شناسهٔ خبر: 56337 - سرویس دیگر رسانه ها

سوگ سیاوش از اسطوره تا تاریخ تشیع

گویی سیاوش هر سال مثل ققنوس زنده می شود و باز می میرد و باز باید به سوگش نشست یا شکوه مرگش را در برابر شر، پاسداشت. و به این ترتیب به نظر می رسد نخل گردانی در کویر هنوز هم می تواند تمثیلی باشد از پاسداشت آن مرگ اسطوره وش کهن.

برجسته‌ترین نقاشی‌های پنجکند و روایت یاکوبوفسکی از سوگ سیاوش

فرهنگ امروز/ نسیم خلیلی: «مادیان را کتل بسته‌بودند. سرتاسر زین را با پارچه سیاه پوشانده‌بودند و کلاه یوسف را روی کتل و تفنگش حمایل گردن مادیان آویخته بودند. یک ملافه سفید که جا به جا با جوهر گل‌سنبلی رنگ شده‌بود، عین یک کفن خون‌آلود روی سحر{اسب نر قصه} قرار داشت. چشم مادیان که به جنازه افتاد، گوش‌هایش را تیز کرد و پایش را چنان بر زمین کوفت که انگار بر طبل می‌کوبد. و زری احساس کرد که بر قلب او می‌کوبد و شیهه کشید. دوبار. به نظر آمد که اشک از چشم مادیان سرازیر شد روی بینیش که پره‌هایش از هم گشوده بود. به یاد حرف زن میانسالی افتاد که سالها پیش برایش نقل سووشون گفته‌ بود»

این روایت را سیمین دانشور درباره روز تشییع جنازه قهرمان نیک‌اندیش قصه تاریخی‌اش، یوسف می‌نگارد و در آن با اشاره به نمادهایی از آیین اسطوره‌ای و آشنای سوگ سیاوش که خود از آن با گویش شیرازی‌ها تحت عنوان نقل سووشون نام می برد، ذهن مخاطب را درگیر محبوبیت سوگواری اسطوره‌ای و نمادینی می‌کند که برای هر قهرمان قدیس‌واری در تاریخ معاصر هم برگزار می‌شده است و البته بیش از هر تشییعی در سوگ امام حسین و آیین‌های نمادوار محرم. اما نمادها در روایت سووشون کدام‌اند؟ شاید مهم‌ترین نماد اسب باشد و مادیانی که چنان غمگین شیهه می‌کشد که گویی به سوگ اسب نرینه‌ای نشسته است که معشوق اوست.

نوشته‌اند که سیاوش در سپیده‌دم، اسبی بوده‌ است سیاه‌فام که اندیشه‌های توتمی را درباره اسپ در فرهنگ عامه مردمان سالهای دور فرا یاد می‌آورده‌ است، حیوانی که هم زندگی‌بخش و هم رمنده‌است؛ این نگره البته با تمسک برخی از محققان به داده‌هایی درباره قربانی اسب در میان زرتشتیان و اساسا فراوانی آن در میان آریاییان، تا حد زیادی رد شده‌ است در حالیکه سیاوش در معنای لغوی و بر اساس تحقیقات علی حصوری در کتاب مختصر و مفید «سیاوشان» «نخست به معنای اسب نر و سپس دارنده اسب نر سیاه (سوار/شاه) است.» و همین موضوع نشان می‌دهد که نمی‌توان از فرضیه اسب‌انگاری قهرمان جهان اساطیری دور شد.

اسب در نگاه آدمیان همواره نیروی رمزینه و پیش برنده داشته‌ است و چشمانی که برق دارند و انسان‌بودگی ذات و روح حیوان را گویی بازتاب می‌دهند و از این رو دور به نظر نمی رسد که آدمیان با جهان‌بینی اسطوره‌ای خود میل داشته باشند که قهرمانان اساطیری خود را در قالب حیوانی همچون اسب ببینند. با این همه روایات و یافته‌های تاریخی نشان می‌دهد که از این اسپ سیه فام، کم‌کم جز دو گوش اسب‌وار بر استودان‌های کهن چیزی باقی نمانده و پس از مدت‌زمانی کوتاه سیاوش در هیاتی انسانی زاده شده است، نمونه‌ای از یک مرد کامل و قهرمان که در خوارزم هرکس می‌مرد به او تبدیل می‌شد «یا شکل او را می‌گرفت همان‌گونه که مثلا هر مصری که می‌مرد، به خدای آن سرزمین، ازیریس تبدیل می‌شد.»

