شناسهٔ خبر: 51472 - سرویس دیگر رسانه ها

کاهن معبد انسانیت/ نگاهی به زندگی و اندیشه‌های آگوست کنت

کنت اروپای پس از انقلاب فرانسه را با آموزه‌هایش صورت‌بندی کرده است

فرهنگ امروز/ محسن آزموده: آگوست کنت فیلسوفی به تمام معنا فرانسوی بود بر آمده از انقلاب فرانسه. هم در زندگی شخصی و هم در حیات اجتماعی، هم از حیث خصایل فرهنگی که از یک فرانسوی انتظارش را داریم و هم به عنوان اندیشمندی ناآرام که از زمانه‌اش متاثر است، متفکری که بنیانگذار آموزه پوزیتیویسم و موسس رشته کنش‌شناسی خوانده می‌شود و گاهی از او به عنوان نخستین فیلسوف علم به معنای جدید کلمه یاد می‌شود، متفکری متاثر از هانری سن سیمون، سوسیالیست آرمان‌گرای فرانسوی که کوشید فلسفه تحصلی یا پوزیتیو را در مقام پشتیبانی فلسفی برای انقلاب فرانسه عرضه کند. کنت در وهله نخست فیلسوف بود اما تاثیر مستقیم بر بنیانگذاران جامعه‌شناسی داشت، تا جایی که امیل دورکیم (١٩١٧-١٨٥٨) یکی از سه فیلسوف جامعه‌شناس موسس (در کنار مارکس و وبر) او را پدر یا بنیادگذار جامعه‌شناسی خواند. در یادداشت پیش رو با مروری بر زندگی آگوست کنت به این می‌پردازیم که چرا او را فرزند انقلاب فرانسه می‌خوانیم و چرا بر فرانسوی بودن او تاکید می‌گذاریم:
 

جمهوریخواه عرفی
زندگی پر فراز و نشیب آگوست کنت در پیوندی وثیق با اندیشه‌ها و افکارش بود و از این حیث می‌توان آن را به دو دوره کاملا متفاوت تقسیم کرد. مسائل و ویژگی‌های شخصی در این زندگی به همان اندازه در اندیشه‌های او تاثیرگذار بودند که رخدادهای بیرونی و جمعی. کنت به یک معنا ایزیدو مری آگوست فرانسوا گزاویه کنت در ١٩ ژانویه در مون پلیه در مرکز استان ارو در جنوب فرانسه به دنیا آمد. پدرش لویی مامور مالیات دولتی و مادرش رزالی هر دو سلطنت‌طلب و متعهد به کلیسای کاتولیک بودند. شاید همین وابستگی شدید خانواده به کاتولیسیسم و سلطنت آن هم در دوران انقلاب بود که موجب شد آگوست جوان که در مسیری پر فراز و نشیب گام می‌گذاشت، بعد از پایان دوران تحصیلات متوسطه در سال ١٨١٤ به هر دو امر پشت کند؛ یعنی هم کاتولیسیسم را کنار بگذارد و هم سلطنت را و به یک انقلابی پرشور و جمهوریخواه عرفی تمام‌عیار بدل شود. کنت بعد به مدرسه پلی تکنیک پاریس رفت و رتبه اول در میان داوطلبان جنوب فرانسه و رتبه چهارم در کل کشور را کسب کرد. اما دو سال بعد با شکست و سقوط ناپلئون در آوریل ١٨١٦ و بر سر کار آمدن خانواده سلطنتی بوربون‌ها مدرسه پلی‌تکنیک هم تعطیل شد و کنت ناگزیر به مون پلیه بازگشت و این نخستین ناکامی بزرگ در مسیر زندگی کنت بود که بر سراسر زندگی و اندیشه‌اش تاثیر درازدامن گذاشت.
کنت بعد از بازگشت به مون پلیه به پزشکی و زیست‌شناسی و فیزیولوژی پرداخت اما به دلیل نارضایتی باز به پاریس رفت و در ماه آگوست ١٨١٧ با سن سیمون (١٨٢٥-١٧٦٠) فیلسوف و متفکر سوسیالیست و انقلابی مشهور آشنا و در سمت منشی‌گری او استخدام شد؛  فرصتی طلایی برای جوان جویای کار تا در مقام منشی سن سیمون از اندیشه‌های او بهره بگیرد. همزمان در دانشگاه پذیرفته شد و هفت سال در دانشگاه ماند و در این بازه زمانی از نزدیک در جریان جوشش‌ها و تلاش‌های سیاسی و اجتماعی و فکری جامعه پرتب و تاب فرانسه قرار گرفت. همکاری با سن سیمون «فیلسوف صنعت» برای کنت که شیفته آموزه‌های روشنگری و آرمان‌های سه‌گانه انقلاب فرانسه (آزادی، برابری و برادری) بود، فرصت مغتنمی بود که چندان دوام نیاورد، زیرا خیلی زود حسادت و سایر رذائل بشری رابطه این دو را به جایی کشاند که کنت سن سیمون را که او را «پسر خوانده» خودش می‌خواند، «شیاد منحط» و «داور فاسد»ی خواند زیرا کتاب کنت یعنی «نظام سیاست پوزیتیو» را که در سال ١٨٢٤ در نشریه «شرعیات اهل صنعت» منتشر شده به نام خود یعنی سن سیمون منتشر کرده است، بدون اینکه اسمی از آگوست کنت در میان آورد.
 

