عباس جهانگیریان
محمدعلی کشاورز و بهزاد فراهانی که نمایش «در حاشیهی کویر» به کارگردانی مسرور نعمت الهی را تابستان ۵۶ در جشنواره سراسری تئاتر جوانان ایران، در ساری، دیده بودند، شرایط اجرای آن را در تالار ٢٥ شهریور تهران (سنگلج) فراهم کردند. در حاشیه کویر، نمایش برگزیده این دوره جشنواره و اجرای آن در تالار ۲۵ شهریور برای من بیشتر یک رؤیا بود. تالاری که نامش با بزرگان تئاتر ایران، عباس جوانمرد، علی نصیریان، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر والی، رکنالدین خسروی، جمشید مشایخی، داوود رشیدی و... گره خورده بود، بعد از انقلاب محلی برای مَحَک آزمون و خطا و تجربهاندوزی و گاه، اجراهای سُست و سبک شد! در میان تماشاگرانی که پس از تماشای نمایش در حاشیه کویر از تالار ۲۵ شهریور، بیرون میآمدند، چشمم به مردی افتاد که شباهت شگفتی به خسرو گلسرخی داشت؛ مردی که دوستش میداشتم و یکی از الگوهای نسل پرشوری بود که کلهشان بوی قرمهسبزی میداد! به حدی او به گلسرخی شبیه بود که یک لحظه توهم و خیال بَرَم داشت، «آیا این روح اوست که با شتاب به سوی من میآید؟!».
جوانی خوبروی، شَبَه گلسرخی را همراهی میکرد؛ از آن چهرههای آشنا که میشناسی و نمیشناسی، دور است و نزدیک! به روال معمول گفتوگوهای پس از اجرا، خسته نباشیدی و گپوگفتی و برآمدِ شور و شوقی انگیزه برانگیز؛ برای من نویسنده خام نوخاسته! با لحنی مهربان و صمیمی ادامه داد: «از یک جوان، آن هم قمی! چنین توقعی نداشتم. دانشگاه هم رفتهای؟» گفتم: « نه، دیپلم ردیام!». چشمهای گرد، روشن و گرمش را به چشمهای تر بهشوقآمدهام دوخت و باتعجب پرسید: «چرا؟!» گفتم: «رشته تحصیلیام ریاضی بود اما ذهن و حواسم به ادبیات و چنین بود که نشد!». با اعتمادی محکم گفت: «مهم نیست. نگران نباش. دیپلمت را میگیری. دانشکده هنرهای دراماتیک رشته ادبیات نمایشی داره. کنکور شرکت کن، من تردید ندارم که قبول میشی...» و بعد دفترچه یادداشتی از جیبش درآورد و نام و شماره تلفنش را روی آن نوشت؛ رکنالدین خسروی... و جوانی هم که همراهش بود، پشت همان یادداشت، شماره تلفنش را نوشت؛ «محمدرضا کلاهدوزان... . و با تأکید بر اینکه حتما با او تماس بگیرم و..». رکنالدین خسروی، با همان لبخندی که به او رنگ گرمتری میداد و بیگمان از یک احساس رضایت درونی و همیشگی برمیآمد، حکایت میکرد، دور شد؛ مثل باغبانی که دانهای به تو میبخشد و میرود و تویی و آن دانه که چه کنی با آن! نام رکنالدین خسروی برایم آشنا بود اما چهرهاش را از نزدیک ندیده بودم. اول بار دو سال قبل از این دیدار در تالار ۲۵ شهریور، نمایش «ابراهیم توپچی و آقابیگ» را از او دیده بودم؛ نمایشی که نگاهم را به اجرا و ظرفیتهای پیدا و ناپیدای صحنه تغییر داد و متحول کرد و محصول این تغییر نگاه، نمایشنامه «در حاشیه کویر» بود و زود خداحافظی کرد و فرصت نداد تا واقعیت این تأثیر را به او بگویم و شایدم غفلت و فراموشی من از دیدن نمایشی که دو سال از اجرای آن گذشته بود... . آن زمان جادهها و وسایل رفتوآمد، بهگونهای نبود که هرگاه اراده کردی به تهران بیایی، تئاتری ببینی و برگردی اما انگیزهای که نمایش ابراهیم توپچی در من به وجود آورد، تا وقوع انقلاب و تعطیلی تالارهای نمایش، هرآن چه ارزش تحمل سختی راه میان قم و تهران را داشت، به جان میخریدم و میآمدم و میدیدم. همان شب که ابراهیم توپچی را دیدم و به قم برگشتم، یکی از غمبارترین حوادث زندگیام در سحرگاه همان شب رقم خورد که در کتاب از شما چه پنهان به آن پرداختهام و جای طرح آن در این نوشتار نیست... . کم پیش میآمد کاری خوب روی صحنه باشد و خسروی و کلاهدوزان خبر ندهند. با تندترشدن شتاب انقلاب بیشتر نگران هم میشدیم و تلفنها پس از هر حادثه... .
