شناسهٔ خبر: 19645 - سرویس مبانی علوم‌انسانی

گزارشی از نشست «نسبت فضایل عقلی و فضایل اخلاقی»/ بخش اول؛

طبیعی‌گرایی و ناطبیعی‌گرایی در فلسفۀ اخلاق

میانداری-اخوان در فلسفه‌ی اخلاق یک طبیعی‌گرایی و یک ناطبیعی‌گرایی داریم. ارسطو طبیعی‌گرا بوده است و اکویناس هم تا حد زیادی طبیعی‌گرا است. طبیعی‌گرایی به چه معنا است؟ در ارسطو یعنی تمام افراد یک نوع، یک ذات واحد دارند. در نوع انسان، ذات واحد، عقل است. کمال انسان این است که این عقل را به کمال برساند. به این معنا ارسطو طبیعی‌گراست. اما در زیست‌شناسی جدید به این معنا به نوع گونه‌ی انسان و تمام گونه‌های دیگر ذات واحدی ندارند؛ بنابراین در اصل مبنای طبیعی‌گرایی ‌زده می‌شود.

 

فرهنگ امروز/زهرا رستگار: نشست «نسبت فضایل عقلی و فضایل اخلاقی»، نیاز عقل به راهنمایی اخلاق، دیدگاه ارسطو و آکویناس در باب نسبت فضایل اخلاقی و فضایل عقلی در خانه‌ی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این نشست در مورد ارتباط بین مباحث اخلاقی و مباحث عقلی بود که دکتر میانداری در سخنان خود از دیدگاه اندیشمندانی در این حوزه نظیر خانم لیندا زاگزبسکی و هرس هائوس و اروین بهره گرفتند. دکتر مهدی اخوان نیز درباره‌ی مقاله‌ی دکتر میانداری صحبت‌هایی را مطرح کردند که در ادامه می‌آید:

 

انگیزه‌ی فضایل عقلانی؛ رسیدن به صدق

میانداری گفت: لذت و رنج در امور عقلانی هم هست. ارسطو دلیل دیگری می‌آورد که یک دلیل تلویحی است، صریحاً برای این تفکیک نیامده است. برای این تفکیک فضایل اخلاقی از فضایل عقلانی، راه رسیدن به این فضایل اخلاقی از این فضایل عقلانی متفاوت است. راه رسیدن به فضایل عقلانی، آموزش این امور عقلانی است، اما راه رسیدن به فضایل اخلاقی، عادت افعالی است که آن فضایل اخلاقی را پرورش می‌دهد. خانم لیندا زاگزبسکی می‌گوید که راه رسیدن به فضایل عقلانی هم شبیه رسیدن به فضایل اخلاقی است، از راه ممارست و تکرار افعال خاصی به فضایل عقلانی می‌رسد. اجمالاً می‌توان گفت که آکویناس هم با این نحوه تقسیم‌بندی ارسطویی و دلایل آن موافق است. خانم لیندا زاگزبسکی همچنان‌که اشاره کردیم خود به نوعی تفکیک فضایل عقلانی از فضایل اخلاقی قائل است، او به انگیزه در اینجا محوریت می‌دهد. انگیزه‌ی فضایل عقلانی رسیدن به صدق است، انگیزه‌ی فضایل اخلاقی رسیدن به صدق نیست و امور دیگر است؛ بنابراین او به تفکیک فضایل اخلاقی از فضایل عقلانی قائل است و مبنا را هم انگیزه می‌داند. او قائل است که بین فضایل اخلاقی و فضایل عقلانی ارتباطاتی است، اولین ارتباط، ارتباط منطقی است. او در مورد این ارتباط منطقی فقط ارتباط منطقی فضایل اخلاقی با فضایل عقلانی را گفته است، برعکس آن را نگفته است؛ مثلاً صداقت به‌عنوان یک فضیلت اخلاقی، فضایل عقلانی خاصی را لازم دارد؛ مثلاً من به دنبال شواهد بروم و شواهد را سبک، سنگین کنم و همین‌طور فضایل اخلاقی دیگر به فضایل عقلانی نیاز دارند.

