شناسهٔ خبر: 19700 - سرویس باشگاه ترجمه

گفت‌وگو با جورجو آگامبن؛

مفاهیمِ سکولار شدۀ الهیاتی!

آگامبن پروژه‌هایی که من اخیراً بدان‌ها مشغولم، به من نشان داده است که جوامع مدرن، برعکس ادعایشان که سکولار هستند، سرشار از مفاهیمِ سکولار شده‌ی الهیاتی هستند. این مفاهیم سکولار شده، از خود مفاهیم الهیاتی، تأثیر نیرومندتری دارند؛ زیرا ما از وجود آن‌ها بی‌اطلاعیم. ما هیچ‌گاه ازآنچه در جهان اطرافمان رخ می‌دهد، درک درستی نخواهیم داشت مگر اینکه دریابیم، سرمایه‌داری، در اصل، نوعی مذهب است.

 

فرهنگ امروز: فلسفه‌ی «جورجو آگامبن»[۱]، رشته‌های علمی، سنت‌های فکری و موضوعات گوناگون را می‌کاود تا از طریق این بررسی، سؤالات سیاسی و فلسفیِ انتقادی را مطرح کند. موضوعات و مضامینی که او به آن‌ها می‌پردازد، پردامنه و گسترده هستند: از مذهب، حقوق و زبان گرفته تا سرمایه‌داری، کار، حاکمیت و بحران اقتصادی. از طریق همین تتبّعات است که او توانسته بر برخی سویه‌های ناپیدای وضعیت جهان در دوران معاصر، پرتوهای جدیدی بیفکند. گفتگوی زیر -که تازه‌ترین مصاحبه آگامبن است- نیز از این قضیه، مستثنی نیست. «جولیت کرف»[۲] این مصاحبه را در شهر «رم» انجام داده است. مصاحبه‌ای که کمک می‌کند مواضع آگامبن را بیشتر بشناسیم و بهتر تبیین کنیم.

 

گفتگوی جولیت کرف با جورجو آگامبن:
گفتگوی من و جورجو آگامبن، دقیقاً زمانی شروع شد که ناقوس‌های کلیسا در بخش «تراستور» شهر رم به صدا درمی‌آمدند. چهره‌ی او مرا به یاد تصویر «فیلیپ رسول» در فیلم «انجیل به روایت متی» ساخته‌ی «پازولینی»[۳] می‌انداخت. آگامبن، متولد ۱۹۴۲ در رم، در دورانی که دانشجوی رشته‌ی حقوق بود، بیشتر اوقات خود را در جمع هنرمندان و روشنفکرانی می‌گذراند که گرد «الزا مورانته»[۴] جمع شده بودند. دورانی که او همانند قهرمان فیلم «زندگیِ شیرین» ساخته‌ی «فدریکو فلینی»[۵]، عمده‌ی وقت خود را با رفقای صمیمی‌اش می‌گذراند؛ اما کم‌کم آگامبنِ جوان، جذب فلسفه شد؛ مخصوصاً پس از سمینار «هایدگر»[۶] در «پروانس». پس از این تحول، او عمده‌ی وقت خود را صرف ویرایش آثار «والتر بنیامین»[۷] کرد؛ اندیشمندی که آگامبن، همواره احساس هم‌فکریِ زیادی با او می‌کند. پرداختن به آثار «میشل فوکو»[۸] و «گی دوبور»[۹]، از دیگر مشغله‌های او در این ایام بود. همین پیش‌زمینه‌ها بود که باعث شد آگامبن، با مفاهیمی همچون، تلقیِ هزاره‌گرایانه از تاریخ[۱۰]، نقدِ جامعه نمایش[۱۱] و مقاومت در برابر سلطه -کنترلی که قدرتمندان بر زندگی و جسم شهروندانِ جامعه اعمال می‌کنند- دمخور شود. او می‌کوشید از طریق پیدا کردن شواهد دیرین‌شناسانه، راه خود را از میانه گردباد زمان باز کند و به منشأ و مبدأ کلمات برسد. کندوکاوی که معنا بخشِ این جمله‌ی او است: امر شاعرانه به‌مثابه امر سیاسی. نام مجموعه آثار او انسان مقدس[۱۲] است. اثری که او در آن به سرزمین حقوق، دین و ادبیات سفر می‌کند؛ اما آگامبن همچنان از سفر به «ایالات‌متحده آمریکا» خودداری می‌کند. به گفته‌ی خودش، نمی‌خواهد اسیرِ کنترل بیومتریک[۱۳] شود. آگامبن که با هرگونه فروکاستِ انسان به مجموعه‌ای از داده‌های زیست‌شناسانه مخالف است، خواهان کنکاش هرچه بیشتر در زمینه‌ی مسئله امکانات [فراروی انسان] است.

