیینهای مربوط به معرفت را مخدوش ساخته است و زاگزبسکی میکوشد از این خطر آگاه باشد. در نظر او نظریه جامع معرفت باید هم معرفت گزارهای و هم معرفت غیرگزارهای را دربر بگیرد، اما موضوع تحقیق کتاب حاضر این مساله نیست. البته نویسنده در رویکرد خود تلقی مرسوم از مفهوم معرفت در سراسر تاریخ فلسفه را جدی میگیرد، اما در عینحال، آن را به دغدغههای اصلی معرفتشناسی معاصر گره میزند. مثالها و مثالهای نقض نویسنده نیز به جهان خاص و یگانه تخیل فیلسوفان محدود نمیشود، بلکه برآمده از ادبیات، تاریخ فلسفه یا از تجربه روزمره است.
نظر شما