شناسهٔ خبر: 65546 - سرویس دیگر رسانه ها

چرا «مثنوی» در میان عامه مردم مقبول افتاده است؟ / محمد جعفری قنواتی

محمد جعفری قنواتی در نوشتاری به حضور اجزای مختلف فرهنگ عامه در مثنوی اشاره کرده و یکی از دلایل محبوبیت و مقبولیت مثنوی را حضور فرهنگ عامه در آن دانسته است.

فرهنگ امروز: هشتم مهرماه در تقویم رسمی کشور به عنوان «روز بزرگداشت مولوی» ثبت شده است. به همین مناسبت، مقاله‌ای‌ از محمدجعفر قنواتی را درباره مولوی بازنشر می‌کنیم.

این پژوهشگر فرهنگ عامه در مقاله‌ای  با عنوان «مولوی و فرهنگ عامه» که در مجله «فرهنگ و مردم» در سال ۱۳۸۶ منتشر شده، نوشته است: بسیاری از ادیبان، شاعران و نویسندگان گذشته فارسی‌زبان در آثار خود از اجزای فرهنگ عامه و به‌ویژه از ادب شفاهی بهره‌گیری کرده‌اند. در «شاهنامه»، «تاریخ بیهقی»، مثنوی‌های عطار و نیز آثار ثنایی، خاقانی و نظامی با نمونه‌هایی از آداب، رسوم، باورها و آئین‌های نیاکانمان و هم‌چنین برخی از افسانه‌های رایج در میان مردم آشنا می‌شویم. در این میان آثار جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی به لحاظ وجود اجزای گوناگون فرهنگ عامه در آن‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در میان آثار او، مثنوی به دلایل گوناگون نقش ویژه‌ای در حفظ و گسترش مواریث فرهنگ گذشته ما داشته است. جایگاه مثنوی در فرهنگ ایران به اندازه‌ای است که برخی با تعبیری مبالغه‌آمیز  درباره آن گفته‌اند: «هست قرآن در زبان پهلوی».

 مثنوی از همان زمان سرایش در میان عامه مردم محبوبیت و مقبولیت خاصی یافت؛ ابن‌بطوطه، جهانگرد تونسی، که قریب شصت سال پس از مرگ مولوی ضمن سفر دور و دراز خود به قونیه رفته بود، از حرمت فراوان مثنوی در میان مردم شهر  و خواندن آن در خانقاه‌ها گزارش کرده است. بر اساس گزارش‌های موجوی یکی از مواد درسی  مکتب‌خانه‌ها مردم فارسی زبان گزیده‌هایی از مثنوی بوده است. مقبولیت و محبوبیت مثنوی در میان عامه مردم دلایل گوناگونی دارد اما بدون تردید مثنوی به قول استاد زرین‌کوب عنصر عمده آن زبان عامه است و نیز وجود اجزای فراوانی از فرهنگ و ادب عامه در آن از این دلایل است.

 استاد زنده‌یاد زرین ‌کوب در کتاب ارجمند خود، «سر نی»، بحث مستوفایی درباره این دلایل کرده وشواهد و مصادیق فراوانی را از مثنوی استخراج نموده که در اینجا به برخی از این موارد اشاره می‌شود:

- استفاده از اصطلاحات زبان گفتاری مانند «خیر باشد» یا «خیر است»، «شاباش»، «لُنج» که در تداول مردم جنوب ایران  نیز به معنی لب و دور دهان به کار می‌رود و «نهار»(به جای ناهار)، «جان تو»(به عنوان سوگند)»

خیر باشد اوستاد این دردسر             جان تو ما را نبودست زین خبر

گفت زن خیر است چون زود آمدی     که مبادا ذات نیکت را بدی

گفت شاباش و تُرُش آویخت لُنج        شد تُرُنجیده و تُرُش همچون تُرُنج

 که بترسید گر جوابی وادهد              گوهری از لُنج او برون فتد

زان‌که طفل خر را مادر نهار                دست و پا باشد نهاده برکنار

- اشاره به طب عامه:

از قضا سرکنبگین  صفرا فزود       روغن بادام خشکی می‌نمود

از هلیله قبض شد اِطلاق رفت       آب آتش را مدد شد همچون نفت

- اشاره به برخی از باورهای مردم:

مرغ بی‌وقتی سرت باید برید       عذر احمق را نمی‌شاید شنید

که اشاره به شوم بودن خواندن خروس در بی‌وقتی است. چنین خروسی را مردم سر می‌برند.

نوبتم گر رب و سلطان می‌زنند     مه گرفت و خلق پِنگان می‌زنند

که مصرع دوم آن اشاره به کوبیدن بر ظروف هنگام ماه‌گرفتگی است.

