شناسهٔ خبر: 46243 - سرویس دیگر رسانه ها

منتقدان درباره‌ی خاقانی چگونه داوری می‌کنند؟

سی‌ و دومین نشست از مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی خاقانی به داوری منتقدان درباره‌ی خاقانی اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر منصور ثروت در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ متن سخنان منصور ثروت در این نشست به این شرح است:

خاقانی در زمره‌ی شاعرانی قرار دارد که افکار و اشعارش ‌همواره در معرض نقد و نظر بسیاری قرار گرفته است؛ قضاوت‌هایی که گاه هم‌سو و گاه متناقض بوده‌اند. قضاوت دیگران درباره‌ی خاقانی، به دو دسته‌ی متفاوت تقسیم می‌شود. یک بخش آن مربوط به گذشتگان است؛ کسانی که در تذکره‌ها شرح احوال شاعران را نوشته‌اند. یک بخش هم مربوط به معاصران می‌شود. طبعاً در بیشتر تذکره‌های قدیمی، نام خاقانی جزو شاعرانی آمده که درباره‌شان قضاوت شده است. البته کار تذکره‌نویسان، روی هم رفته، هم پُر از اغراق است و همچنین از یکدیگر تقلید می‌کنند. نهایت آن‌که به اغراق‌های قبلی مقداری اضافه کرده‌اند. به هر حال، هم در تذکره‌ها درباره‌ی خاقانی مطالبی هست و هم در بعضی از کتاب‌هایی که مربوط به علم بلاغت می‌شود.

به عنوان مثال عوفی، که نمونه‌ی انشای او در بسیاری از تذکره‌ها تکرار شده است، درباره‌ی خاقانی می‌نویسد: «آفریدگار سبحانه و تعالی همت بلند او را وسیلت ثروت و نعمت او ساخته تا هر قصیده که به حضرت پادشاهی فرستادی هزار دینار صله‌ی آن بود و تشریف و انعام درخور آن». یا به گفته‌ی «خلاصة الاشعار»: «خاقانی در اتاقی چراغ پیه‌سوز می‌سوزاند. اتاقی که از شیشه ساخته بودند. چراغ می‌سوخته و او در اتاق دیگر از نور ساطع اتاق شیشه‌ای مطالعه می‌کرده است.» این بیان‌ها تا حدودی متضاد هم هستند. بدین معنی که گاهی وقت‌ها سعی کرده‌اند که شاعر را در حد یک صوفیِ پاکباخته‌ی بی‌نیاز به مسائل دنیوی معرفی بکنند و گاهی ثروت او را به رُخ بکشند و گفته‌اند که به خاطر اشعار قوی‌ای که داشته از او تمجید و استقبال شده است.
 

دوری خاقانی از محیط دربار و هویدا شدن در عوالم صوفیانه

پس، از اظهارنظرهای گوناگونی که وجود دارد دو شکل و سیما از خاقانی در نظر گرفته شده است: یکی شاعری که درباری است و در مقابل قصایدش صله‌های گرانبهایی دریافت کرده است؛ دوم شاعری که تا حدودی به مال دنیا اهمیت نداده است. البته در مورد شعر او هم، مثل بقیه‌ی شاعران، عبارات و اصطلاحاتی از قبیل این‌که «قصاید غرا می‌سروده است» و از این دست مطالب، که در مورد اکثر شعرا بیان کرده‌اند و برای ما مفید معنا نیست و مقصود آنها را خیلی نمی‌رساند، گفته شده است. اما آن‌چه معاصران درباره‌ی خاقانی گفته‌اند، گاه به استناد گفته‌های تذکره‌نویسان است و وقت‌هایی هم با تحلیل محتوایی اشعار آن‌ها است. گاه هم اشاره به گرایشات صوفیانه‌ی خاقانی شده است. در بعضی از نوشته‌های امروزی گفته شده است که خاقانی از ۲۵ سالگی از مال دنیا اعراض کرد. بعضی‌ها معتقدند که این اتفاق بعد از سفر مکه رُخ داد. بنابراین خاقانی سعی کرد که خود را از محیط درباری دور کند و پس از آن عوالم صوفیانه در او هویدا شد.

