شناسهٔ خبر: 65402 - سرویس دیگر رسانه ها

تلقی اشرافی از فرهنگ در جامعه ایران وجود دارد/ سلطه فرهنگی همواره آبستن ضد خویش است

جمال محمدی می‌گوید: در جامعه ایران تلقی­ اشرافی از فرهنگ وجود دارد که بر اساس آن تصور می‌­شود حوزه فرهنگ منحصراً متعلق به فضلا و نوادر است. این نگاه اشرافی نقشی اساسی در بازتولید قدرت دارد. به­ علاوه، در ایرانِ کنونی هژمونی فرهنگی را خود دولت حمایت و تقویت می‌­کند.

فرهنگ امروز: جمال محمدی را مخاطبان بیشتر به ترجمه اثر یورگن هابرماس، و نیز ترجمه کتابی درباره هابرماس، می‌شناسند. اما انتشار کتاب اخیر او با عنوان «جامعه شناسی فرهنگی»، که درست مصادف با تأسیس گرایش جامعه‌شناسی فرهنگی در مقطع دکتری جامعه شناسی در دانشگاه کردستان است، بهانه‌ای شد تا با او گفتگویی راجع به مقوله فرهنگ داشته باشیم. البته پیشینه کارهای او راجع به این مقوله، که درواقع زمینه نگارش کتاب حاضر هم بوده است، به دهه هشتاد برمی‌گردد، زمانی که ابتدا اثر درخشان آندرو میلنر  و سپس کتاب درباره مطالعات فرهنگی  را ترجمه و ادیت کرد. این تلاش بعدها در دهه نود در قالب ترجمه آثاری مثل موسیقی به مثابه امر اجتماعی (صداوسیما، 1392)، جامعه‌شناسی هنر (نشر نی، 1395) و مصرف و زندگی روزمره (نشر نی، 1398) خود را نشان داد. وی همچنین مدیر مسؤل مجله علمی‌جامعه‌شناسی فرهنگ و هنر است که در دانشگاه کردستان، زیر نظر وزارت علوم و مرکز استنادی علوم جهان اسلام (ISC)، منتشر می‌شود. 

دلایل و انگیزه ‌های اصلی شما برای تألیف این کتاب چه بود؟
من فارغ­ التحصیل جامعه­ شناسی فرهنگی هستم و طی این سال­‌ها عمده آن­چه که نوشته یا ترجمه کرده ­ام حول­ و حوش تحلیل مقوله فرهنگ بوده است. جامعه ­شناسی فرهنگی یکی از جذاب­ترین گرایش‌های جامعه­ شناسی در سطح جهان است، در چندین دانشگاه معتبر دنیا در مقطع دکتری دایر است و شمار زیادی مجله معتبر جهانی در این حوزه یا دقیقاً با همین عنوان منتشر می­‌شود. در ایران هم این گرایش در تعدادی از دانشگاه‌ها در مقطع دکتری وجود دارد، اما کتاب یا کتب یا مجلاتی که این رویکرد را معرفی یا نمایندگی کنند بسیار اندک­ اند. در راستای علایق خود و نیز به­ خاطر نیاز مبرم به معرفی این گرایش کتاب حاضر را تألیف کردم.

کلاً جامعه‌شناسی فرهنگی در سطح جهانی گرایش جدیدی­ست که با سایر گرایش‌ها (مثلاً با جامعه ­شناسی فرهنگ، انسان­ شناسی فرهنگی و مطالعات فرهنگی) تفاوت دارد، هرچند همپوشی‌هایی نیز با آن­ها دارد. اینکه چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی با یکدیگر دارند گاهی بسیار محل مناقشه است. خیلی هم نمی‌توان مرز قاطع و دقیقی میان این گرایش‌ها ترسیم کرد. متفکران این حوزه‌ها رویکردهای متفاوتی دارند. دلیل این امر نیز به خود مقوله فرهنگ برمی‌گردد که پرابهام، مه­ آلود و تقریباً غیرقابل ­تعریف است یا دست­ کم تعریف واحد و نهایی ندارد. ریموند ویلیامز درخصوص تعریف­ ناپذیری فرهنگ جمله مشهوری دارد که می‌گوید فرهنگ شبیه مه است، هرچه نزدیک‌تر شوی بیشتر محو و غیرقابل ­تشخیص می‌شود و دایماً از چنگ و دید مشاهده­ گر می‌­گریزد.