 

«برلوسکونی»[۱۴] مانند برخی دیگر از رهبرانِ اروپایی، از مسندِ قدرت سقوط کرد. با توجه به اینکه شما در آثارتان توجه خاصی به مفهوم حاکمیت داشته‌اید، تحلیلتان از این اتفاقاتِ غیرمنتظره چیست؟
قدرت عمومی در حال از دست دادن مشروعیت‌اش است. نوعی بدگمانی دوطرفه میان سیاستمدارن و شهروندان، در حال گسترش است. این بی‌اعتمادی فزاینده، باعث شده است برخی رژیم‌های سیاسی سقوط کنند. نظام‌های دموکراتیک با نگرانیِ بسیاری این تحولات را مشاهده می‌کنند. اکنون تعدادِ مأموران امنیتی در «ایتالیا» دو برابر تعدادِ آن‌ها در زمان ایتالیایِ فاشیستی است. این‌گونه اقدامات، بهترین نشانه‌ی نگرانی روزافزون رژیم‌های سیاسی است. نظام سلطه، هر شهروندی را به‌عنوان یک تروریست بالقوه می‌نگرد. فراموش نکنید که کنترل بیومتریک، که به‌زودی در کارت شناسایی همهِ شهروندانِ جامعه درج می‌شود، در ابتدا برای ردگیری مجرمینِ سابقه‌دار استفاده می‌شد.

 

به نظر شما می‌توان میان بحران فعلی و این واقعیت که اکنون، اقتصاد از سیاست جلو زده است، ربطی برقرار کرد؟
اگر بخواهم از اصطلاحاتِ طبِّ قدیم استفاده کنم، باید بگویم این بحران، نشان‌دهنده‌ی «لحظه‌ای تعیین‌کننده» در بیماری است. امروزه، دیگر نمی‌توان این را صرفاً بحرانی موقت پنداشت. این بحران قلبِ سرمایه‌داری را نشانه رفته است؛ موتورِ درونی سیستم را. بحران، پیوسته در حالِ گسترش است؛ زیرا این بحران، مانند همه‌ی مکانیسم‌هایی که در شرایط استثنایی و نابهنجار رخ می‌دهد، به قدرتمندان اجازه داده است اقداماتی انجام دهند که به‌هیچ‌عنوان در شرایط بهنجار و متعارف، برای آن‌ها میسر نبود. گرچه ممکن است این مقایسه به نظرِ برخی خنده‌دار بیاید، اما واقعیت این است که شرایط جهان در بحران فعلی، شبیه همان چیزی است که مردم «اتحاد جماهیر شوروی» بدان انقلابِ مداوم می‌گفتند.