من هم مانند میلیونها مردمی که با امید تغییر و برای رسیدن به شرایطی بهتر و انسانیتر به خیابان آمدم. پنج روز پس از انقلاب، نمایش در حاشیه کویر، که به نام میلاد و با کارگردانی علارحیمی در تالار مولوی اجرا و سپس ضبط تلویزیونی شده بود، پخش شد و خسروی که در حاشیه کویر را به روایت علاءالدین رحیمی دیده بود دیگر بار خواست به محض برگزاری اولین کنکور پس از انقلاب شرکت کنم و باز همان یادآوریهای همیشگی... و سرانجام این یادآوریها و سفارشها به بار نشست و در اولین کنکور پس از انقلاب شرکت کردم و در رشته ادبیات نمایشی پذیرفته شدم و چه دانشکدهای و چه استادانی! سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، محسن یلفانی، محمد روشن، محمد حیدرزاده (کویر)، محمود دولتآبادی، خسرو حکیمرابط، رکنالدین خسروی که از بانیان دانشکده بود و دانشجویانی که از مکتب هنرهای دراماتیک برآمدند، هرکدام امروز خود از معماران بزرگ زیباییاند؛ محمد چرمشیر، فرهاد توحیدی، محمدهادی محمدی، عباس معروفی، سیدعلی صالحی، سیدمهدی شجاعی، علی مؤذنی، اسفندیار رشیدی، محسن ابراهیمی، خسرو معصومی، عطا کوپال، مجید بهشتی، سهراب سلیمی، حمید مظفری و... . ما گاه به طور آزاد در کلاسهای درس دانشکده هنرهای زیبا هم شرکت می کردیم. ولع دانستن، خواندن و دیدن، بیقرارمان کرده بود. کلاسهای امیرحسین آریانپور، بهرام بیضایی، سیمین دانشور و ... . و امروز پس از ۳۸ سال وقتی سطح آموزش دو دانشکده هنرهای زیبا و هنرهای دراماتیک را با مجموعه ۱۴ دانشکده و مرکز آموزش عالی تئاتر مقایسه میکنیم، چه حسی در ما میجوشد و به درد و دریغمان میآورد!؟ احساس میکنیم از دانشگاه به مدرسه بازگشتهایم!
جای خالی دکتر رکنالدین خسروی و همطرازان او، در همه این سالها، در دانشکدههای تئاتری احساس میشد. برای سرمایههایی مانند دکتر رکنالدین خسروی، خانهنشینی یعنی انفعال، افسردگی، مهاجرت و سرانجام مرگ در غربت! زمانی که کتاب تئاترهای تلویزیونی را کار میکردم، جای خالی خسروی را که خود از بنیانگذاران تلهتئاتر در دوران تأسیس تلویزیون ثابت پاسال (شبکه دو کنونی) بود، احساس کردم. با حسین سلیمی، از مدیران بهندرت خوب سیما در میان گذاشتم و او که خسروی را خوب میشناخت، استقبال کرد و گفت حتما دعوتش میکنم و... . او با جسارت خسروی را به شبکه دو دعوت کرد و حاصل این حضور، تلهتئاتر «دشمن مردم» نوشته ایبسن بود که در ۲۸۰ دقیقه تولید کرد و به گواه کارشناسان تئاتر و رسانه، دشمن مردم، یکی از بهترین تلهتئاترهای تولیدشده در تلویزیون، پس از انقلاب است.
