فرهنگ امروز/ ترجمه علیاصغر سعیدی:
به تکیه [دولت] رفتیم. مسیحیها هم میتوانند با لباس سیاه و کلاه ملی ایران در مراسم تعزیه حضور بههم رسانند، شرایطی که به جاآوردن آن هیچ مشکل نیست و این امر سعه صدر و آزاداندیشی ایرانیها را میرساند. تکیه با چادر بزرگی که چهار طاق، آن را نگه میداشت، پوشانده شده بود و با چلچراغها و جارهایی که تقریباً در همه جا گذشته بودند، روشن میشد. این محوطه مدور پهناور با انواع پوششهای دیواری، پارچههای گرانبها و تاج گلهای زیبا به طرز بسیار باشکوه تزیین شده بود. محوطه داخل آن به قدری وسیع بود که زنانی را که پشت میلههای سبز رنگ لژهای فوقانی جا داشتند، به زحمت میشد تشخیص داد. لژهای طبقه همکف مملو از افسران و کارمندان عالیرتبهای که همه لباس قدیمی پوشیده بودند و یا شخصیتهای روحانی با عمامههای سفید یا سبز بود. در یکی از لژها مجتهد تهران، سرتا پا با ردای سفید و کمی دورتر از آن، امام جمعه با اعوان و انصار خود نشسته بودند.
سربازان با بیرحمی تمام، مردانی را که ردیف مخصوص زنها را اشغال کرده بودند، با چوبدستی از آنجا میراندند. در عرض چند دقیقه گرداگرد وسیع تکیه پر از انبوه زنان پرهیاهویی شد که همگی چادر نیلی رنگ و روبنده سفید داشتند.
در لژی که ما با چند تن از استادان دارالفنون نشسته بودیم، بر تمام صحنه که عبارت از سکوی بزرگی بود، و سایر قسمتهای سالن تسلط کامل داشتیم. این استادان چون اطلاع داشتند که ما با این گونه مسائل مذهبی بهکلی بیگانهایم با لطف خاص به فرانسة بسیار فصیح توضیحات مفید و مختصری در این زمینه میدادند.
درحالی که همه منتظر ورود شاه بودند، مرثیهخوانی در میان سکوت مذهبی احترامانگیزی موضوع تعزیهای را که قرار بود روی صحنه اجرا شود، برای حضار تعریف کرد. در این موقع شاه وارد لژ سلطنتی شد و مرثیهخوان صحبت خود را قطع کرد. در این بین بربریها که سرتاپا سیاه پوشیده بودند، در طول راهرویی که سکو را از جایگاه تماشاگران جدا میکرد، گوش تا گوش صف کشیدند. پیرمردی سرپا، روی سکو ایستاد و نوحهای را که با آهنگ موزون و به صدای خوش خوانده میشد آغاز کرد. هر بندی برگردان مکرری داشت که بربریها هماهنگ با آن از جای خود خیز برمیداشتند و با زدن دو سنگ صدادار به هم برگردان نوحه را تکرار میکردند.
وقتی این برنامه به پایان رسید، غلامان شاه، با سینههای برهنه، جای بربریها را گرفتند. پیرمرد نوحة دیگری را آغاز کرد و غلامان به آهنگ نوحه با صلابت هرچه بیشتر سینه میزدند. بعد نوبت آواز دستهجمعی گروهی از نوجوانان رسید که همگی لباس زنانه به تن داشتند.
بعد از استراحتی کوتاه، نمایش مذهبی آغاز گردید. بازیگران که همه در ایفای نقش خود مهارت داشتند، روی صحنه حاضر شدند و همگی گفتاری را که باید گفته میشد، در طوماری نوشته و در دست داشتند. البته لباس همه آنان عربی بود و هیچ دکور و صحنهسازی وجود نداشت. فقط روی اعلانی که به تیری نصب شده بود، محل حادثه هر پرده را جهت اطلاع تماشاگران نوشته بودند. تئاتری که شکسپیر در آن تراژدیهای جاودان خود را بازی کرده بود، نبایست فرق چندانی با این صحنهها داشته باشد…
زنها با شیون و زاری به عنوان سوک و منتهای ناامیدی به سر و روی خود کاه میپاشیدند. لحظه به لحظه سخنان [بازیگر] با گریه و زاری تماشاگران قطع میشد و از هر سوی تکیه، لعنت خشمآمیزی بلند میشد. این لعنت و نفرین توأم با هقهق گریههای دلخراش و فریاد «حسین حسین» سرانجام با ناله همهجانبه درهم میآمیخت و حتی خود بازیگر نیز اشک میریخت.
به گمان من هیچ کس در دنیا قادر نیست میزان ناامیدی و خشم و ترحمی که قلب این جمعیت انبوه را میلرزاند، توصیف کند. لعن و نفرین خشمآلود علیه یزید و شمر و استمداد پرشور از امامان و صدای گریههای بغضآلود در فضای پهناور تکیه طنینانداز بود و از سینه پردرد هزاران نفر آوای حسین حسین باصفا و صداقت بیشائبهای بیرون میجهید. بدون شک چنین اندوهی ساختگی و ظاهری نبود، بلکه جوشش قلب و تأثر صادقانة ملتی بود که بر شهادت امامان خود از روی ایمان اشک میریختند و نسبت به عاملان این جنایات ابراز نفرت میکردند. هیچ جا من چنین نمایش عجیبی ندیدهام که انبوه جمعیت این چنین از خود بیخود شوند و وضع روحی آنها لحظه به لحظه از خشمی بیرحمانه به ناامیدی عمیق و از اندوه بیپایان به غضبی وحشتناک تبدیل شود.
و این تازه اولین روز و آغاز این ماتم و عزای ملی بود: مراسم سوگواری ماه محرم ده روز ادامه دارد و در هر نمایش احساس ترحم نسبت به امامان و ابراز کینه نسبت به دشمنان آنان روز به روز زیادتر میشود تا اینکه سرانجام در تعزیهای که نمایش شهادت امام حسین است، به آخرین حد خود میرسد.
*سفرنامه قفقاز و ایران(سال ۱۸۸۲)
منبع: روزنامه اطلاعات