تلاش من در این کتاب آن است تا دری به قلمرو این مقوله مناقشه ­پذیر باز کنم و بالاخص این­که گرایش جامعه­ شناسی فرهنگی و تلقی این گرایش از وضعیت فرهنگ در جامعه مصرفی معاصر را معرفی و نقادی کنم. چیزی که بیش از همه به من انگیزه می‌داد آن بود که بتوانم مخاطب را همراه با خود به هزارتوی پرپیچ ­وخم این مناقشات ببرم تا او از آن­جا به تلقی رایج و مسلطی که در جامعه ما از فرهنگ وجود دارد بنگرد و فاصله را درک کند.

پس به نظر شما ارایه تعریفی جامع و مانع از فرهنگ تقریباً ناممکن است؟ نقش عوامل نژادی، روانی و جغرافیایی در شکل­ گیری فرهنگ چه می‌­شود؟ آیا اساساً می­‌توان فرهنگ را با استناد به این گونه متغیرها فهم و تحلیل کرد؟
این فقط نظر من نیست، بلکه وقتی به حجم انبوه ادبیات پژوهشی و نظری راجع به فرهنگ در رشته گرایش­‌های مختلف رجوع می‌کنیم با این فضای مفهومی‌مه­ آلود رودررو می‌­شویم. واقعیت این است که ارایه تعریف واحد از فرهنگ، چه پیش­تر و چه اکنون، همواره کار بسیار دشواری بوده است. جامعه‌شناسی فرهنگی، درمقام یک گرایش، مربوط به دوران اخیر است، یعنی زاده مدرنیته متأخر، دورانی که با عناوین دیگری مثل جامعه پساصنعتی، جامعه مصرفی و غیره نامگذاری شده است. درواقع تحولات بنیادینی که به­ ویژه از 1970 به این سو هم در حوزه‌های فکری و معرفتی و هم در جهان عینی اتفاق افتاد بسترساز شکل ­گیری جامعه ­شناسی فرهنگی بوده است.

این گرایش علمی، به­ لحاظ عینی، از بطن شکلی از مدرنیته جهانی ­شده سر بر آورده که در آن فرهنگ مصرفی بر همه چیز سیطره یافته است، و به ­لحاظ فکری- معرفتی فرزند نوعی نظام دانایی است که به­ اصطلاح پس از وقوع رخدادهایی مثل چرخش زبانی، چرخش معنایی و چرخش فرهنگی شکل گرفته است. خودِ رخدادی مثل چرخش فرهنگی پیوندی ارگانیک با جامعه مصرفی دارد و حاکی از آن است که امر فرهنگی تمام امور دیگر را تحت­ الشعاع خود قرار داده است.  

امروزه تقریباً همه ما معنای جامعه مصرفی را درک کرده­‌ایم: جامعه­ ای که در آن کنش مصرف و شیوه­‌های مصرف نقش تعیین­ کننده­ ای در حیات عمومی‌و در زندگی شخصی آدمیان دارد. رفتارهای روزمره، سبک­‌های غذا خوردن و ورزش­ کردن، نحوه تربیت فرزندان، روش­‌های گذران اوقات فراغت، ویژگی‌های شخصیتی افراد، تعامل­‌های روزانه، معانی فردی و جمعی و هویت‌های شخصی و اجتماعی، همه و همه، در ارتباط وثیق با مصرف و متأثر از این پدیده شکل می­‌گیرند. درواقع ما امروزه داریم جهان و زندگی را مصرف می‌­کنیم و نحوه بودن ما در جهان به­ میانجی مقوله مصرف تعیین می‌شود. خب، اگر مصرف و فرهنگ تا این اندازه درهم ­تنیده ­اند، روشن است که جامعه ­شناسی فرهنگی چه رسالتی برای خود قایل است: فهم و تحلیل وضعیت فرهنگ در جامعه مصرفی.
   