این بازنمایی در آیین‌ها و فرهنگ مردم اسطوره‌باور معنایی از فره ایزدی را متبادر می‌کرده‌است، میل به شبیه شدن به اسطوره‌ای که قداست و نیروی قدسی و فرازمینی، همواره بخشی از هویت اوست در روایات داستانی مربوط به سیاوش هم البته نمادهایی از این فره ایزدی قابل بازیابی‌ست چنانکه حصوری به روشنی اشاره می‌کند که: «نیزه، زره، جام (جام جهان‌بین) مهره (یاره، دستبند) که بیشتر آنها در در اسطوره کیخسرو، فرزند سیاوش دیده می‌شود، انواع نشانه‌های فر (فرکیانی یا نیروی فوق‌العاده) است.»

و از همین روست که بعدها هر قهرمان و قدیسی که به رنج و در مظلومیت می‌مرد، در قالب آیین نمادین و اسطوره‌وار سوگ سیاوش تجلیل و تشییع می‌شد چنانکه بازتاب این بازنمایی را به روشنی می‌توان در بسیاری از آیین‌های سوگواری برای امام سوم شیعیان – حسین (ع) – نیز بازیافت و در این میان می‌توان تاویل تامل برانگیزی هم درباره این بازنمایی قدسی در میان شیعیان به دست دارد و آن را سیر تحول نمادین جایگاه اسب و اسطوره و شاه و امام تعبیر و تفسیر کرد تحلیلی که یادآور زیست مردم جهان‌های باستانی و ارتباط تنگاتنگ آن با باورها و آیین‌ها و فرهنگ و رسومشان است.

علی حصوری اشاره می‌کند که سیاوش در زندگی مبتنی بر کشت و کشاورزی، وجهی از طبیعت بودگی خود را بازتاب داده‌است و زنده رستن‌اش از میان شعله‌های آتش، امید به بهبود جهان و تغییر و اصلاح و بهاربودگی جهان را فرایاد می‌آورد، چیزی که در فلسفه مبارزه امام حسین نیز برای شیعیان بازتفسیر می‌شود، درس گرفتن از نفس مبارزه و تاثیر آن در درازمدت: «بخش دیگری از سیاوشان، اسطوره‌ای‌ست معروف، اسطوره مرگ و زندگی، پژمردن و بهار کردن که نمونه‌هایی در آیین‌های دیگر چه در آسیا، چه آفریقا و چه در آمریکای جنوبی دارد.

در این داستان خزان کامل (مرگ سیاوش) و بهار پس از آن (تولد کیخسرو و پس از مرگ سیاوش) و نیز رفتن سیاوش به درون آتش (به نشانه خزان) و زنده‌ بیرون آمدن او (بهار) دیده می‌شود. اسطوره نماد مرگ و رستاخیز و تابع الگوی خزان و بهار است... آداب آن به منظور تشویق نیروهای آسمانی برای ادامه دادن به بخشایش‌های سالانه منابع حیات است.» این ویژگی مرتبط با طبیعت و کشتکاری و در واقع این تعلق سیاوش به اساطیر گیاهی که در قالب ابراهیم و عبورش از آتش هم تکرار شده‌است، یکی از ادله محکمی‌ست که تداوم حیات آیین‌های سیاووشان را در قالب آیین‌های سوگواری اسلامی توجیه و تحلیل می‌کند «زیرا بافت اجتماعی تا قرن‌ها و بلکه هزاره‌ها چندان تفاوتی نداشت و دست‌کم بنیاد معیشت بر کشاورزی و دامداری بود.» علی حصوری در روایت خود این داده را به باور ایرانیان درباره جنگ‌ دیو خشکی و فرشته باران نیز پیوند می‌دهد.

از دیوارنگاره‌های پنجکند تا سینه‌زنی عاشورا

اما اینکه چرا آیین سیاوشان که می توانسته است خصلتی جشن‌گونه و شادمانه داشته باشد، در قالب آیین‌های سوگمندانه بازتولید شده‌است بیش از هر چیز به داده‌های باستان‌شناسانه مربوط به سرزمین سغد باستان و سمرقند باز می‌گردد، نقاشی‌های دیواری باشکوهی که محققان بیش از استودان‌ها و دیگر نشانه‌های مربوط به اسطوره سیاوش بدان پرداخته‌اند، نقاشی‌هایی که اصیل‌ترین صحنه‌های تاریخی شیون و سوگواری را بازتاب می‌دهد: «صحنه شیون و زاری که نخستین‌بار یاکوبوفسکی و سپس دیگران آن را روایت کرده‌اند مربوط به سیاوش است و در میان برجسته‌ترین نقاشی‌های پنجکند قرار دارد و از انواع قهرمانی سیاوشان است. جسد سیاوش در جامه‌ای شاهانه در اتاقی آرمیده است که آشکارا کاخی را تداعی می‌کند اما شکلی نمادین از یک چادر دارد.

