شناسهٔ خبر: 37508 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با فرزین وحدت: ملکم‌خان‌ درک عمیقی از افکار جدید اروپایی داشت

در ابتدا ناصرالدین شاه از آراء ملکم و پیشنهاد‌های او برای اصلاح دستگاه دولتی استقبال می‌کند اما به زودی تحت تاثیر اطرافیانش که افکار نسبتا دموکراتیک ملکم منافع آن‌ها را به خطر می‌انداخته است و بدگمانی خودش به اصلاحات، ملکم را مورد غضب قرار می‌دهد و او را به عثمانی تبعید می‌کند. ا

 

 

 

 

 

 

فرهنگ امروز/ سامان صفرزائی: میرزا ملکم‌خان یکی از نخستین نظریه‌پردازان مدرنیته در ایران در اواسط قرن هجدهم میلادی در ایران است. در یک خانواده ارمنی در اصفهان به دنیا آمد و برای تحصیل مهندسی از طریق یک بورس دولتی به فرانسه فرستاده شد.‌‌ همان جا بود که به فلسفه سیاسی و همچنین مذهب انسانیت علاقه‌مند شد. وقتی به ایران بازگشت به اسلام گروید و آغاز به نگارش رساله‌های بسیاری پیرامون مظاهر مدرنیته کرد.(۱)

فرزین وحدت جامعه‌شناسی است با سابقه تدریس در دانشگاه‌های هاروارد و ییل که اکنون در شهر بوستون سرگرم پژوهش است. او در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» به بررسی آرای ملکم‌خان درباره مفاهیم مدرنیته و روشنگری پرداخته است. وحدت از تاثیر ایده‌های فلاسفه اروپایی همچون جان استورات میل، سن سیمون و آگوست کنت، روسو، مونتسکیو و ولتر بر اندیشه‌های ملکم‌خان می‌گوید. او درک این روشنفکر از آن ایده‌ها را عمیق توصیف می‌کند.

وحدت که در حال حاضر در کالج وسار مشغول به پژوهش است، نویسنده کتاب «رویارویی فکری ایران با مدرنیت» است و آخرین کتاب وی با عنوان «اخلاق اسلامی و شبح مدرنیته» ژوئن ۲۰۱۵ توسط انتشارات Anthem منتشر شد که در حال ترجمه به زبان فارسی است.

***

در مکتوباتی که از آخوندزاده پیرامون نامه‌نگاری‌هایش با میرزا ملکم‌خان برجای مانده، ملکم‌ علاقه بسیاری به حکما و فیلسوفان فرنگی مانند «ولتر»، «روسو» و «مونتسکیو» نشان می‌دهد، مثلا آنجا که ظاهرا قصد داشته مفهوم فاعلیت شهروندی را نشان دهد متاثر از حکیمان اروپایی به آخوندزاده می‌نویسد: «به جهت رفع ظلم از جهان اصلا به ظالم نباید پرداخت، بلکه به مظلوم باید گفت که ای خر، تو که در قوت و عدد و مکنت از ظالم بمراتب بیشتری، تو چرا متحمل ظالم می‌شوی... وقتی که مظلومان از اینگونه افکار عقلا واقف گشتند... ظالم را از میان برداشته برای آسایش و حسن احوال و اوضاع خودشان قوانین وضع کردند که هر کس از افراد ناس مباشر‌‌ همان قوانین بشود.» به باور شما این دست آرای ملکم در اواسط قرن نوزدهم که استوار بر لزوم بیدارشدگی و به فاعلیت رسیدن سیاسی ایرانی‌ها است، تحت تاثیر کدام آرا از حکمای فرنگی که از آن‌ها نام برده قرار داشته و احتمال می‌دهید چه بخش‌هایی از این آثار نخستین تکانه‌های روشنفکری را در او ایجاد کردند؟