 در مورد رابطه دیگری که ایشان قائل است بین فضایل اخلاقی و عقلانی، رابطه‌ی عِلّی است. این رابطه منطقی بود این یکی رابطه‌ی علّی است؛ فرضاً حسادت و تکبر به‌عنوان رذائل اخلاقی می‌توانند مانع کسب حقیقت به‌واسطه‌ی فضایل عقلانی شوند، یا از آن طرف خودکم‌بینی به‌عنوان یک رذیلت اخلاقی ممکن است باعث تقلید کورکورانه شود. ایشان قائل به روابط علّی میان فضایل اخلاقی و عقلانی هستند. من فکر می‌کنم که می‌شود فضیلت را یک‌جوری از چیزی که خانم لیندا زاگزبسکی گفتند عمیق‌تر کرد.

 

جنبه‌های اخلاقی و جنبه‌های عقلانی در فضیلت

دکتر حسن میانداری در ادامه‌ی نظرات زاگبزسکی مطرح کرد: من فکر می‌کنم فضیلت، بخشی از خود ما را می‌سازد. آن چیزی که خود ما را می‌سازد بر تمام جوانب وجودی ما اثر می‌گذارد. اگر خود من یک‌‌جوری باشم، کل خصوصیات من یک‌جوری خواهد بود، اگر من خودم تغییر کنم کل خصوصیات من تغییر خواهد کرد. من برای تقریب به ذهن، مثال صداقت را از خانم هرست هاوس می‌آورم. ایشان می‌گوید، شما فرض کنید کسی فضیلت صداقت دارد -من می‌خواهم نشان دهم که یک فضیلت بر کل وجود فرد اثر می‌کند-، کسی که صادق است به‌نحو قابل اعتمادی مطمئنیم که یک‌سری از کارها را خواهد کرد، یک‌سری از کارها را حتماًًً نخواهد کرد؛ مثلاً دروغ نخواهد گفت، فریب نخواهد داد، اشتباهات خود را خواهد پذیرفت، تظاهر نخواهد کرد که بیشتر از آن چیزی را که می‌داند، می‌داند، نظر خود را صریحاً ابراز خواهد کرد. برخی از افعال را حتماًًً انجام می‌دهد و برخی از افعال را حتماً انجام نمی‌دهد. از این مهم‌تر دلایل این فرد صادق است برای اینکه این کارها را انجام می‌دهد یا نمی‌دهد. دلایل فرد صادق این نیست که به‌طور مثال اگر من این‌گونه عمل کنم این سود را نخواهم برد یا این ضرر را خواهم کرد، دلایل اخلاقی برای این کارها است، این کارها را به‌نحوی خاص انجام می‌دهد. فردی که صادق است خیلی آسان این کارها را انجام می‌دهد. دلایلی که افراد فضیلت‌مند برای افعال خود دارند این‌گونه نیست که در قالب یک جمله‌ای این دلیل داده شود و فرد فضیلت‌مند یا فرد غیرفضیلت‌مند بتواند این جمله را به کار ببرد. دلیلی که فضیلت‌مند دارد تنها فضیلت‌مند می‌تواند بر اساس آن دلایل عمل کند. دلایل فرمول کلی نیست، اینکه چه مقدار راست، چگونه راست بگوید، چگونه و به چه دلایلی و در چه زمانی باید راست گفت؛ این موارد هیچ‌یک فرمولی ندارد.

 احساسات فرد صادق هم نوع خاصی است، او آدمیان صادق را دوست دارد، آدمیانی که صادق نیستند را دوست ندارد. دوست دارد که با صادقان دوست شود و دوست ندارد که با ناصادقان دوست شود. اگر صداقت هزینه برای او داشته باشد حاضر به پرداخت این هزینه‌ها است. اگر کسی با صداقت به مقامات بالا برسد، این فرد خوشحال می‌شود، اما اگر کسی به‌صورت ناصادقانه به امکاناتی برسد، او ناراحت خواهد شد. قصد دارم بگویم که فضیلت یک مورد است، هم جنبه‌های اخلاقی و هم جنبه‌های عقلانی دارد. این‌ها متمایز از هم نیستند که بگوییم این موارد با هم روابط منطقی یا علّی دارند، آن چیز خود من هستم و تا حدی خود من را فضایل تشکیل می‌دهند. بنابراین آن سؤال و جوابی که گفتیم آکویناس و ارسطو طرح می‌کنند به یک معنا طرح نخواهند شد و به‌نحو دیگری اگر بخواهیم سؤال کنیم، جواب تفاوت خواهد کرد.