از عشق ناکام تا دوستی متزلزل
همزمان رویداد شخصی تاثیرگذار دیگر در زندگی کنت آشنایی و ازدواجش با کارولین ماسین در سال ١٨٢٥ بود. زنی نه‌چندان خوشنام که با خیانت‌های مکررش زندگی کنت را تلخ کرد، یعنی دقیقا زمانی که کنت داشت با انتشار «دروس فلسفه پوزیتیو» (١٨٢٦) برای خود نامی دست و پا می‌کرد، کارولین رسوایی به پا کرد و کار را به جایی کشاند که کنت به بیماری روانی دچار شد و مدت هشت ماه در آسایشگاه روانی دکتر اسکیرول بستری شد و حتی یک بار دست به خودکشی ناکام زد. کنت بعدا رابطه‌اش با کارولین را «تنها خطای واقعا مهم زندگی‌اش» خواند.
رابطه کنت و کارولین بعد از بهبود فیلسوف جوان در سال ١٨٢٧ قطع شد. اگرچه کنت تنها پس از ١٧ سال یعنی در سال ١٨٤٢ توانست رسما از کارولین جدا شود. در طول این سال‌ها کنت به طور جدی روی «دروس فلسفه پوزیتیو» کار کرد و از سال ١٨٣٠ تا ١٨٤٢ توانست مهم‌ترین کتابش یعنی اثر ٦ جلدی «دروس فلسفه پوزیتیو» را منتشر کند. این سال‌ها پربارترین سال‌های نخستین دوره زندگی کنت هستند. در سال ١٨٣١ در همکاری افتخاری با شهرداری پاریس دروس «ستاره‌شناسی عمومی» را ارایه کرد، اگرچه در همین سال درخواستش از پلی‌تکنیک برای تصدی کرسی آنالیز بی‌پاسخ ماند. سال بعد این درخواست پذیرفته شد و به عنوان استاد مدعو آنالیز و مکانیک آغاز به کار کرد. در سال ١٨٣٢ از کالج دوفرانس برای کرسی تاریخ درخواست کرد که رد شد. همین سال از پلی‌تکنیک کرسی هندسه را مطالبه کرد که باز هم رد شد. در نهایت در سال ١٨٣٦ توانست به عنوان «مربی» در پلی‌تکنیک استخدام شود و این سمت را تا سال ١٨٤٤ به عهده داشته باشد. در همین سال‌ها اتفاق مهم دیگری در زندگی کنت رخ داد و آن آشنایی نزدیک و دوستی با جان استوارت میل (١٨٧٣-١٨٠٦) فیلسوف برجسته بریتانیایی بود؛ اندیشمند شهیری که چند سال جوان‌تر از کنت بود اما در سرزمینش به مراتب شناخته شده‌تر و مطرح‌تر از کنت بود. البته میل از ١٤ سالگی یعنی زمانی که از سوی پدرش جیمز میل (١٨٣٦-١٧٧٣) فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی و اقتصادی برای سفری یک ساله به فرانسه سفر کرده بود، با کنت آشنا شده بود، زیرا در آنجا ملاقاتی با سن سیمون داشت و کنت را که منشی سن سیمون بود، دیده بود. بعد از آن هم همواره آثار کنت را می‌خواند و در نهایت نیز وقتی جلد اول «دروس فلسفه پوزیتیو» منتشر شد به کنت نامه‌ای صمیمانه نوشت. دوستی کنت و میل از سال ١٨٤١ آغاز شد و خیلی زود رابطه‌شان نزدیک شد تا جایی که وقتی در سال ١٨٤٤ کنت شوربخت بار دیگر از پلی‌تکنیک اخراج شد به کمک او آمد و به همراه تنی چند از دوستان کنت از او دستگیری کرد. اما این دوستی نیز مثل سایر وقایع زندگی کنت چندان به درازا نپایید و یکی از علت‌های آن نیز رخدادی بود که سرآغاز دومین دوره زندگی آگوست کنت تلقی می‌شود. البته کنت و میل در زمینه فکری کاملا با هم همراه نبودند، برای مثال کنت چندان به روان‌شناسی وقعی نمی‌گذاشت و در دسته‌بندی معروفش از علوم (ریاضیات، اخترشناسی، فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی) جایگاه مشخصی برای آن قایل نبود، در حالی که روان‌شناسی برای میل جایگاهی مرکزی داشت و آن را مبنای علوم انسانی یا به گفته خودش علوم اخلاقی می‌دانست. اما آن رخداد اصلی که موجب جدایی قطعی کنت و میل و بلکه تحول اساسی در زندگی کنت شد، چه بود؟ رخدادی که به تعبیر میل باعث پایان «کنت خوب» و آغاز «کنت بد» بود.
 