ملکم‌خان در فرانسه قرن نوزدهم تحصیل کرده بود، بنابراین تعجبی نیست که تا حد زیادی متاثر از متفکران فرانسوی قرن ۱۸ و۱۹ باشد. البته به نظر می‌رسد که وی تحت تاثیر متفکران انگلیسی مانند جان استوارت میل هم بوده است. به گمان من در وهله اول ملکم‌خان متاثر از اثبات‌گرایان اولیه فرانسوی بود. رد پای سن سیمون و آگوست کنت تا حد قابل ملاحظه‌ای در افکار ملکم آشکار است. کنت بر این باور بود که با پی بردن به قواعد علمی در مورد جامعه می‌توان آن را تحت کنترل بیشتری در آورد. کنت عقیده داشت که مانند دیگر قواعد علوم، قانون‌های جامعه‌شناسی امکان آن را به ما می‌دهد که پدیده‌های اجتماعی را پیش‌بینی و بر اساس آن برنامه‌های اجتماعی شایسته زمان و مکان را تنظیم کنیم. از نظر کنت علم نوین جامعه‌شناسی مشخصا قصد داشت که قواعدی را کشف کند که به آشوب‌ها و تلاطم‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی که بعد از انقلاب کبیر فرانسه دامنگیر آن جامعه شده بود پایان دهد. البته جامعه ایران زمان ملکم اختلافات فاحشی با جوامع اروپایی داشت، اما این واقعیت مانع از آن نمی‌شد که ملکم از گفتمان‌های اروپایی زمانش برای تکوین اندیشه سیاسی - اجتماعی خود بهره نگیرد. بدین ترتیب ملکم معتقد بود که علم و فن‌آوری مدرن کلید حل مشکلات ایران، چه جنبه‌های داخلی آن و چه دست‌اندازی‌های بیگانگان می‌باشد. به گمان ملکم مصائب حاکمان ایران ریشه در بی‌اطلاعی آنان در زمینه‌های دانش و تکنولوژی جدید داشت. به زعم ملکم، در حالی که «در عهد شاه طهماسب اداره امور دولت بر عقل طبیعی بود، اداره حالیه دول فرنگستان همه بر علوم است.» (فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، ۱۳۴۰، تهران، سخن، ص۱۱۷) به همین دلیل نیز هم و غم اصلی ملکم بوجود آوردن یک دستگاه دیوانسالاری منظم و کارآمد بود. بعد‌ها این جنبه گفتمان ملکم‌خان شامل حکومت قانون نیز می‌شد و برای او حکم پیش شرط ترقی را داشت.

 

 نگاه ملکم به مفاهیم بنیادین آزادی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

ملکم به آزادی و زیرساخت‌های فلسفی و هستی‌شناسی آن یعنی فاعلیت و عاملیت انسان نیز توجه داشت. البته این جنبه اندیشه او نسبت به جنبه‌ای که در بالا ذکر شد ضعیف‌تر و لاغر‌تر بود. با این وجود، شکی وجود ندارد که افکار ملکم از فیلسوفان دوره روشنگری مانند روسو، منتسکیو و ولتر تاثیر گرفته بود و به فاعلیت و عاملیت انسان بها می‌داد. نکته مهمی که در این موضوع وجود دارد این است که ملکم سعی داشت ریشه‌های هستی‌شناسی آزادی و فاعلیت انسان را با استفاده از منابع بومی نشان بدهد. به گفته ملکم، «شرافت خلفت ما در این است که [خدا] ما را فاعل مختار [سوژه] آفریده و به اقتضای این شرافت ما را مامور فرموده که به عقل و اجتهاد خودمان مالک و مستحفظ حقوق آدمیت خود باشیم... گناه بزرگ و [علت] تمام سیاه‌بختی ما این است که این شرافت و این ماموریت مقدس خود را به کلی از دست داده‌ایم و قرن‌هاست که نعمت خود را عوض اینکه از خود بخواهیم از مرحمت دیگران منتظر هستیم.» (کتابچه غیبی، مجموعه آثار ملکم‌خان، ۱۳۲۷، تهران، دانش، ص۲۱۵) به همین سیاق اتفاقی نیست که مفهوم آدمیت، که می‌توان آن را برداشت ملکم از فاعلیت و سوژگی انسان دانست، یکی دیگر از دغدغه‌های این جنبه اندیشه ملکم را تشکیل می‌دهد. و همانطور که شما اشاره کردید با برپایی فاعلیت انسان در گفتمان ملکم، اساس ظلم و عدالت نیز تغییر می‌کند. مفهوم عدالت در دنیای ماقبل مدرن بیشتر شامل این می‌شد که حاکمان به رعایای خود کمتر ظلم بکنند. اما با اتکا به اصل فاعلیت و عاملیت انسان، شاید بتوان قائل شد که ملکم اولین کسی بود که مفهوم عدالت را وارونه کرد و آن را به صورت ظلم‌گریزی و ستم‌ستیزی عرضه داشت.

