شناسهٔ خبر: 63268 - سرویس دیگر رسانه ها

یادداشت نعمت‌الله فاضلی درباره متفکران علوم اجتماعی در ایران: آیا نیما یوشیج علوم اجتماعی ما زاده می‌شود؟

علوم اجتماعی ایران نیازمند ذهن خلاق و آفرینشگری است که اندیشه‌ای متمایز و خاص در بستر تاریخ و جامعه معاصر ایران بیافریند. اگرچه «نظام دانش ما» در یک سده گذشته چهره‌های بزرگ معرفتی و دانشگاهی مانند غلامحسین صدیقی، احسان نراقی، جمشید بهنام، منوچهر آشتیانی، محمدامین قانعی راد و نام‌های دیگری را پرورش داده است، اما شاید هیچ یک در مقام «متفکر» قرار نگیرند.

آیا نیما یوشیج علوم اجتماعی ما زاده می‌شود؟

فرهنگ امروز/ نعمت الله فاضلی: پرسش مهمی که از اندیشمندان تأثیرگذار علوم اجتماعی جامعه ما وجود دارد اینست که چه زمانی می‌توانیم شأن فکری متمایز و اصیل برای آنها به عنوان متفکر اجتماعی ایرانی در جهان امروز برای آنها قائل شد؟

تردیدی ندارم که توسلی و دیگر بزرگان مانند او نقش و تأثیر مهمی در حیات دانشگاهی و تحولات جامعه ما داشتند و دارند. منش و شخصیت و زندگی و خدمات بزرگ و ارزشمند آنها محترم است و جای تقدیر و تصدیق دارد، اما گمان می‌کنم همچنان باید «رخداد فکری خاص و متمایزی» را این اندیشمندان ایجاد کنند تا بتوانیم آنها را در جهان اندیشه در کنار بزرگان اندیشه قرار دهیم و آنها را «متفکر» بنامیم. متفکر به معنای دقیق کلمه مقصودم هست، یعنی کسی که اندیشه‌ای اصیل و نو بنیان نهاده است و مسئله‌ای واقعی و تاریخی را برای جامعه ایران صورت بندی کرده است. آن چنان که می‌توانیم ماکس وبر، دورکیم، زیمل و پارسونز و از متأخرین جفری آلکساندر، گیدنز، الریش بک، زیگمون باومن، فوکو یا رابرت نیزبت را متفکر بنامیم. اینها همه متفکر هستند، زیرا با ذهن خلاق و نقادشان توانسته‌اند متفکری اصیل شوند و مسئله‌ای را برای جهان و جامعه شان صورت بندی کنند. 

گمان می‌کنم علوم اجتماعی در ایران معاصر همچنان در انتظار ظهور متفکری با این ویژگی‌هاست و هنوز به این بلوغ و زایندگی نرسیده است. علوم اجتماعی ایران نیازمند ذهن خلاق و آفرینشگری است که اندیشه‌ای متمایز و خاص در بستر تاریخ و جامعه ی معاصر ایران بیافریند. اگرچه  «نظام دانش ما» در یک سده گذشته چهره‌های بزرگ معرفتی و دانشگاهی مانند غلامحسین صدیقی، احسان نراقی، جمشید بهنام، منوچهر آشتیانی، محمدامین قانعی راد و نام‌های دیگری را پرورش داده است، اما شاید هیچ یک در مقام «متفکر» قرار نگیرند. جامعه ایران در قلمرو هنرها و ادبیات به مراتب بیش از قلمرو دانش و دانشگاه خلاق و اصیل بوده است. به گمان من شرط بنیادی اندیشه ورزی و خلاقیت فکری این است که بتوانیم به طور همزمان جهان معاصر، (جهانی که از نظر اندیشه‌ای در غرب مدرن تبلور دارد) و جامعه و سنت ایرانی را همزمان  چنان عمیق فهم و تجربه کنیم که از درون این تجربه، اندیشه‌ای خلاق و بدیع و نو ظاهر شود؛ اندیشه‌ای که متاثر از جهان غرب است، اما تقلید و تکرار آن جهان نیست؛ و همچنین جامعه و سنت ایرانی است، اما بازتولید و تکرار آن هم نیست. ما این گونه تجربه‌های خلاق و آفرینشگرانه اصیل را در قلمرو هنرها و ادبیات در دوره معاصر داشته‌ایم. برای مثال، مجموعه معماری‌های دوره مشروطه تا پایان پهلوی اول، نقاشی‌های سبک قهوه خانه‌ای، شعر نو و نیمایی، رمان نویسی و تجربه صادق هدایت و پیروانش، سینمای ایرانی که در آثار کیارستمی و اصغر فرهادی منعکس شده است، و برخی بازنمایی‌های هنری و ادبی دیگر. در این بازنمایی‌ها ما می‌بینیم که اندیشمند خلاق ایرانی، تجربه جهانی فیلم، نقاشی، رمان نویسی، شعر و معماری را عمیقا درک و دریافت کرده است؛ و در عین حال پیوند عمیقی با سنت و تاریخ فرهنگ ایرانی دارد، و از تلفیق خلاقانه اینها چیز تاره‌ای می‌آفریند که من آن را در کتاب «تجربه تجدد» (1394) «ترکیب‌های تازه» می‌نامم.

علوم اجتماعی ایران نیازمند «ترکیب‌های تازه‌ای» و صورت بندی مسئله‌های جامعه ایران در قلمرو نظریه و گفتمان علم اجتماعی است. تردیدی ندارم که همه بزرگان علوم اجتماعی ایران تلاش و مبارزه سختی کرده‌اند و در زمینه و زمانه شان اثرگذار و موجب آبرو و اعتبار ما شده‌اند، اما هنوز نیمای یوشیج و کیارستمی و اصغر فرهادی علوم اجتماعی ما متولد نشده است. شاید هم پاره‌ای از نازایی اندیشه ورزانه، برخاسته از موقعیت نظام دانش ماست که امکان نقد و گفتگوی مستمر میان ما دانشگاهیان را مهیا نمی‌کند و زندگی آنها درگیر بروکراسی‌ها، خفقان‌ها و خفت‌های زندگی روزمره دانشگاهی هدر می‌رود. در نتیجه، بارقه‌های فکری اندک که اینجا و آنجا ظاهر شده‌اند در لابلای متن‌ها پنهان مانده است و مجال دیده شدن نیافته‌اند. بعید نمی‌دانم که در دهه‌های آینده برخی از اندیشه‌هایی که در این سال‌ها خلق شده‌اند شکوفا شوند و روایتی اندیشه ورزانه از علوم اجتماعی ایرانی شوند. در عین حال، گمان می‌کنم نیازمند خودباوری و اعتماد بنفس فکری بیش تری هستیم. تخطئه کردن و اعتبارزدایی از تلاش‌ها و تقلاهای انجام شده، نمی‌تواند مسیر بالندگی علوم اجتماعی ایران را هموارتر سازد. نیازمند جدی گرفتن بیش تر همه تقلاهایی هستیم که انجام شده و می‌شود. نیازمند و محتاج آموختن عمیق از یکدیگر هستیم.

مسیر اندیشه ورزی ما نمی‌تواند جز از راه «یادگیری جمعی» باشد. امیدوارم نظام دانش ما در مسیر تسهیل یادگیری جمعی قرار گیرد و امکان خلاقیت و جوشش اندیشه‌ها را بیش تر کند. گمان می‌کنم ظهور نیماها و کیارستمی‌ها در علوم اجتماعی ایرانی امری ناممکن نیست، حداقل ضرورت آن آشکار شده است.

ایبنا