- وجود فراوان لغات اتباع که استاد زرین‌کوب فهرست نسبتا کاملی از آن‌ها ارائه داده است. (سر نی، ص ۲۱۰ تا ۲۱۳):

و آن زر توهم قراصه خُرد و مرد    دست لرزد پس بریزد زر خرد

پرس پرسان می‌کشیدش تا بصدر     گفت گنجی یافتم آخر بصبر

- اشاره به بازی‌هایی که میان مردم رایج بوده است:

تو رسن‌بازی نمی‌دانی یقین     شکر پاها گوی و می‌رو بر زمین

علاوه بر موارد فوق که استخراج کامل آن‌ها در مثنوی و مقایسه آن‌ها با مشابهات و بقایای امروزی آن‌ها در فرهنگ مردم ایران به پژوهشی گسترده نیاز دارد، استفاده فراوان از امثال و حکم نیز در خور تأمل است:

- آفتاب آمد دلیل آفتاب     گر دلیلت یاد از وی رومتاب

- چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.

- شیر بی‌یال و دم اشکم.

- گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن.

- بیا تا قدر یک‌دیگر بدانیم.

و صدها مثل دیگر که یا در میان عامه مردم یا در بین خواص از معروفیت فراوان برخوردارند.

جعفری قنواتی در بخش دیگری از این مقاله با اشاره به قصه محور بودن «مثنوی» مولوی و دیدگاه مولوی درباره قصه، این موضوع را یکی از عوامل محبوبیت‌ مثنوی برشمرده  و نوشته است: «آنچه در ارتباط با قصه‌های مثنوی و تعامل آن‌ها با ادبیات شفاهی مهم است، نقش مثنوی در حفظ و گسترش قصه‌های شفاهی، دست‌کم در میان مردم فارسی‌زبان است.

 قصه‌های مثنوی را از زوایای گوناگون، از جمله از زاویه منابع آن می‌توان تقسیم‌بندی کرد: بخش اصلی قصه‌ها را مولوی از منابع پیش از خود اخذ کرده است و بخش دیگر قصه‌هایی هستند که در منابع پیش از مثنوی وجود ندارند و احتمالا مولوی آن‌ها را از زبان عامه مردم گرفته است.

 درباره بخش اول باید گفت که مولوی در تعداد قابل توجهی از آن‌ها تغییرات مهمی ایجاد کرده است. این تغییرات گاه ناظر بر رفع کاستی‌های فنی قصه‌پردازی بوده است مانند تغییراتی که در قصه‌ »سه پند پرنده» (دفتر چهارم) یا قصه «اشتر و گاو و قوچ» (دفتر ششم، مأخوز از سندبادنامه) داده است. گاه نیز در شکل بیان آن‌ها تغییراتی ایجاد کرده است مانند روایتی که از قصه «نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان»(دفتر اول) ارائه نموده است. گاه نیز برغم نبود تغییرات جدی، نتایجی منطبق با دیدگاه خود از قصه‌ای گرفته و آن را بیان کرده است.

 از تعدادی از این این قصه‌ها روایت‌هایی شفاهی در دست است. مقایسه این روایت‌ها با مثنوی و هم‌چنین با منابع دیگری که این قصه‌ها در آن‌ها آمده است، اعم از منابع پیش و پس از مثنوی، نشان می‌دهد که روایت‌های شفاهی در موارد فراوان با آنچه در مثنوی آمده است شباهت بیشتری دارد. مانند قصه «سه پند پرنده» (دفتر چهارم)، «دوستی خاله خرسه» (دفتر دوم) و «تعلیق موش با چغز» (دفتر ششم).

 همان‌گونه که گفته شد قصه‌هایی نیز در مثنوی وجود دارند که در منابع پیش از آن نیامده‌اند واحتمالا مولوی آن‌ها را از میان مردم گرفته است که از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

«به دزدی رفتن شاه با دزدان» - از این قصه‌ها روایت‌های شفاهی فراوانی در ایران و افغانستان ثبت شده است. اکثریت قریب به اتفاق روایت‌های ایرانی منسوب به شاه‌عباس هستند. اگر از این تفاوت جزئی بگذریم روایت‌های شفاهی، اعم از ایرانی و افغانستانی، تفاوتی با روایت‌ مثنوی ندارند. در همه این روایت‌ها همچون روایت مثنوی، شاه می‌گوید هنرش این است که اگر ریش خود را بجنباند مجرمان آزاد می‌شوند. بر همین اساس در روایت‌های شفاهی، مانند روایت مولوی، دزدان پس از دستگیری به شاه می‌گویند: از کرم بجنبان ریش خود.

قصه «مسجد مهمان‌کش» نمونه دیگری است. نکته جالب توجه این است که هم در روایت مثنوی و هم روایت شفاهی محل مسجد در نزدیکی شهر ری عنوان شده است.

قصه پایانی مثنوی یعنی «دژ هوش‌ربا» یا «قلعه ذات‌الصور» نمونه دیگری از این قصه‌هاست. این قصه در زبان عامه با نام «گل به صنوبر چه کرد» مشهور است. این قصه اگرچه به صورت بسیار مختصر در مقالات شمس نیز آمده است اما با توجه به معاصر بودن شمس و مولوی می‌توان گفت که احتمالا به دلیل معروفیت قصه در زبان عامه هر دو نفر، آن را از زبان عامه گرفته‌اند.»