 

الهیات در منظومه‌ی فکری شما، نقش بسیار مهمی بازی می‌کند، منظور شما از الهیات چیست؟
پروژه‌هایی که من اخیراً بدان‌ها مشغولم، به من نشان داده است که جوامع مدرن، برعکس ادعایشان که سکولار هستند، سرشار از مفاهیمِ سکولار شده‌ی الهیاتی هستند. این مفاهیم سکولار شده، از خود مفاهیم الهیاتی، تأثیر نیرومندتری دارند؛ زیرا ما از وجود آن‌ها بی‌اطلاعیم. ما هیچ‌گاه ازآنچه در جهان اطرافمان رخ می‌دهد، درک درستی نخواهیم داشت مگر اینکه دریابیم، سرمایه‌داری، در اصل، نوعی مذهب است. چنان‌که والتر بنیامین می‌گفت، سرمایه‌داری، خشن‌ترین و بی‌رحم‌ترین ِ همه‌ی ادیان است، چون توبه و کفاره جایی در آن ندارد. برای مثال واژه‌ی ایمان را که معمولاً در فضایی دینی به کار گرفته می‌شود در نظر بگیرید. واژه‌ی یونانی مطابق با این مفهوم در اناجیل، کلمه Pisits است. یک مورخ دین که می‌کوشید معنای دقیق این واژه را بیاید، روزی در خیابان‌های آتن راه می‌رفت. ناگهان تابلویی دید که بر روی آن، این کلمات نوشته‌شده بود: Trapeza tes pisteos او جلوتر رفت و فهمید این، تابلوی یک بانک است. درواقع، این عبارت، یعنی بانک اعتباری. این مثال، روشن‌کننده موضعِ من است.

 

منظورتان از این داستان چیست؟
 واژه‌ی Pasits یا همان ایمان، قرارداد اعتباری ما با خدا است. این قولی است که خداوند به ما داده است. در زیست جهان فعلی ما، ساحتی بنیادین وجود دارد که املاً حول محورِ اعتبار می‌چرخد. این ساحت، پول است و بانک‌ها، معابد ِمقدسِ پول هستند. همان‌طور که می‌دانید پول، صرفاً نوعی اعتبار است؛ اعتباری به شکلِ پوند و دلار (البته نه به‌صورت یورو. امری که سببِ تعجب همه‌ی ما است) بانک مرکزی به کسی که حاملِ این اعتبار باشد، معادلِ اعتبارش، پول می‌دهد. بحران زمانی رخ می‌دهد که اعتباراتی که توسط بانک‌ها صادر می‌شود، قبل از اینکه به‌صورت عینی و ملموس محقق شوند، در طی مجموعه‌ای از اقدامات، چندین و چند بار خریدوفروش می‌شوند؛ به‌عبارت‌دیگر، بانک، که جا پای کلیسا و کشیشان گذاشته است، ایمان و اعتماد انسان را دست‌کاری می‌کند. اگر امروزه امرِ سیاسی مدام در حال عقب‌نشینی است، بدین خاطر است که قدرت اقتصادی، که جای مذهب را گرفته است، همه‌ی امید و ایمانِ ما را ربوده است. ازاین‌رو است که بر روی دین و حقوق مطالعه می‌کنم. به نظر من بهترین راه برای رسیدن به [فهمی درست] از زمان حاضر، دیرینه‌شناسی[۱۵] است. اروپایی‌ها نمی‌توانند تلقی درستی از زمانه‌ی حاضر داشته باشند، مگر اینکه وضعیت خودشان را در قبال گذشته‌شان روشن سازند.