 

 برخی منتقدان اندیشه‌های روشنگری ملکم‌خان معتقد هستند او متوجه این موضوع نبود که کارکرد نهاد روشنگری مستلزم انسان‌هایی است که شخصیت آن‌ها توسط روشنگری شکل گرفته باشد. این منتقدان مدعی هستند که بهترین متفکران در قرن هجدهم و نوزدهم فعالیت می‌کردند تا اجماع عمومی بر سر اندیشه‌های روشنگری صورت گیرد و می‌گویند با افرادی در قد و قامت ملکم، رسیدن به اجماعی مشابه در ایران چند قرن زمان نیاز می‌داشت. به اعتقاد این منتقدان سیر تاریخ غرب از نگاه ملکم وارونه به نظر می‌رسید، یعنی این نهادهای غربی بودند که انسان‌های مدرن غربی را خلق کردند نه بر عکس. ارزیابی شما در خصوص چنین تحلیل‌هایی از اندیشه‌ورزی ملکم‌خان چیست؟

من با این گزاره که این نهاد‌ها هستند که در انسان‌ها تولید دگردیسی می‌کنند موافق نیستم. البته در اینجا مقداری قضیه مرغ و تخم مرغ هم وجود دارد. اما به گمان من تغییرات اجتماعی و سیاسی کلان به صورت دیالکتیکی انجام می‌گیرد. ابتدا ذهن انسان به شرایط نامطلوبش عکس‌العمل نشان می‌دهد و سعی در تغییر این شرایط می‌کند که همراه است با دگرگونی فکری و همچنین شکستن نهاد‌های پیشین و ساخت نهاد‌های جدید. متفکرینی پا به عرصه حیات می‌گذارند که شرایط موجود را نامطلوب و ظالمانه می‌یابند و با انتقاد از این شرایط و پیشنهاد گزاره‌های نو گفتمانی جدید عرضه می‌کنند. اگر جامعه (یا حداقل تعداد تاثیرگذاری در جامعه) چنین احساسی را داشته باشد، ممکن است یک نهضت اجتماعی و سیاسی نیز همراه با گفتمان جدید بشود. به گمان من چنین اتفاقی در زمان پرتستانیزم و سپس در دوره روشنگری در اروپا رخ داد. در ایران و اکثر کشورهای غیرغربی دوران مدرن نیز با عکس‌العمل متفکرین قرن نوزدهم نسبت به شرایط نامطلوب داخلی و دست‌اندازی‌های غربیان آغاز شد. اما غالبا این عکس‌العمل‌ها به نهضت‌های اجتماعی و سیاسی کلان منجر نشدند (البته استثناهایی وجود دارند، مانند نهضت بابیه در ایران). اما به هر حال گفتمان مدرن در ایران آغاز شد و در سطح نخبگان این گفتمان پر شور هم بود ولی تا زمان مشروطیت نهضتی از آن برنخاست. البته نمی‌توان نقش عوامل «مادی» را مانند اقتصاد و فن‌آوری در این نوع فرآیند‌های بزرگ تاریخی نادیده گرفت، اما در غایت امر، تغییرات در این عوامل مادی از ذهن انسان نشات می‌گیرند، چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه و یا نیمه ناخودآگاه. با توجه به این نکات نقش افرادی مانند ملکم‌خان در روشن کردن موتور فرآیند مدرنیته در ایران بسیار مهم جلوه می‌کند.