اکنون اگر بخواهم به پرسش شما پاسخ دهم که تا چه میزان عوامل نژادی و روانی و جغرافیایی و غیره در شکل­ گیری فرهنگ نقش دارند باید بگویم که اساساً نقش این متغیرها را باید در جامعه مصرفی از نو تحلیل کرد و نمی‌­توان به تعاریف قدیم اکتفا کرد. ما ناچاریم برای تعریف فهم عمیق فرهنگ به متفکران پس از چرخش فرهنگی رجوع کنیم. کتاب حاضر نیز اگر اهمیت و وزنی داشته باشد، در همین است که به همین وادی و به همین برهه نظر دارد.    

با توجه به این­که جامعه ما یک جامعه دینی است و فرهنگ و دین به ­هم ­بافته و درهم ­تنیده‌اند، در جامعه ­شناسی فرهنگی چه جایگاهی برای متغیر یا پدیده ­ای مثل دین قایل ­اند و این رویکرد چه اندازه می‌­تواند به فهم وضعیت فرهنگ در یک جامعه دینی  سنتی کمک کند؟
چه در گذشته و چه اکنون، دین در زمره عمده ­ترین بسترهای شکل­ دهنده فرهنگ بوده است. جفری الگزندر از کلیدی ­ترین متفکران جامعه ­شناسی فرهنگی، ضمن بسط برنامه پژوهشی دورکیم راجع به شیوه­‌های زایش دین از بطن مناسبات جمعی، بر نقش قاطع گونه­‌های حیات دینی در شکل­ دهی به فرهنگ در زمانه حاضر تأکید می‌کند. او حتی به نقش اسطوره­‌هایی که هر روز متولد می‌­شوند توجه دارد و معتقد است که مدرنیته متأخر درست به­ مانند دوره‌های قبلی پی در پی اسطوره‌های خاص خود را می‌سازد. از این حیث، مطالعه فرهنگ یک جامعه بدون فهم عمیق دین، اخلاقیات و حتی اسطوره‌های آن جامعه تقریباً یکسره نامیسر است. آن روی قضیه هم صادق است: هم دین و هم اخلاقیات در متن جامعه برساخت می‌­شوند، یعنی از دل زندگی جمعی و مناسبات گروهی بیرون می‌آیند، لذا تداخل بسیار زیادی با فرهنگ دارند و به­ نوعی درهم ­تنیده ­اند. از این منظر، مطالعه فرهنگ، خود­به ­خود مطالعه دین و اخلاقیات هم هست.

در ایران، هنگام تلاش برای تحلیل فرهنگ، بعضاً با یک دوگرایی روبروییم: در یک سو گرایشی هست که معتقد است باید حساب دین را از فرهنگ جدا کرد و برای احیای «فرهنگ اصیل ایرانی» حتی باید آن را هر گونه «دین خویی» پالود؛ در سوی مقابل، اعتقاد بر این است که فرهنگ صبغه ­ای ارزشی و استعلایی دارد و هر خصلت یا ویژگی فرهنگیِ غیردینی را باید از دایره فرهنگ بیرون انداخت. البته ادعای من این نیست که این دوگرایی همه­ جا سایه انداخته، بلکه همچنان که گفتم بعضاً در حوزه تحلیل فرهنگ ردپای آن را می‌بینیم. در هر صورت، روشن است که هر دو طرف این منازعه چه اندازه با الفبای تحلیل فرهنگ بیگانه­ اند. به­ طور مثال، ساده ­ترین چیزی که هر دو طرف این مناقشه از درک آن عاجزند این است که امر دینی و امر اخلاقی فقط از طریق بدل­ شدن به امر فرهنگی است که می­‌توانند به زندگی جمعی ما معنا ببخشند و همبستگی اجتماعی بیافرینند؛ عکس قضیه هم صادق است، امر فرهنگی فقط به­ میانجی قداست ­یافتن و ارزشمندشدن است که در زندگی ما تأثیر می‌گذارد. به ­تعبیر دورکیم، جامعه و خدا (دین) هر دو یکی­ اند و هر دو ریشه در تفکیک اولیه چیزها به امر مقدس و نامقدس دارند.