می‌توانید درباره‌ی روش دیرینه‌شناسی توضیح بیشتری دهید؟
این روش، جست‌وجویی برای پیدا کردن «آرخه» امور است. آرخه واژه‌ای یونانی به معنی «مبدأ» و «دستور» است. در سنت ما، مبدأ دو معنا دارد؛ آنچه باعث پدید آمدن چیزی می‌شود و تاریخ آن چیز را اداره می‌کند؛ اما این منشأ نمی‌تواند به‌صورت خطی و تاریخی، معین و مشخص شود. این نیرویی است که وجودِ آن در زمانه‌ی حاضر نیز، ادامه می‌یابد. ازاین‌جهت می‌توان آن را به دوران کودکی در نظر روانکاوان تشبیه کرد. روانکاوانی که اعتقاددارند کودکی، فعالیت ذهنی بزرگ‌سالی را متعین می‌کند. از جهتِ دیگر، می‌توان آن را به نظریه‌ی «مهبانگ»[۱۶] ستاره شناسان درباره‌ی آغاز هستی تشبیه نمود: انفجاری در گذشته که سبب پیدایش جهان شده و جهان از آن مقطع تاکنون پیوسته در حال انبساط است. نمونه‌ی دیگری برای این روش، تبدل و تطوّر حیوان به موجودِ انسانی است. (آنتروپوجنسیس[۱۷])؛ حادثه‌ای که ما تصور می‌کنیم ضرورتاً باید در گذشته رخ می‌داده، اما این واقعه، از آن دست وقایعی نیست که یک‌بار و برای همیشه رخ‌داده باشد. انسان همواره در حال کامل کردن موجودیتِ انسانی خویش است؛ لذا انسان همواره تا حدی نا-انسان، یعنی حیوان، باقی می‌ماند. فلسفه صرفاً رشته‌ای دانشگاهی نیست، بلکه طریقی است برای این‌که هر انسانی، فرایند توقف‌ناپذیر تحقق انسانیت خویش را بیازماید تا دریابد چگونه وجود او از طریق امتزاج بخش انسانی و نا-انسانی، تعیّن یافته است. به نظر من، این سؤال برای انسان، واجدِ ضرورتی سرنوشت‌ساز است.



نگاه شما به فرایند تحقق وجود انسانی-چنان که در آثارتان بازتاب یافته- تااندازه‌ای بدبینانه نیست؟
بسیار خوشحالم که این سؤال را از من پرسیدید، چون اغلب، مردم من را بدبین می‌نامند. ازنظر شخصی، باید بگویم که چنین حرفی به‌هیچ‌عنوان صحت ندارد. دیگر آنکه، اصطلاحاتی مانند خوش‌بین و بدبین هیچ ربطی به تفکر و اندیشه ندارند. دوبور همواره به نقل‌قولی از «مارکس»[۱۸] ارجاع می‌داد. مارکس می‌گفت: «شرایط ناامیدانه‌ی جامعه‌ای که من در آن زندگی می‌کنم، درونم را سرشار از امید کرده است». هر تفکر رادیکالی، در منتهاالیه وضعیت ناامیدی قرار دارد. «سیمون وی»[۱۹] می‌گفت: «مردمانی که قلبشان را با امیدهای واهی گرم نگاه می‌دارند دوست ندارم». برای من، این حرف درباره‌ی اندیشه و تفکر هم صادق است: شجاعتِ ناامیدی. آیا این بالاترین مرتبه‌ی امید و خوش‌بینی نیست؟



به گفته‌ی شما، معاصر بودن یعنی درک سویه‌های تاریک زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم و نه جنبه‌های روشن آن. چگونه می‌توانیم به فهم این ایده نزدیک شویم؟
معاصر بودن یعنی به تاریکی و ظلمتی که زمانه، ما را بدان فرامی‌خواند، واکنش نشان دهیم. در کیهان در حالِ گسترشی که در آن زندگی می‌کنیم، فاصله‌ای که ما را از دورترین کهکشان‌ها دور می‌کند با چنان سرعتی در حال افزایش است که نور آن‌ کهکشان‌ها شاید هرگز به ما نرسد. برای فهم این ایده به همین مثال توجه کنید. نوری که از میانِ تاریکی می‌کوشد تا به ما برسد اما نمی‌تواند؛ این است معنای معاصر بودن. دشوارترین چیز برای ما، زیستن در زمان حال است. تکرار می‌کنم، علت این امر آن است که یک منشأ، محصور در گذشته نیست، منشأ مانند گردباد است، چنان‌که بنیامین در تصویری زیبا آن را به بیان درمی‌آورد، منشأ به‌سان رخنه‌ای در زمان حال است؛ و ما بدان ورطه کشیده می‌شویم. ازاین‌رو است که زمان حال، در بهترین حالت، تنها مانند جسم مرده‌ای است.