مبلغ مذهب انسانیت
آگوست کنت سال ١٨٤٤ را «سالی بی‌همتا» می‌خواند، او در مقام یک فرانسوی تام‌عیار بعد از ماجرای عشقی ناکام با کارولین بار دیگر گرفتار رابطه‌ای تازه شد، این‌بار عاشق کلوتید دوو شد، زنی سی ساله که خواهر یکی از شاگردان کنت بود و همسرش به دلیل اختلاس اموال دولتی محکوم به حبس بود و فرار کرده بود و او را تنها گذاشته بود. کنت ٤٦ ساله عاشق کلوتید شد، اما این زن با وجود درخواست‌های مکرر کنت حاضر به ازدواج با او نشد، زیرا به بیماری سل پیشرفته مبتلا بود و خیلی زود هم در ٥ آوریل ١٨٤٦ از دنیا رفت. رابطه کوتاه کنت با کلوتید تاثیرات اساسی در اندیشه و منش کنت به جای گذاشت و او را که زمانی به نفع عرفی‌گری از کاتولیسیسم کناره جسته بود، بار دیگر به سمت مذهب سوق داد، اما این‌بار مذهبی که او آن را انسانیت
 (The Religion of Humanity) می‌خواند و خود را «کاهن اعظم » معبد آن می‌نامید. در «گفتار درباره نگرش پوزیتیو» (١٨٤٤) و «گفتار درباره مجموعه فلسفه پوزیتیو» (١٨٤٨) اندیشه آگوست کنت درباره دین انسانیت بیان شده است، اما اوج این نگرش در کتاب چهار جلدی او با نام «نظام سیاست پوزیتیو» بیان شده که بین سال‌های ١٨٥١ تا ١٨٥٤ منتشر شد، همچنین در کتاب «شرعیات پوزیتیو» که در سال ١٨٥٢ به چاپ رسید. این تحول در اندیشه کنت همراه بود با تغییر رویکردش به سیاست.
در سال ١٨٤٨جمهوریخواهان فرانسوی به رهبری ناپلئون سوم (١٨٧٣-١٨٠٨) به قدرت رسیدند و کنت که با اعلام مواضع رسمی‌اش در دفاع از دین انسانیت دوستان پیشین را از خود رانده بود، در پی تحکیم روابطی نوین برآمد و «انجمن پوزیتویست‌ها» را بنا گذاشت که در حکم کانونی برای تبلیغ مذهب نوآیین او بود، او حتی برای پیروانش از آیین و شرعیات جدیدش سخن می‌راند و برای آنها جلساتی هفتگی گذاشته بود. در دسامبر ١٨٥١ نظام پارلمانی با کودتای ناپلئون سوم سرنگون شد و بار دیگر نظام دیکتاتوری به قدرت رسید، کنت نیز که پیش‌تر انقلابی سرسخت و جمهوریخواهی دو آتشه بود، در یک تغییر مواضع محسوس و صد البته همخوان با تغییر اندیشه‌هایش، از امپراتور شدن لویی بناپارت حمایت کرد و به سمت محافظه‌کاری چرخید، اقدامی که سبب شد تتمه همراهان پیشینش نیز از او جدا شوند، اگرچه برای او فرقی نداشت، زیرا اکنون در سایه تبلیغ دین جدیدش طرفدارانی از اقشار تهیدست و فقیر گرد آورده بود که اگرچه سطح سواد و شأن اجتماعی بالایی نداشتند، اما در مقام مریدان سفت و سخت خود را پوزیتیویست‌های مومن و راستین می‌خواندند!
کنت تحت تاثیر همین جو و فضا بود که در نامه‌ای به تاریخ ٢٢ آوریل ١٨٥١ به تولوز نوشت: «من یقین دارم که پیش از سال ١٨٦٠ پوزیتیویسم را به عنوان تنها مذهب واقعی و کامل در کلیسای نتردام تبلیغ خواهم کرد.» کنت البته زنده نماند تا عدم تحقق آرزویش را ببیند. از اوایل سال ١٨٥٧ احساس ناخوشی می‌کرد و خیلی زود مشخص شد که به سرطان معده مبتلاست، به فاصله کوتاهی پس از این تشخیص نیز به علت گسترش بیماری در بدنش در ٥ دسامبر ١٨٥٧ درگذشت. خبر مرگ او به سرعت در پاریس منتشر شد، اما جمعیت زیادی برای تشییع جنازه‌اش حاضر نشد. البته جنازه کنت روی زمین نماند و عده کمی از پیروانش او را تا گورستان مشهور پرلاشز تشییع کردند و همان جا در میان قبر مادرش روزالی بوا و معشوقه‌اش کلوتید دوو دفن کردند. سال بعد البته شمار بیشتری برای یادبود او بر سر مزارش حاضر شدند، البته نه به خاطر آیینی که ابداع کرده بود، بلکه به دلیل پاسداشت اندیشه‌هایش و تاثیر گسترده‌اش در رشد و پیشرفت علوم.
 