کار فرهنگی را چه مدل کاری تعریف می‌کنید و چقدر به ضرورت اخلاق در کار فرهنگی معتقدید؟ اساساً کارهای فرهنگی در ایران را واجد مولفه‌های اخلاقی می‌بینید؟
من چندان معنای واژه «کار فرهنگی» را، آن­گونه که در گفتمان مسلط معرفی می‌­شود، نمی­‌فهمم. گاهی حتی دیده ­ام که برخی تصور می‌­کنند هر مشکل و معضلی را می‌توان با کار فرهنگی حل کرد؛ بر مبنای این تصور، حتی برای غلبه بر معضلات اقتصادی و سیاسی کافی­ست کمی‌اهل فرهنگ و فرهیخته باشیم تا همه چیز به ­خوبی و خوشی ختم به خیر شود. اگر مقصود از کار فرهنگی این است باید بگویم که این صرفاً مقوله ­ای ایدئولوژیک و تجویزی است که ممکن است به درد جلسات رسمی‌و اداری و نوشتن صورتجلسه بخورد ولی به ­کلی فاقد هر گونه توان تحلیلی است.
  
اما اگر مقصود از کار فرهنگی این باشد که به­ تعبیر بوردیو کنشگران میدان تولید فرهنگ، با داشتن استقلالی نسبی از میدان اقتصاد و ابرمیدان سیاست، بتوانند به ­صورتی نسبتاً آزادانه و فارغ از فرامین و تجویزهای مقامات قدرت و سرمایه، دست به آفرینش آثار، متون، فراورده‌ها و معناهای فرهنگی بزنند و ماحصل همه این­ها به ­طور خودکار به زندگی روزمره آدمیان معمولی وارد شود، باید بگوییم که این نوع کار فرهنگی با اخلاقیاتی که در همه میدان‌ها و زیرمیدان‌های جامعه ساری و جاری است پیوند تنگاتنگ دارد.

در این تلقی، فرهنگ معنایی برساختی و معمولی دارد. این تلقی در ایران، نه در نهادها و سازمان‌های دولتیِ متصدی فرهنگ جایی دارد و نه در حلقه‌ها و جرگه‌های غیردولتی به­ خوبی جا افتاده است. در ایران فرهنگ عمدتاً صبغه ­ای استعلایی دارد و گاهی دستمایه­ ای است برای فخرفروشی و فاضل­ مآبی. ساحتی­ست که گام­ نهادن در آن کار هر کسی نیست و بیرونیانِ آن معمولاً حکم رانده­ شدگان از دایره فضیلت و کمال را دارند. تا آن­جا که من تشخیص می‌­دهم هنوز نوعی تلقی ماتیو آرنولدی از فرهنگ سیطره دارد: «فرهنگ عصاره بهترین گفته‌ها و اندیشیده­‌ها است». در این تلقی اشرافی، فرهنگ به جایگاه دین در مقدس­ ترین معنای کلمه ارتقا می‌­یابد. این تلقی معمولاً به آسانی تن به تحلیل نمی‌­دهد.