والاترین نمونه‌ی این انسان معاصر، فیلسوف است یا شاعر؟
من مایل نیستم که این دو را در برابر هم قرار بدهم. به یک معنا، تجربه‌ی زیسته هردوی آن‌ها در زبان رخ می‌دهد. زبان، خانه‌ی حقیقت است و من به هر فیلسوفی که این خانه را به زبان‌شناس یا شاعر واگذار کند، بدگمانم. ما باید پاسدار خانه‌ی حقیقت باشیم. باید از زبان مراقبت کنیم و من بر آنم که یکی از معضلات اساسی رسانه‌های جمعی این است که آن‌ها چنان دغدغه‌ای ندارند. روزنامه‌نگاران نیز، مسئول زبان هستند و به‌وسیله آن قضاوت می‌شوند.



چگونه کارهای اخیر شما در زمینه‌ی مناجات[۲۰]، می‌تواند کلیدی برای ورود ما به زمانِ حال باشد؟
تحلیل مناجات، یعنی انگشتِ تأکید نهادن بر تغییر ژرفی در شیوه ما در بازنمایی وجود. در دنیای باستان، وجود، دقیقاً آنجا بود؛ امرِ حاضر. در مناجات مسیحی، انسان همان چیزی است که باید باشد و باید همان چیزی باشد که هست. امروزه تنها بازنمود واقعیت، امر اجرایی و اثرگذار است. ما دیگر درکی از وجودِ بدون اثر نداریم. آنچه اثری ندارد-یعنی کارکردی و قابل کنترل نیست-واقعی نیست. وظیفه‌ی بعدی فلسفه، تفکر درباره‌ی سیاست و اخلاقی است که از قید مفاهیمی مانند تکلیف و اثربخشی آزاد است.



مثلاً تفکر درباره‌ی امر غیر کارکردی[۲۱]؟
اصرار بر کار و تولید، مانند توموری بدخیم است. «چپ» هنگامی‌که از مقولاتی ازاین‌دست استفاده می‌کند، مسیر نادرستی را در پیش می‌گیرد. این مقولات، مفاهیم مرکزی سرمایه‌داری هستند. تا آنجا که من درمی‌یابم، نگاه غیر کارکردی به معنی تنبلی و رکود نیست. ما به معنایی فعالانه باید خود را از قید کار رها کنیم. ازاین‌جهت بسیار به واژه‌ی فرانسوی Desoeuver علاقه‌مندم. این فعالیتی است که باعث می‌شود همه‌ی وظایف اجتماعی-از اقتصاد گرفته تا حقوق و دین-به اموری غیر کارکردی بدل شوند. لذا رها کردن این امور [از قید کارکرد] آن‌ها را مهیای استفاده‌های ممکن دیگر می‌کند. این دقیقاً فعالیتی است که با حیاتِ انسانی ما سازگار است؛ سرودن شعری که از کاربردهای ارتباطی زبان فراتر می‌رود؛ یا بوسیدن و سخن گفتن که کارویژه‌ی دهان را، که عمدتاً خوردن است، تغییر می‌دهد. «ارسطو»[۲۲] در کتاب اخلاق نیکوماخوس می‌پرسد که آیا نوع انسان تکلیفی دارد یا نه. کارِ نوازندهِ نی، نی زدن است و پینه‌دوز، کفش می‌سازد. آیا می‌توان کاری از این قبیل برای انسان نیز در نظر گرفت؟ ارسطو سیر بحث خود را با طرح این فرضیه پی می‌گیرد که چه‌بسا انسان بماهو انسان هیچ تکلیفی ندارد؛ اما بلافاصله این نظریه را رد می‌کند. به‌هرروی، این فرضیه، ما را به مرکز مسئله‌ی معنای وجود انسانی رهنمون می‌کند. انسان، حیوانی است که هیچ شغلی ندارد، هیچ وظیفه‌ی زیست شناسانه‌ی تحمیل‌شده‌ای و هیچ کارکرد توصیه‌شده‌ای ندارد. تنها یک موجودِ قدرتمند، توانایی این را دارد که قدرتمند نباشد. انسان می‌تواند هر کاری انجام دهد، اما مجبور نیست هیچ کاری انجام دهد.