از دوره‌بندی تاریخ تا رده‌بندی علوم
آگوست کنت به شهادت زندگی‌اش یک فرانسوی تمام عیار بود؛ اندیشمندی که همچون روسو زندگی پرشوری داشت و فراز و نشیب‌های این حیات پر ماجرا در سیر اندیشه‌اش تاثیری انکارناشدنی داشت. او فرزند انقلاب فرانسه بود و می‌کوشید تحولی که فرانسه و اروپا در پرتو انقلابی سیاسی و اجتماعی تجربه کرده را با مفاهیم و آموزه‌هایش صورت‌بندی کند. کنت همچون دیگر تاریخ گرایان قرون هجدهم و نوزدهم تاریخ را در مسیر پیشرفت بشریت می‌دانست، مسیری که از عصر اساطیر آغاز شده و با گذر از دوران مابعدالطبیعی به عصر علم و خرد یا به تعبیر او دوران پوزیتیو یا دوران طبیعی رسیده است. او خوش خیالانه دوران خودش را دوره نگرش یا ذهنیت علمی پخته می‌خواند که در آن انسان توانسته به لطف روش‌های تجربی قوانین جهان و انسان را بشناسد. از دید او علم طبیعی می‌تواند انسان را تا حدود زیادی بر محیط طبیعی‌اش مسلط کند.
بر همین اساس بود که به رده‌بندی علوم روی آورد و در کتاب «دروس فلسفه پوزیتیو» مدعی شد که شش علم پایه را کشف کرده است: ریاضیات، اخترشناسی، فیزیک، شیمی، فیزیولوژی و فیزیک اجتماعی یا جامعه‌شناسی. سلسله مراتب این علوم به همین شکلی که بیان شد، برای او اهمیت داشت، زیرا معتقد بود که این علوم از مجردترین (ریاضیات) آغاز و به تدریج پیچیده‌تر می‌شود. کنت جامعه‌شناسی یا فیزیک اجتماعی را لازمه دیگر علوم پایه و اوج تکامل علم بشری می‌خواند. او میان استاتیک اجتماعی و دینامیک اجتماعی تمایز می‌گذاشت و نخستین را قوانین کلی زندگی می‌خواند که میان همه جوامع انسانی مشترک است، یعنی شرایط همبستگی اجتماعی را بررسی می‌کند، در حالی که دینامیک اجتماعی قوانین حرکت یا تکامل جامعه یعنی قوانین پیشرفت را بررسی می‌کند. جامعه‌شناسی از نظر او هم شامل استاتیک اجتماعی و هم دینامیک اجتماعی است. اولی از نظم سخن می‌گوید و دومی از تغییر همراه پیشرفت.
 