ریشه‌ی عرفان و تصوف در ایران قدیمی است

مثلاً در «تذکرة الشعراء» از خاقانی با عنوان «به خدمت فقرا و اهل سلوک درآمده» یاد شده است. این سخن دولتشاه بعدها در سخن بسیاری از تذکره‌نویسان مانند احمد رازی، اوحدی بلیانی، آذر بیگدلی و رضاقلی‌خان هدایت راه پیدا کرده است. البته ناگفته نماند که پیش از دولتشاه، جامی هم چنین نظری داشته و گفته است که «وی را از مشربِ صافیِ صوفیان شُرب تمام بوده است». مرحوم فروزانفر این گرایش خاقانی را به اواخر عمر او نسبت می‌دهد و معتقد است که خاقانی بعد از رنج‌هایی که کشید و مشکلاتی که در زندگی او پدید آمد، به سوی عرفان گرایش پیدا کرد. البته چنین حرف‌هایی با توجه به متن اشعار خاقانی، به‌ویژه در غزلیات و همین‌طور در بعضی از قصاید او، خیلی پذیرفتنی نیست. دلیل گفته‌ی من این است که ریشه‌ی عرفان و تصوف در ایران قدیمی است و شاعران عارف‌مسلک جایگاهی خاص در ادب فارسی پیدا کرده‌اند. اصطلاحات صوفیانه و عارفانه هم از بس تکرار شده است، طبیعی است که هر شاعر بزرگی، مستقیم یا غیرمستقیم، تحت تأثیر قرار گرفته است. در نتیجه به استناد حضور و وجود مصطلحات عرفانی در دیوان یک شاعر، درست نیست که فوراً نتیجه بگیریم که او عارف‌مسلک بوده است. از نظر روانشناسی هم طبیعی است که هر آدمی متوجه این نکته هست که خرسندی و قناعت، فضیلت بالاتری از مادیگرایی است. بنابراین هر کسی سعی می‌کند که خودش را به این صفات متصف بکند؛ ولو آن‌که شاعر هم نباشد و آدمی معمولی باشد. به نظر من وجود اصطلاحات و لغات مربوط به عرفان و تصوف در آثار خاقانی را نمی‌توان به حساب این گذاشت که او صوفی است.
 

ممدوحان خاقانی چه کسانی هستند؟

مسأله‌ی دوم این است که شاعران ما دو سه دسته بیشتر نیستند. یک عده واقعاً صاحب تفکر هستند، مثل فردوسی، نظامی، خیام و مولانا. طبیعتاً اگر آنها بر اساس اعتقاد خود سخن گفته‌اند آن ایده و ایمان در سرتاسر آثارشان منتشر است؛ ولی شاعرانی هم هستند که گاهی وقت‌ها ممکن است که از این رده به رده‌ی دیگر نقل مکان پیدا بکنند یا آرزوی این را داشته باشند که مثل شاعران صاحب‌ایده باشند؛ مانند ناصرخسرو. وقتی به کلیات آثار خاقانی نگاه می‌کنیم می‌بینیم که چنان چیزی وجود ندارد. دلیل مهمتر آن است که از مجموع قصاید خاقانی بسیاری‌شان مدح است. من حدود سی و چند نفر از ممدوحان خاقانی را یادداشت کرده‌ام. اینها به چند طبقه تقسیم می‌شوند که یکی اصحاب دین است. اشخاصی مانند امام محمد یحیی از بزرگان شافعی و شاگرد امام محمد غزالی، ناصرالدین ابراهیم ابواسحاق از مردان صوفیه‌ی عهد، ابومنصور عمدة الدین که در بحران روحیْ خاقانی او را در تبریز ملاقات کرده است، عزالدین بوعمران که ساکن تبریز بود و معاصر ابوالعلاء گنجوی، تاج‌الدین ابن امین‌الدین رازی کاتب وزیر و قاضی بزرگ ری، افضل‌الدین صافی فیلسوف و شاعر بزرگ قرن ششم، امام مجدالدین خلیل عالم و صاحب نفوذ در دولت سلجوقی، عمادالدین که خاقانی بهبودی خود را مدیون ملاقات با او می‌داند، قاضی‌القضاة امام محمشاد. اینها تعدادی از افرادی هستند که تحت عنوان اصحاب دین از آنها نام بردیم.