در جایی از کتاب گفته‌­اید که بورژوازی، به ­منظور لاپوشانی تضادها و نابرابری­‌ها، فرهنگ خود را همگانی جلوه می‌­دهد و بدین طریق بدان مشروعیت می‌­بخشد. یک طبقه اجتماعی از طریق چه مکانیسم­‌هایی این کار را می‌­کند؟
روشن‌­ترین پاسخ به این پرسش را پیر بوردیو به ­دست داده است. به ­باور او، هیچ سلطه ­ای شکل نمی‌­گیرد و بازتولید نمی‌­شود مگر از طریق فرهنگ. فقط از طریق ترویج نُرم‌های فرهنگی و ایجاد معناها و ارزش‌ها و باورهاست که می‌­توان دیگران را در راستای منافع خود بسیج کرد و آن‌ها را وا داشت کاری انجام بدهند یا ندهند. چیزی به اسم قدرت عریان نداریم.
 
نظریه­ پردازان انتقادی همواره گفته­ اند که بورژوازی جهان مدرن را به قدو­قامت خودش ساخته است و مدرنیته سرمایه ­سالار لباسی است که عمدتاً مناسب تن بورژوازی دوخته شده است. ما حتی اگر امروزه مقوله بورژوازی و سلطه طبقاتی را از تحلیل خارج کنیم، باز هم دشوار بتوان در وجود پدیده هژمونی فرهنگی تردید کرد. این هژمونی در همه وجوه زندگی روزمره اِعمال می‌­شود، از طرز خرید و مصرف یک ادکلن گرفته تا لباس ­پوشیدن و رانندگی ­کردن و ارتباطات عاطفی و تعامل­‌های دوستانه همگی میدان اِعمال هژمونی و ابراز مقاومت هستند.

درواقع، در زمانه پس از چرخش فرهنگی، فرهنگ همه چیز را فرو بلعیده است. امروزه همه چیز آغشته به دلالت‌ها و معناهای فرهنگی است و بیرون از وادی فرهنگ اِعمال سلطه و ابراز مقاومت ناشدنی است. به جامعه خود ما نگاه کنید: این حجم انبوه تبلیغات، برنامه­‌ها و همایش­‌ها و سمینارها، آیین­ نامه­‌ها و دستورالعمل‌ها، و قواعد و موانع نهادی جملگی دست­اندرکارند تا فرهنگ مشروع را معرفی و بازنمایی کنند. هژمونی معمولاً بر مبنای این مکانیسم کار می­‌کند که معناهای مطلوبش را از جامعه می‌گیرد و دوباره آن‌ها را می­‌سازد و به جامعه تزریق می‌کند. منازعه فرهنگی، درست مثل خود فرهنگ، در تمام تار و پود جامعه ساری و جاری است.
 
بدین ­ترتیب، امید رسیدن به یک وضعیت فرهنگی بری از سلطه امیدی واهی است؟ درست می‌گویم؟
بله. اما آیا این بدان معنا است که فرهنگ پتانسیل رهایی ­بخشی ندارد؟ پاسخ منفی است. فرهنگ درواقع انبانی از تناقض­‌ها است و تمام تناقض­‌های بنیادینِ وضعِ بشری را در خود نهفته دارد. به­ بیان ­دیگر، سلطه فرهنگی همواره آبستن ضد خویش است. به­ تعبیر فوکو، هر جا که اِعمال قدرت هست مقاومت هم هست. البته حوزه فرهنگ، به­ قول بوردیو، هیچگاه استقلال کامل ندارد، اما استقلال نسبی دارد. سویه­‌های رهایی­ بخش فرهنگ عملاً در نبرد با سویه­‌های هژمونیک و سرکوب­گرانه آن شکل می‌گیرند.

لذا عمده ­ترین مسئله پیش روی جامعه ­شناسی فرهنگی آن است که چگونه می‌­تواند به ­میانجی تحلیل وضعیت­‌های فرهنگیِ آمیخته با سلطه، سویه­‌های رهایی­ بخشی فرهنگ را فعال سازد و تقویت کند. تأکید بر استقلال نسبی فرهنگ بدین معنا است که نمی‌­توان حوزه فرهنگ را به حوزه‌های دیگر تقلیل داد. حوزه نسبتاً مستقلِ فرهنگ همان­جایی­ست که منازعه بی ­پایان بر سر معناسازی و معنازدایی، یا به­ تعبیر اومبرتو اکو جنگ چریکی نمادین، در جریان است.