نشست اخلاق

طبیعی‌گرایی و ناطبیعی‌گرایی در فلسفه‌ی اخلاق

میانداری در ادامه نکته دیگری را طرح می‌کند و می‌گوید: ما در فلسفه‌ی اخلاق یک طبیعی‌گرایی و یک ناطبیعی‌گرایی داریم. ارسطو طبیعی‌گرا بوده است و اکویناس هم تا حد زیادی طبیعی‌گرا است. طبیعی‌گرایی به چه معنا است؟ در ارسطو یعنی تمام افراد یک نوع، یک ذات واحد دارند. در نوع انسان، ذات واحد، عقل است. کمال انسان این است که این عقل را به کمال برساند. به این معنا ارسطو طبیعی‌گراست. اما در زیست‌شناسی جدید به این معنا به نوع گونه‌ی انسان و تمام گونه‌های دیگر ذات واحدی ندارند؛ بنابراین در اصل مبنای طبیعی‌گرایی ‌زده می‌شود. اما نوارسطویانی هستند مانند خانم هرست هاوس که نام بردیم، می‌کوشند که همچنان از یک طبیعی‌گرایی امروز دفاع کنند که به همین دلیل که الآن ذکر کردیم نظرشان اشکال دارد. اگر طبیعی‌گرا می‌خواهیم باشیم، از زیست‌شناسی طبیعی‌گرا بیرون نمی‌آید، اما آکویناس همان مقداری که طبیعی‌گراست -همان‌طور که می‌دانید مسیحیان به اوریجینال سی (گناه جبلی) ۴۷:۴۱ آکویناس معتقد هستند که چون انسان‌ها به این گناه مبتلا هستند، هیچ موقع بدون فضایل موهبتی نمی‌توانند به غایت طبیعی خود برسند. محبت لازم است و چون موهبت و فضایل موهبتی و کمک خدا را لازم دارند-؛ این مقدار حداقل ناطبیعی‌گراست. جدا از اینکه این افعال آدمیان را به غایت طبیعی‌شان نمی‌رسانند، انسان گاه‌وبی‌گاه گناه می‌کند، حتی اگر فضیلت‌مند به معنای طبیعی آن باشد. به نظر اکویناس حتی اگر انسان به معنی طبیعی فضیلت‌مند باشد گاه‌وبی‌گاه گناه خواهد کرد و او را از رسیدن به سعادت طبیعی‌اش باز خواهد داشت. بنابراین باز به نظر می‌رسد که در نظام اکویناسی این مقداری طبیعی‌گرایی خوب است به ناطبیعی‌گرایی بدل شود.

 

فضیلت از سقراط شروع می‌شود

مهدی اخوان با توجه به بحث دکتر میانداری صحبت خود را این‌گونه آغاز کرد: مقاله و مطلب دکتر، عنوان مشخص و محدودی به اقتضای بحث علمی دارد، اما وقتی به سخنرانی عمومی مبدل می‌شود نیازمند یک مقدمه و تاریخی باشد که برای دوستان گفته شود. من مقدمات تاریخی بحث دکتر را اشاره‌ی مختصری داشته باشم که اساساً تفکیک فضیلت و فضیلت‌اندیشی در تاریخ فلسفه از کجا آغاز شد و به چه سیر تاریخی کشیده شد. پیش از آنکه وارد این توضیح تاریخی شوم، نکته‌ای که پارادوکسیکال نشان دهد این است، بااینکه معتقدم که بیش از ۹۰ درصد از ادبیات فلسفی موجود در جهان را بعد از قرن ۲۰ تولید کردیم -یعنی غرب تولید کرده و ما بیشتر مصرف‌کننده بودیم-، اما باز هم می‌توان اذعان داشت به نکته‌ای که وایت‌هد در بیانات خود در مورد فلسفه‌ی افلاطون دارد که کل فلسفه‌ی غرب در واقع حاشیه‌ای بر فلسفه‌ی اخلاقی است. من این نکته‌ی تاریخی را از افلاطون می‌خواستم شروع کنم و هم ناظر به بحث خانم لیندا زاگزبسکی سؤالی که داشتم این بود که چرا بحث از افلاطون شروع نشده است، یا به‌نحو مقدم بر افلاطون از سقراط شروع نشده است؟ آنجا که ما در تاریخ فلسفه‌ی اخلاق نگاه می‌کنیم، بحث فضیلت از سقراط شروع می‌شود و شاگرد او افلاطون، که مطالب سقراط را به نگارش درآورده است -ظاهراً چیزی کتبی از سقراط در اختیار نداریم-، اولین بار تقسیم و ارتباط بین فضایل را برای متفکرین بعدی از جمله ارسطو به میراث گذاشته‌اند. در طول تاریخ فلسفه هرآنچه که اضافه شده است ظاهراً بر اساس ترکیب و تلفیق و تکمیل این تقسیم‌بندی اولیه‌ی افلاطونی و سقراطی است.