حسین سلیمی اندکفضایی در شبکه دو ایجاد کرد و نسیمی بر این شبکه وزیدن گرفت اما نپایید و او شبکه دو را ترک کرد و به مرکز هنرهای نمایشی رفت و آنجا هم که رفت، میکوشید تا چهرههایی مثل عباس جوانمرد را به صحنه بازگرداند، اما جوانمرد خود تمایلی به کار در شرایط موجود نداشت. با دورشدن خسرویها از دانشگاه، صحنه و تلویزیون، خسارت بزرگی نه به این بزرگان که به دانشگاه و جامعه تئاتر کشور وارد شد. اواخر دهه ٧٠، نصراله قادری که آن زمان مدیرگروه تئاتر دانشکده هنر و معماری بود، کوشید بزرگانی را مانند محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، جمال میرصادقی و... به دانشگاه بازگرداند، اما دیری نپایید بخشنامهای از حوزه ریاست دانشگاه آزاد آمد که مدرسان دانشگاه باید دستکم مدرک کارشناسی ارشد داشته باشند؛ مدرکی که بسیاری از هنرمندان بزرگ ایران و جهان فاقد آن هستند و اصولا چنین بخشنامههایی برای دانشکدههای هنری معنا ندارد و مدرک آنان نام و کارنامه آنهاست، اگر نه هر نوسبیلی میتواند با گرفتن یک مدرک کرسی استادی دانشکدههای هنری را اشغال کند! من در میان مردان و زنان طرازاول سینما، ادبیات، موسیقی و تئاتر کم دیدهام که به دنبال مدارک دانشگاهی باشند. بهرام بیضایی، عباس کیارستمی، کیومرث پوراحمد، پرویز فنیزاده، فروغ فرخزاد، صادق هدایت و هزاران نویسنده، شاعر و هنرمند دیگر از چه مدرک تحصیلی برخوردارند!؟
رکنالدین خسروی در همان مصاحبههای اولیه، که با پذیرفتهشدگان کنکور صورت میداد، تأکید میکرد اگر دنبال مدرک آمدهاید، انصراف بدهید و به جای دیگری بروید. اینجا ما فقط به شما کمک میکنیم که راههای کوتاهتر و بهتری را برای رسیدن به هدفتان پیدا کنید، چشم و گوش و کلامتان را به دانش و زیبایی، حساس میکنیم و قادر نیستیم بدون ظرفیتهای درونتان از شما هنرمند بسازیم! کسانی که با خسروی کار کردهاند، میدانند گذراندن یک پروژه تولیدی با او، یعنی پاسکردن یک دوره عالی آموزش تئاتر، همین سوءمدیریت و ناتوانی در آموزش عالی باعث شد کمکم مدرکگرایی بهگونهای بیمارگونه بر نظام آموزشی ما، چه تحصیلات مقدماتی و چه دانشگاهی، سایه بیندازد؛ طوری که ما امروز با یک نظام آموزشی فلج، گاه سوداگر، با تولید کمّی مدرک! روبهروییم و اگر اندک استعدادی هم در میان دانشآموختگان این دانشکدهها به چشم میآید، بیشتر کسانی هستند که اگر دانشگاه هم نمیرفتند، همین بودند و برخی آنها هزارپایی را به یاد میآورند که خوب راه میرفت و به تعبیری خوب میرقصید (حرکات موزون را خوب انجام میداد!) اما وقتی خواست استعداد و تجربهاش را با دانش آکادمیک پیوند دهد، آنچه را هم که بلد بود از یاد برد؛ چون به او آموختند اول کدام پایش را حرکت دهد و... . مدتی از خسروی خبری نداشتم، تا اینکه زندهیاد اکبر رادی شب جمعهای که با دکتر ناظرزادهکرمانی به دربند میرفتیم، سراغ خسروی را گرفت و قرار شد پنجشنبه بعد، او را به این کوهپیماییهای پیرانه دعوت کنیم. تلفنش پاسخ نمیداد. خسروی تمایل زیادی برای دیدار با رادی داشت، رازی سر به مُهر از ضرورت این دیدار میگفت. رادی دیگر بار او را به همراه عباس جوانمرد و محمد رحمانیان به شامی در خانهشان دعوت کرد اما تلفنهایمان همچنان بیپاسخ بود و شب و شاممان بیخسروی گذشت. بانو عنقا، همسر نازنین اکبر رادی، آن شب سنگتمام گذاشت و مثل همیشه نشان داد اکبر رادی در سایه چنین سروری نشست و کلام را به عاطفه و زیبایی آمیخت. خسروی را همه با دانش تئاتریاش میشناسند اما او در ادبیات هم صاحبنظر بود. در هر دو دورهای که ما جلسه قصهخوانی برگزار میکردیم، حضوری مؤثر داشت. در دوره دوم که با حضور جواد مهدیزاده، حسن اصغری، محمد شاکرییکتا، محمد شریعتی، علی سلمانیخوش و محمدرضا یوسفی برگزار میشد، با اشتیاق میآمد و استادانه درباره داستانها نظر میداد اما پیشتولید تلهتئاتر «دشمن مردم» که کلید خورد، دیگر از وجودش محروم شدیم. خسروی بدون خداحافظی با بسیاری از دوستان بار سفر بست چون قرار بود برگردد اما هرگز باور نمیکردیم پنجم بهمن ۹۵ تابوت او را در فرودگاه تهران دریافت کنیم!
نظر شما