درست برخلاف این تلقی، در جامعه ایران تلقی­ اشرافی از فرهنگ وجود دارد که بر اساس آن تصور می‌­شود حوزه فرهنگ منحصراً متعلق به فضلا و نوادر است. این نگاه اشرافی نقشی اساسی در بازتولید قدرت دارد. به­ علاوه، در ایرانِ کنونی هژمونی فرهنگی را خود دولت حمایت و تقویت می‌­کند و لذا گروه­‌ها یا اقشار فرودستی که قصد مقاومت در برابر هژمونی فرهنگی را داشته باشند عملاً، به­ تعبیر آلتوسر با دستگاه­‌های ایدئولوژیک دولت، طرف هستند.

درباره رابطه سنت و فرهنگ بفرمایید. آیا سنت‌های قدیمی‌ نقطه ­مقابل فرهنگ مدرن هستند و آیا فرهنگ مدرن لزوماً مخرب سنت­‌های قدیمی‌است؟  
نخست باید اشاره کرد که دیگر چیزی به اسم جامعه سنتی در معنای قدیم وجود ندارد. آنچه وجود دارد زایش دائمی‌سنت­‌ها از بطن مدرنیته است. هر آن­چه امروز مدرن نام دارد فردا سنتی می‌­شود. امور فرهنگی هر روز به سنت بدل می‌شوند و از مد می‌افتند. خود سنت­‌ها برای اینکه خریدار پیدا کنند خودشان را به جدیدترین لباس­‌ها می‌آرایند. نکته دوم این­که به باور برخی­‌ها پذیرش امر مدرن مستلزم ضدیت با سنت­‌ها است. این تصور امروزه چندان قابل­ دفاع نیست، چراکه اساساً مرز روشن و قاطعی میان امر مدرن و سنتی به­ آسانی قابل ترسیم نیست. به­ علاوه، گزاره گسست کامل از سنت‌ها هم اکنون دیگر معنای روشنی ندارد.

لذا مناقشه دنباله ­دار سنت و مدرنیته از این منظر مناقشه ­ای عبث و ماحصل آن تولید یک­سری ایده­‌های ارتجاعی است. آن­چه به ­طور مثال در ایران کنونی در جریان است این نیست که سنت و سنت‌گرایان در یک طرف و مدرنیته و حامیان آن در طرف مقابل قرار داشته باشند، بلکه این است که هژمونی فرهنگی هر گزاره فرهنگی را، اعم از سنتی و مدرن، که به تقویت و بازتولیدش کمک کند برمی‌گیرد و هر گزاره­ ای که چنین نباشد را طرد می‌کند. این پرسش که با میراث سنتی ­مان چه کنیم؟ کنار بگذاریم یا حفظ کنیم؟

از اساس پرسش گمراه ­کننده­ ای است، چراکه اصلاً ما بر سر چنین دوراهی ­ای نیستیم. به ­علاوه، فرهنگ هیچ جامعه ­ای تداوم حیات نمی‌­دهد مگر آنکه از سفره میراث پیشینیان تغذیه کند. قطع ارتباط با گذشته توهم محض است. احیای گذشته به آن صورتی که واقعاً بوده نیز توهم محض است. ما امروزه گذشته را حتی به شیوه­ای مدرن مصرف می‌­کنیم. در جامعه مصرفی فعلی ما هر روز سنت­‌ها را مصرف می‌کنیم، اما این کار را متناسب با اقتضائات جامعه مصرفی انجام می‌دهیم.

سخن آخر...
امیدوارم کتاب «جامعه­ شناسی فرهنگی» بتواند به بسط و تقویت این گرایش در دانشگاه­‌ها و درک عموم خوانندگان از فرهنگ کمک کند. امیدوارم کتاب غنا و محتوایی داشته باشد که خوانندگان را ارضا کند و نیز بتواند راه را برای نقادی فرهنگ باز کند.