 


شما حقوق خوانده‌اید، اما همه‌ی جست‌وجوهای فلسفی شما، به یک معنا برای رهایی از حقوق است.
بعد از اتمام دوران دبیرستان، من تنها یک خواسته داشتم: نوشتن؛ اما معنای این حرف چیست؟ نوشتن یعنی چه؟ فکر می‌کنم برای من نوشتن تمنایی بود برای [گسترش دایره] امکان در زندگی‌ام. آنچه می‌خواستم، نوشتن نبود، بلکه توانایی نوشتن بود. این نوعی ژست فلسفی ناخودآگاه است: جست‌وجوی امکان در زندگی که تعریفی مناسب از فلسفه است. به‌ظاهر، حقوق، متضاد این تعریف است، حقوق پرسش از ضرورت است و نه امکان؛ اما وقتی حقوق می‌خواندم، بدین سبب بود که نمی‌توانستم به امکان دست‌یابم مگر اینکه از آزمون ضرورت سربلند بیرون بیایم. به‌هرحال آنچه من از حقوق یاد گرفته‌ام بسیار برای من مفید بوده است. [امروزه] صورتِ سیاسی قدرت جای خود را به‌صورت حقوقی آن داده است. ساحت حقوق، هیچ‌گاه از انبساط و گسترش بازنمی‌ماند؛ آن‌ها مدام درباره‌ی همه‌چیز قانون‌گذاری می‌کنند، حتی در حیطه‌هایی که روزگاری غیرقابل‌تصور می‌نمود. این گسترشِ حقوق، خطرناک است، در جوامع دموکراتیک ما، هیچ‌چیزی نیست که قانونی برای آن تنظیم‌نشده باشد. حقوق‌دانان عرب، نکته‌ی بسیار ارزنده‌ای به من آموختند که بسیار بدان علاقه‌مندم. آن‌ها حقوق را به‌سان یک درخت تصویر می‌کردند که در یک‌سوی آن، امر ممنوع قرار دارد و در سوی دیگر آن، امر اجباری. به نظر آنان، جایگاه حقوقدان در میانه‌ی این دوشاخه قرار دارد؛ یعنی نشان دادن همه‌ی اموری که می‌توان آن‌ها را انجام داد بدون اینکه مشمول ممنوعیت قانونی شوند. این منطقه‌ی آزاد، پیوسته در حال انقباض است درحالی‌که برعکس، باید مدام در حال انبساط باشد.

 

در سال ۱۹۹۷ و در جلد اول از مجموعه‌ی انسان مقدس، شما گفتید که معیار فضای سیاسی ما، اردوگاه است: از «آتن» تا «آشویتز»...
من برای این ایده که اردوگاه جای شهر را به‌عنوان نوموسِ (قانون، معیار) مدرنیته گرفته است، هدف انتقادات فراوانی قرارگرفته‌ام. من به اردوگاه به‌عنوان مسئله‌ای تاریخی نگاه نمی‌کنم، بلکه آن را ساختارِ پنهان جامعه‌ی خودمان میدانم. اردوگاه چیست؟ سرزمینی که بیرون از نظمِ حقوقی-سیاسی قرارگرفته است؛ تجسم عینیِ دولتِ تبعیض. امروزه دولت تبعیض و سیاست‌زدایی شده، به همه‌جا رسوخ کرده است. آیا فضای تحت نظارت دوربین مداربسته در شهرهای امروزی، عمومی است یا خصوصی؟ بیرونی است یا درونی؟ امروزه فضاهای تازه‌ای در حالِ خلق شدن هستند. مدل اسرائیلی در سرزمین‌های اشغالی، که متشکل از موانعی برای طرد و حذف فلسطینیان است، اکنون به دوبی رسیده است؛ جایی که موانع، جزیره‌ای فوقِ امن برای توریسم آفریده‌اند...