تاثیر کنت
اندیشه‌های کنت خیلی زود در انگلیس و فرانسه طرفدارانی یافت، اگرچه چنان که آمد با تحولی که به خصوص در نیمه دوم زندگی او پدید آمد، بسیاری از این پیروان از خود او گسستند. در فرانسه متفکرانی چون امیل لیتره، کلود برنار، ارنست رنان، آدولف تن، لوی برول و در راس همه امیل دورکیم هر یک
به نحوی متاثر از او به بسط و تشریح اندیشه‌های کنت پرداختند و با دفاع یا مخالفت از او هر یک به نحوی از انحا در گسترش این اندیشه‌ها تلاش کردند. در انگلستان چنان که اشاره شد، جان استوارت میل و هربرت اسپنسر متاثر از کنت بودند. البته این دو در کنار تاثیرپذیری از کنت، منتقد او نیز بودند. شاگردان واقعی کنت در انگلستان ریچارد کانگریو (١٨٨٩-١٨١٨)، عضو کالج ودم آکسفورد و مترجم کنت به انگلیسی و یارانش جان هنری بریجز      (١٩٠٦-١٨٣٢) و ادوارد اسپنسر بیزلی (١٩١٥-١٨٣١) بودند. انجمن پوزیتیویستی لندن در سال ١٨٦٧ تاسیس و در سال ١٨٧٠ یک معبد پوزیتیویستی در خیابان چپل لندن افتتاح شد. ولی پس از چند سال در محفل طرفداران کنت در انگلستان شکاف افتاد و کسانی که رهبری پی یر لافیت (١٩٠٣-١٨٢٣) دوست و جانشین کنت و سردمدار پوزیتیویسم را قبول داشتند، کمیته پوزیتیویستی لندن را تشکیل دادند که در سال ١٨٨١ کنانونی آن خویش افتتاح کرد. بریجز نخستین رییس کمیته جدید (١٨٨٠-١٨٧٨) بود و پس از او هاریسون به ریاست کمیته رسید. رهبر گروه اصلی کانگریو بود. در سال ١٩١٦ دو گروه باز به هم پیوستند. البته در انگلستان متفکران مستقلی نیز بودند که همچون کینگدون کلیفورد (١٨٧٩-١٨٤٧) سرسپرده و مبلغ دین انسانیت کنت نبودند، اما سخت از فلسفه او متاثر بودند، چهره‌هایی چون جورج هنری لوییس (١٨٧٨-١٨١٧) نویسنده کتاب مشهور «زندگینامه‌ای فلسفی» (١٨٤٦) و کارل پیرسون (١٩٣٦-١٨٥٧) استاد ریاضیات کاربردی یونیورسیتی کالج لندن. پوزیتیویسم در مقام رویکردی فلسفی و نگاهی خاص به هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی با ایمان قطعی‌اش به علم جدید و علوم طبیعی تا دهه‌های آغازین سده بیستم نیز طرفدارانی داشت، اما از همان سال‌ها به تدریج با تحولاتی که در حوزه علم و دانش از سویی و در مسائل سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر رخ داد، اقبال بدان از سوی فلاسفه رو به افول گذاشت. جنبش پوزیتیویسم منطقی در دهه‌های آغازین سده بیستم را می‌توان آخرین بارقه پرتلالو پوزیتیویسم خواند که می‌کوشید با ابزارهای منطقی و روش‌هایی بارها پیچیده‌تر از دیدگاه‌های طرفداران آغازین این جنبش فکری دفاع کند. امروز آنچه دستاورد کنت در عرصه معرفت بشری تلقی می‌شود را می‌توان در این دو آموزه خلاصه کرد: نخست تاثیر عمیقش در تاکید بر روش علمی و تاکید نهادن بر اهمیت روش علوم تجربی، دوم تمایز بخشیدنش به علوم اجتماعی به عنوان دانشی در ردیف علوم طبیعی چون فیزیک و شیمی و علوم پایه چون ریاضیات. این دفاع جانانه از علم الاجتماع سبب شد که راه برای متفکران پس از او چون امیل دورکیم گشوده شود و اصول جامعه‌شناسی به مثابه یک علم را ارایه کنند.

اعتماد