گروه دوم شامل وزیران و اهل قدرت می‌شود. از شروانشاهیان: منوچهر بن فریدون، اخستان بن منوچهر، معذب‌الدین دبیر وزیر منوچهر شروانشاه، رضی‌الدین وزیر منوچهر، موفق‌الدین، امیر اسدالدین شروانی. از خاندان شروانشاهان: ماده عصمت‌الدین خواهر منوچهر که گویا تعلقات قلبی و باطنی و عاشقانه بین او و خاقانی وجود داشته است و حتی بعضی‌ها معتقدند که علت زندانی شدن خاقانی همین ماجرا بوده است. سوگنامه‌هایی هم در مورد فرزندان اخستان دارد. از اتابکان آذربایجان: ماده قزل ارسلان، شمس‌الدین ایلدگز. از اتابکان مراغه: ماده محمد بن طغان‌یورک، عزالدین یوسف، ماده سیف‌الدین مظفر. از حاکمان عرب نژاد دربند: سیف‌الدین که دختر زیبایی را به خاقانی بخشیده بود. از سلاجقه: غیاث‌الدین محمد. از سلجوقیان عراق: ارسلان شاه. از خوارزمشاهیان آتسز را مدح کرده است و از وزرای آنان رشیدالدین وطواط و بهاءالدین محمد بن مؤید بغدادی منشی تکش و نیز از دیلمیان.

چرا خاقانی سرِ سازگاری با روزگار نداشته است؟

این مقداری را که برشمردم آنقدری هست که نمی‌شود از آن‌ها چشم پوشید. یعنی نمی‌توانیم این میزان از مدح را کنار بگذاریم. به‌ویژه این‌که خود خاقانی اساساً در دربار کار می‌کرد و در سیاست دخالت می‌کرد و اختلاف او با اخستان هم در مورد مسأله‌ی جانشینی بود. در نتیجه با توجه به این مجموعه نمی‌توانیم بگوییم که خاقانی شاعری صوفی است. بعضی از منتقدان جدید، مثل استاد مرحوم زرین‌کوب، خاقانی را از نظر روانشناسی شاعری دانسته‌اند که مقداری عقده‌های روانی داشته است. یعنی بعضی‌ها معتقدند که اگر قصاید خاقانی سخت است برای این است که می‌خواهد خود را بزرگ جلوه بدهد. راهی هم که پیدا کرده است آن است که قصیده‌ی خودش را به تمام علمی که می‌دانسته است آغشته کند و آن‌ها را برای خواننده مشکل سازد.

آقای قهرمان شیری که این مطلب را گرفته‌اند و بسط داده‌اند، در مقاله‌ای تحت عنوان «ابهام در شعر خاقانی»، علت ابهام را به عوامل درونی خاقانی منتسب کرده است. از جمله احساس حقارت خاقانی. ماحصل کلام ایشان این است چون شاعر سرِ سازگاری با روزگار نداشته، درون‌گرا شده است و درون‌گرایی شعر را پخته‌تر می‌کند. البته پخته کردن شعر با سخت کردن شعر متفاوت است.


خاقانی شاعری درون‌گراست یا برون‌گرا؟

بعضی هم خواسته‌اند یک جور دیگر قضیه را حل بکنند و بگویند که چون خاقانی استعدادی فراتر از اهل زمان خودش داشت، شروان را جای کوچکی می‌دانست؛ بنابراین سعی کرد که جای دیگری برود و پادشاه به او اجازه نمی‌داد؛ در نتیجه در جایگاه واقعی خودش قرار نگرفته بود. البته این موضوع محل بحثی است. مقصود از «جایگاه واقعی او» اگر دربار است که خاقانی در دربار بوده است. اگر خارج از دربار و در بین شاعران معاصرش است که خاقانی چنین بود. باز گروهی معتقدند که چون صله‌ی خوبی دریافت نمی‌کرد مقداری دلخور بود و می‌خواسته است جای دیگری برود. اما اگر همه‌ی سلسله‌های موجود در آن عصر را ببینید متوجه می‌شوید که همه مثل هم بوده‌اند. هیچ درباری مثل دربار سلطان محمود غزنوی وجود نداشت که در یک‌جا ساکن باشد و شاعران را دور خودش جمع کرده باشد. در نتیجه شروان با تبریز یا مراغه تفاوتی نداشت. به‌علاوه، با شاعران دیگر هم همین رفتار را کرده‌اند. مگر با نظامی همین رفتار را نکردند؟ نظامی هم پاداش درخوری نگرفت. این‌که خاقانی می‌خواسته است جای دیگری برود، طبیعی است. شاعر دوست داشت که جاهای دیگر را ببیند و این آرزوی عجیب و غریبی نیست. پس این عامل بیرونی که از آن صحبت می‌شود و گفته‌اند که باعث شده فشار روانی و تشنجی بر خاقانی وارد بشود و درون‌گرا بشود، خیلی قابل قبول نیست. به‌ویژه آن‌که آن‌چنان هم درون‌گرایی در خاقانی نمی‌بینیم. اتفاقاً خیلی هم برون گراست.