 

اگر به آثار ملکم در پیش از عصر مشروطه تا زمان پیروزی انقلاب مشروطه‌خواهان نگاه کنیم شاید وی از برجسته‌ترین روشنفکران یا حتی برجسته‌ترین روشنفکر قرن نوزدهم ایران در میان همفکران خود بود، اما آیا می‌توان گفت ملکم‌خان روشنفکری بود که درک علمی دقیقی از استدلال‌های خود داشته است؟ شاید به نظر می‌آید نوشته‌هایش بیشتر مبتنی بر مشاهدات ابتدایی است، ذکر نام‌ها و ارجاع‌های مکررش به تجربیات شخصی در اروپا آیا سطحی‌گرایانه به نظر نمی‌آید؟ اینکه مشاجرات علمی او عموما مبتنی بر تمثیل است آیا باید فقط تلاشی برای «سهل» کردن درک استدلال‌ها برای مخاطب ایرانی قلمداد شود؛ یا اینکه می‌تواند نموداری از درک غیردقیق و غیرعلمی وی از بنیان‌های مفاهیم روشنگری نیز باشد؟ آیا در آثار ملکم درباره این پرسش اساسی که چه چیزی موجب کارکرد نهادهای غربی است و چرا این کارکرد به آزادی‌های مدنی نیاز دارد نیز بحثی شده است؟

به نظر من در مقوله‌های انسانی، یعنی حوزه‌های مربوط به جامعه، فرهنگ، سیاست و حتی اقتصاد، صحبت از «علم» و «علمی» بودن جایز نیست. علم مربوط می‌شود به طبیعت که موضوع شناسایی انسان است. اما مقولات انسانی اشیاء طبیعی نیستند که مورد شناسایی علم قرار بگیرند. اما آیا گفتمان ملکم از استحکام و صلابت کافی برخوردار بود یا نه؟ به گمان من اگر این‌چنین نبود امروز ما درباره او و اندیشه‌اش صحبت نمی‌کردیم. شکی نیست که ملکم سعی داشت که آنچه امروز به عنوان «روشنفکر عمومی» مطرح می‌شود باشد و از این رو نه تنها می‌خواست بر نخبگان مملکت تاثیر داشته باشد بلکه این تاثیر را تا آنجا که می‌شد تعمیم بدهد (حامد الگار به دلایل تعصب‌های ایدئولوژیک و مذهبی‌اش این روش ملکم را تحریف کرده تا ملکم را شخصی ریاکار توصیف کند که از مبانی مذهبی برای ترویج عقایدش سوءاستفاده می‌کرده است. شکی نیست که ملکم رندی‌ها و مطامع مخصوص به یک سیاستمدار را دارا بود، ولی این موضوع بدان معنی نیست که او متفکر و اصلاح‌طلب مهمی نباشد). با توجه به میزان پایین افرادی که در ایران آن روز باسواد بودند، این تاثیر در توده‌های مردم بسیار کم بود. اما از طرف دیگر گفتمان ملکم و دیگر منورالفکر‌های همزمانش، مفاهیم جدیدی را عرضه می‌کردند که در ایران سابقه نداشت.

 

با این اوصاف شما درک ملکم‌خان از روشنگری اروپایی را عمیق می‌دانید؟

به نظر من مسلما ملکم درک نسبتا عمیقی از افکار جدید اروپایی داشت و اگر چنین نبود نمی‌توانست آن‌ها را با محیط ایران وفق بدهد. من بر آنم که هیچ اشکالی ندارد که یک متفکر از تمثیل استفاده کند و به تجربیات شخصی ارجاع بدهد، البته به شرط آنکه مفاهیم مهم و اصلی را خوب درک و هضم کرده باشد که در مورد ملکم چنین است. البته ناگفته نماند که جنبه کنشگری سیاسی ملکم بر جنبه تئوریک وی غلبه دارد و تئوری را بیشتر برای مقاصد سیاسی بکار می‌گیرد، اما به نظر من این موضوع به معنی سطحی بودن آراء ملکم نیست.