 


کتاب انسانِ مقدس در چه مرحله‌ای است؟
هنگامی‌که من شروع به نوشتن این مجموعه کردم، آنچه توجه مرا به خود جلب می‌کرد رابطه‌ی زندگی و حقوق بود. مفهوم زندگی هیچ‌گاه تعریف ‌نشده است اما پیوسته و به انحای مختلف تقسیم‌شده است: زندگی در صورت سیاسی خویش (Bios) زندگی طبیعی‌ای که میانِ همهِ جاندارن مشترک است (Zoe)، زندگی گیاهی، زندگی اجتماعی و مانند آن. شاید ما بتوانیم به شیوه‌ای از زندگی دست پیدا کنیم که بتواند در برابر این انقسامات مقاومت کند. اکنون در حال نوشتن جلد پایانیِ انسان مقدس هستم. «جاکومتی»[۲۳] سخنی دارد که بسیار بدان علاقه‌مندم: «شما هیچ‌گاه یک نقاشی را تمام نمی‌کنید، تنها آن را رها می‌کنید.» نقاشی‌های او ناتمام هستند، قابلیتِ آن‌ها هیچ‌گاه هدر نرفته است. دوست دارم که همین امر درباره‌ی انسان مقدس هم صادق باشد، کتابی که نیمه‌تمام رهاشده و تمام نشده است. علاوه بر این فکر می‌کنم که فلسفه نباید سرشار از گزاره‌های نظری باشد، نظریه گاهی اوقات باید نابسنده بودن خود را نشان دهد.

 


آیا این دلیل آن است که شما در کنار مقالات نظری‌تان، همواره قطعه‌های کوتاهی را-که عمدتاً شعر هستند- منتشر می‌کنید؟
بله! دقیقاً چنین است. این دو نوع نوشته، در تضاد باهم قرار ندارند و امیدوارم که مکملِ یکدیگر هم باشند. این قضیه از کتابی بزرگ شروع شد، قدرت و شکوه که شجره‌نامه‌ای درباره مفاهیم دولت و اقتصاد است. [در طی خواندن کتاب] سخت مجذوب ایده‌ی امر غیر کارکردی شدم و تلاش کردم تا در سایر آثارم تلقی انضمامی‌تری از آن به دست دهم. این مسیرهای متقاطع برای من، یعنی تمام لذت نوشتن و فکر کردن.
 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱-Giorgio Agamben
۲-Juliette Cerf
۳-Pier Paolo Pasolini
۴-Elsa Morante
۵-Federico Fellini
۶-Martin Heidegger
۷-Walter Benjamin
۸-Michel Foucault
۹-Guy Ernest Debord
۱۰-messianic sense of History
۱۱-The Society of Spectacle


تلمیح به اثری با همین نام از گی دوبور، نویسنده مارکسیست فرانسوی [مترجم]
۱۲-Homo Sacer
۱۳-Biometric Control

کنترلِ زیست‌سنجشی یا بیومتریک کنترل، به نوعِ خاصی از روش‌های امنیتی گفته می‌شود که در آن برای کنترلِ دسترسی و برقراری امنیت، از خواصِ قابل‌اندازه‌گیری بدنِ انسان (عکس، اثرانگشت، تن صدا، عنبیه چشم و مانند آن) استفاده می‌شود. [مترجم]
۱۴-Silvio Berlusconi
۱۵-Archeology
۱۶-Big-Bang Theory
۱۷-Anthropogenesis
۱۸-Karl Marx
۱۹-Simon Weil
۲۰-Liturgy
21-Inoperativeness
22-Aristotle
۲۳-Alberto Giacometti (۱۹۰۱-۱۹۶۶

 

منبع: ترجمان