دیدگاه استاد شفیعی‌کدکنی و علی دشتی درباره‌ی خاقانی

بعضی‌ها هم خاقانی را شاعر جاه‌طلب عنوان داده‌اند. سیمای دیگری هم از او ترسیم کرده‌اند. مثلاً علی دشتی در کتاب «شاعری دیرآشنا» سعی کرده است که از خاقانی شاعری خوشگذران ترسیم کند. جاه‌طلبی‌ای هم که به خاقانی نسبت داده‌اند به ‌خاطر این است که شاعران دیگر را قبول ندارد و بعضی‌ها را عطسه‌ی خودش قلمداد می‌کند. پس مشکل را چطور باید حل کرد؟ من برمی‌گردم به یک مطلب ساده. استاد شفیعی‌کدکنی الگوی خوبی در اختیار ما قرار داده است. به این معنی که هر شاعری در چهار جنبه قابل بررسی است. یکی جنبه‌ی صعودی شعر اوست. یعنی جنبه‌ی زیبایی‌شناسی شعر. دوم جنبه‌ی فرهنگی کار شاعر است که مجموعه‌ای است از آداب و رسوم اعتقادات و سواد و معلومات کلی شاعر. سوم شاخه‌ی اجتماعی کار شاعر است. به این معنی که چقدر به حوادث اجتماعی توجه داشته است. چهارم عمق انسانی شعر اوست. یعنی دست گذاشتن به دغدغه‌های فکری که معمولاً زمان و مکان ندارند؛ مثلِ مسأله‌ی جبر و اختیار. بنابراین شاعری ممکن است که در جنبه‌ی زیبایی‌شناسی شاعری قوی باشد، ولی در جنبه‌ی عمق انسانی خیلی قوی نباشد. در مورد کسی چون فردوسی هر چهارتای آن صادق است. ولی در مورد خاقانی بُعد زیبایی‌شناسی و بُعد فرهنگی او بسیار قوی است، اما بُعد انسانی او بسیار ضعیف است. وقتی خاقانی از مرگ دخترش بسیار خوشحال می‌شود مقداری نسبت به حساسیت او دچار شک می‌شویم.

 
مرتبه‌ی بسیار بالای خاقانی از نظر زیبایی کلام

مسأله‌ی دیگری که باز موضوع قابل توجهی است، مسأله‌ی مفاخره است. بعضی‌ها گزاف‌گویی خاقانی را به حساب عقده‌های او گذاشته‌اند. آقای جعفری جزی می‌گوید که مفاخره، اضطراب مسیر و باز کردن جایی در میان گذشتگان است. بنابراین مفاخره‌های خاقانی برای پیدا کردن جایگاه خودش بوده است.


نکته‌ی خیلی مهمی که به نظر من باید در نظر بگیریم این است که شاعران انسان‌های بسیار شگفتی هستند یا زبان شاعران بسیار شگفت‌انگیز است. این مسأله باعث می‌شود که نتوانیم شاعر را در قالب خاصی قرار بدهیم. من حساب شاعرانی را که صاحب ایده هستند از حساب بقیه جدا می‌کنم. فردوسی معلوم است که چه می‌خواهد بگوید. تا آخر هم در آن مسیر حرکت می‌کند. ناصرخسرو و مولانا هم همین‌طور. هر لحظه‌ی شاعر نشان‌گر آدم جدیدی است. اما اگر بخواهیم بگوییم که خاقانی چه نوع شخصیتی دارد باید گفت که او از نظر زیبایی کلام در مرتبه‌ی بسیار بالایی قرار گرفته است. از حیث سواد و معلومات هم همین‌طور. ولی از نظر عمق انسانی نباید انتظار داشته باشیم که مثل فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ باشد. او در این حد نیست.