 

 به نظر می‌آید مخاطب آثار نخست ملکم‌خان، رساله‌هایی همچون «دفتر قانون»، «دستگاه دیوان» و «اصول ترقی»، طبقه نخبگان – روشنفکران هم‌عصر او و همچنین دولتمردان دستگاه سلطنت ناصرالدین شاه – بوده است.، آن رسالات چقدر بر نخبگان حکومتی تاثیر داشت و به ویژه آیا شخص شاه یا مقامات والارتبه از اندیشه‌های ملکم در خصوص شیوه‌های غربی حکمرانی در هیچ سطحی متاثر شدند؟ همچنین چقدر ملکم در ایجاد بحث‌های روشنفکری و پویا شدن فضای بحث و تبادل نظر میان اندیشمندان سیاسی ایران در اواسط قرن نوزدهم و جدی شدن «مشاجرات نظری» تاثیرگذار بود؟

در ابتدا ناصرالدین شاه از آراء ملکم و پیشنهاد‌های او برای اصلاح دستگاه دولتی استقبال می‌کند اما به زودی تحت تاثیر اطرافیانش که افکار نسبتا دموکراتیک ملکم منافع آن‌ها را به خطر می‌انداخته است و بدگمانی خودش به اصلاحات، ملکم را مورد غضب قرار می‌دهد و او را به عثمانی تبعید می‌کند. اما مدتی بعد در سفارتخانه ایران در عثمانی مشغول به کار می‌شود و بعد از آن هم به ایران باز می‌گردد و دستیار صدراعظم مشیرالدوله می‌شود. و بعد از آن هم برای مدت نسبتا طولانی فرستاده مخصوص و سپس سفیر ایران در انگلستان می‌شود. شخصی با چنین مناصبی و صاحب نظریه‌های سیاسی و اجتماعی، مسلما در اذهان نخبگان سیاسی و اجتماعی ایران اواخر دوره قاجار تاثیر داشته است. از طرف دیگر نثر نسبتا بی‌تکلف ملکم برای دوران خودش قابل دسترس برای قشرهای باسواد اما غیرنخبه هم بوده است. به این لحاظ می‌توان گفت که افکار ملکم تا آنجا که شرایط اجتماعی آن زمان اجازه می‌داده در میان نخبگان و عموم صاحب رای تاثیرگذار بوده است.

 

 اگرچه در قرن نوزدهم، ایالات متحده نیز از سرمداران آزادی‌خواهی، دموکراسی و تجدد در جهان بود، اما چرا در آثار ملکم‌خان علاقه او به ارزش‌های غربی عموما به اروپا محدود است و او ارجاع زیادی به آمریکا ندارد؟ آیا ملکم آشنایی چندانی با آمریکا نداشت یا اینکه دلایلی دیگر برای این موضوع جستجو می‌کنید؟

می‌دانیم که ایران و آمریکا تا اواخر قرن نوزدهم روابط دیپلماتیک قوی نداشته‌اند. علاوه بر این، بعد مسافت ایالات متحده را بسیار دور از ذهن ایرانیان، حتی نخبگان فکری و سیاسی، نگاه می‌داشته است. در ضمن ایالات متحده تا نیمه قرن نوزدهم کشور چندان مهمی در جهان بشمار نمی‌آمد. آمریکا تا این زمان کشور عمدتا کشاورزی بود که از نظر سیاسی بیشتر انزواگرا بود. از طرف دیگر، آمریکایی‌ها بیشتر عمل‌گرا هستند و با وجود آنکه عملا یک نوع دمکراسی را بعد از استقلال از بریتانیا بوجود آوردند (البته بسیار ناقص با توجه به برده‌داری و نسل‌کشی بومیان آن سرزمین)، اما از نظر تئوریک چندان قوی نبودند. از این لحاظ جای تعجب زیادی نیست که افرادی مانند ملکم‌خان توجه زیادی به آمریکا نداشتند. اما مراسلاتی بین ملکم و برخی دیپلمات‌های آمریکا برقرار بوده است که در آن‌ها ملکم از نقش میسیونر‌ها در ایران تمجید می‌کند. جالب این است که در یکی از این مراسلات ملکم می‌نویسد که همواره حضور میسیونرهای آمریکایی برای ایران نعمت بوده است و اضافه می‌کند این نعمت به جهت مذهبی نیست، بلکه به دلیل اشاعه تعلیم و تربیت اروپایی در مشرق زمین است.

 

 پی‌نوشت:

۱-‌ نگاه کنید به «رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه»– فرزین وحدت – فصلنامه گفتگو- شماره ۳۰ – زمستان ۱۳۷۹

تاریخ ایرانی