این کوشکک یا اتاق پنجره‌دار که از هرکدام زنی در حال سوگواری و موی‌افشاندن دیده می شود. بیرون از اطاق آشکارا دو بخش وجود دارد در یک بخش (سمت راست) عزاداران را ملاحظه می‌کنیم که زن و مرد چهره‌های سخت غمگین و پریشان دارند و یکی از زنان در مرکز صحنه، درست مثل زنان درون اتاق موی خود را گرفته‌است. در دست‌های عده‌ای آلاتی شبیه نی و چیزهای دیگر دیده می‌شود. یکی از افراد صحنه (در منتهی‌الیه راست) سازی زهی را می‌نوازد. از نظر من صحنه یادآور سخنان نرشخی است که مطربان و قوالان سرودهای آیین سیاوس را می‌خوانده‌اند. عده‌ای از این سوگواران اتاق چادر مانند یا کوشکک سیاوش را بر دوش دارند.»

همه این تصاویر درباره نقاشی‌های پنجکند را بعدها در صحنه‌های سوگواری محرم می‌توان به روشنی بازیافت و حتی هنوز در بسیاری از اقلیم‌ها، آن اتاق چادرمانند یا کوشکک سیاوش را هم بر دوش سوگواران می‌توان دید، کوشککی که امروزه بدان نخل می‌گویند و بیش از هر جا در یزد و روستاهایش بر گرداگرد ابنیه مقدس گردانیده می شود. البته جز نقاشی پچنکند صحنه سوگ سیاوش را در بالالیک‌تپه، ورخش، خالچایان و مهم‌تر از همه کوزه معروف به کوزه مرو می‌توان به تماشا نشست و داده‌هایش را با آنچه در سوگ امام سوم شیعیان در شهرهای ایران برپاست مقایسه کرد. افزون بر این علی حصوری روایت می‌کند که: «سیاوشان در مرکزیت اعتقادات مذهبی و اجتماعی است، به طوری که از آغاز دوره میلادی که سکه‌های مستقل شاهان محلی خوارزم را داریم، آثار آئین سیاوش بر روی سکه‌ها پدیدار می‌شود.»

سیاوش در آیین نخل‌گردانی

مردم بسیاری از شهرها با حفظ و پاسداشت آیین‌های نمادین کهن، تاریخ را در زمان حال بازآفرینی می‌کند یکی از این بازآفرینی‌های مرتبط با سوگ سیاوش را در آیین عزاداری مرسوم در بسیاری از شهرهای ایران و به ویژه کویرنشینان می‌توان بازجست: آیین نخل‌گردانی؛ در آبادی های کویری، این نخل برداری همواره و از گذشته های دور و در روایت تماشاچیان این آیین نمایش گون زیبا – که اغلب سفرنامه‌نویسان فرنگی بوده‌اند - در میان کوچه های تنگ روستا با آدابی دلنشین و زندگی بخش همراه بوده است، زنان هنگام عبور نخل از میان کوچه ها، از فراز بام بر نخل و نخل برداران، نقل و نبات و گلاب و دستمال های ابریشمین و رنگارنگ می افشاندند و کاروان مرگ از میان هلهله ای رنگین و هدیه های نمادین می گذشته است.

این حس قدسی شادمانه شاید به پاس پیروزی باز زایی و جاودانگی اسطوره شهید در جهان بینی عامیانه است، حسی کهن سال که می تواند با یک تاویل و تفسیر آزادتر، یادآور گرداندن تابوت واره سیاوش، قهرمان اسطورهای ایران باستان و کهن روایت شاهنامه باشد که در دل آیین نمادین سووشون، همراه با نوحه های قوالان، هرسال در گذشته های دور در فرارود و دیگر جاها برگزار می شده است؛ مردم در این آیین تمثیلی پر شور و شکوه، شبیه سیاوش را می ساختند، در عماری یا محملی می نهادند و با خود در میان کوچه ها می گرداندند و گاه او را به لب رود و آبی که نشانه ادامه زندگی و حیات بوده است می برده اند و این تشییع نمادین را با امید به پاکی و زلالی نهفته در آب به پایان می رساندند، روایت و آیینی که نرشخی در تاریخ بخارای خود و کاشغری در دیوان لغات الترکش، بدان اشاره کرده است، و باستان شناسان هم-چنانکه اشاره شد- نقوشی از آن را بر دیوارنگاره ها یافته اند که در آن پیکره سیاوش در هیات انسانی مثالی، در یک عماری نشان داده شده است که زنان و مردان مویه کنان برگردش آمده و می خواهند بر دوشش کشند.

گویی سیاوش هر سال مثل ققنوس زنده می شود و باز می میرد و باز باید به سوگش نشست یا شکوه مرگش را در برابر شر، پاسداشت. و به این ترتیب به نظر می رسد نخل گردانی در کویر هنوز هم می تواند تمثیلی باشد از پاسداشت آن مرگ اسطوره وش کهن. علی حصوری درباره این موضوع در کتاب خود می‌نویسد: «استحاله تابوت سیاوش به نخل، بدون شک طی یک روند طولانی و با آمیختن چند باور به هم صورت گرفته‌است و ما می‌کوشیم آن را هر چه کوتاه تر بیان کنیم. در این کار باورداشتن خدای گیاهی و درخت زندگی (مقدس) که در بخش بزرگی از غرب آسیا معمولا سرو است، با هم تاثیر اساسی داشته‌است. در واقع خدای گیاهی و درخت مقدس با هم در تندیسه نخل گرد آمده و یکی شده‌اند، به همین دلیل نخل از نظر ساخت و شکل، ترکیبی هم از درخت سرو و هم تابوت سیاوش است.» نویسنده این نگره را با تکمله‌ای جذاب‌تر کامل می‌کند و می‌نویسد: «چیز دیگری که می‌تواند این دو را ترکیب کند اعتقادی معروف است به زائیده شدن خدایان از درخت. در واقع سیاوش فرزند نخل است. نزدیک‌ترین باور در این زمینه به فرهنگ ما زائیده شدن مهر در آب و بر روی گل لوتوس است.»

سیاه پوشی یا سیاوش شدن

اما افزون بر نخل‌گردانی، علی حصوری مدعی‌ است که اساسا رسم سیاه‌پوشی در هنگام عزا نیز یادآور آیین سیاوشان است: «جامه نیلی‌کردن و سیاه پوشیدن چه در عزای امام سوم و چه در دیگر سوگ‌های ایرانیان از آئین سوگ سیاوش آمده است. غیر از این که در مدارک تاریخی شواهد کافی برای این مطلب داریم ... توجیهی بسیار سازگار برای آن می‌توان یافت. می‌دانیم که در مراسم عزاداری برای امام سوم شیعیان، عزاداران آرزو می‌کنند که کاش همراه او بودند و به آن فیض عظیم می رسیدند. یعنی عزاداران آرزو می‌کنند که چون امام خود باشند و با او در سرنوشت او شریک. این حس، تازه و ویژه شیعیان نیست. وحدت با قهرمان آرزوی دیرینه بشر است و در سیاووشان فراوان به چشم می‌خورد. چنان‌که گفتیم سیاوش اساسا اسپ سیاه است و پوشیدن سیاه، همرنگ شدن با او و سیاوش شدن است.

هریک از آئین‌ورزان سوگ سیاوش در مراسم، خود را سیاوشی می‌دید و با پوشیدن سیاه خود را به او همانند می‌کرد. بهتر است بگوییم که با پوشیدن سیاه، آئین‌ورزان وحدتی را که نتیجه هر پیامی است با پیام‌آور خود، سیاوش، برقرار می‌کنند. سیاه پوشیدن نه در بین اعراب وجود داشته و نه در بین غیرایرانیانی که همسایه ما بوده‌اند. پس جامه سیاه نمی‌توانسته‌ است اسلامی باشد  این ایرانیان‌اند که با آئین‌های خود سیاه‌پوشیدن را به اسلام آورده‌اند. بنابراین رنگ سیاه برای جامه عزا اصالت ایرانی دارد، ویژه آئین سیاوش است و در آئین‌هایی وارد شده‌ است که ایرانی یا ساخته ایرانیان است.» و به این ترتیب است که ما ایرانیان هر سال در سوگ امام سوم شیعیان، بخشی از تاریخ اساطیری خود را نیز بازنمایی می‌کنیم، به سوگ سیاوش باز می‌گردیم و دیوارنگاره‌ها را تکرار می‌کنیم.

ایبنا