 به نظر می‌رسد طرح مسئله‌ی مربوط به فضایل و ارتباط بین فضایل عقلی و اخلاقی باید ناظر به نقطه‌ی عزیمت تاریخی آن باشد و ببینیم که ابتدا چه اتفاقی افتاده است که افلاطون فضایل را سه‌گانه و به تعبیری چهارگانه تصور کرده است. در ادامه ما با هر متفکری در تاریخ فلسفه و تفکر مسیحی مواجه می‌شویم، این فضایل نسبت آن با کتگوری افلاطونی کم یا زیاد می‌شود.

 

تقسیم فضایل به فضیلت اصلی و هماهنگ‌کننده

اخوان گفت: آنچه افلاطون برای اولین بار به آن توجه کرده است در مورد اخلاق سقراط، تقسیم فضایل به سه فضیلت اصلی و یک فضیلت هماهنگ‌کننده بر اساس تقسیم اجزای نفس است. ما در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی به اخلاق ناصری که می‌رسیم که یکی از فرازهای تفکر اخلاقی مسلمانان است، ساختار این کتاب به سه بخش و یا سه مقاله به‌اصطلاح خواجه‌نصیر تقسیم شده است. در بخش اول، تهذیب اخلاق، مقاله‌ی دوم، تدبیر منزل و مقاله‌ی سوم تدبیر کشور یا مدنی است. در بخش اول نیز تهذیب اخلاق را به مبادی و مواسط تقسیم می‌کنم. در مبادی بحث مفصلی از نفس‌شناسی و اجزای نفس و سعادت نفس می‌شود و همه به دلیل آن است که نمی‌توانیم وارد بحث اخلاق شویم تا وقتی که تکلیف نفس را مشخص نکنیم. این نکته‌ای است که میراث افلاطون از علم‌ نفس به علم‌ اخلاق می‌رسد. ما تا زمانی که تکلیف نفس و سعادت و نسبت سعادت‌های مختلف اجزا را متوجه نشویم، نمی‌توانیم وارد آن رویه‌ای که برای این نفس پیشنهاد می‌کنیم، شویم. افلاطون پیشنهاد می‌کند به دلیل اینکه تعارضی بین اجزای نفس می‌بینیم و تعارض به ما نشان می‌دهد، اجزای نفس سه تا است. برای هریک از اجزا سه فضیلت در نظر می‌گیریم، حتی فضیلت حکمت، عفت، خویشتن‌داری و شجاعت سوار بر سه جزء قوه‌ی ناطقه و عقل شهوت و اراده می‌شود. یک فضیلت هم به نام عدالت اضافه می‌کنم که این فضیلت هماهنگ‌کننده‌ی آن سه جزء نفسانی است.

 نکته‌ی دیگری که در اخلاق‌شناسی افلاطون مهم است تناظر اخلاق‌شناسی با علم سیاست است. تأکید افلاطون این است که جامعه طبقات سه‌گانه‌اش متناظر با سه جزء نفس است؛ طبقه‌ی حاکمان متناظر با جزء عقلانی نفس است، طبقه‌ی پاسداران و پاسبانان و نگهبانان متناظر با جزء اراده است و شهوت هم متناظر با طبقه‌ی کارگران و پیشه‌وران است. آن‌ها هم فضایل خود را دارند و این میراث بعد از ظهور مسیحیت و آرای پولوس قدیس با سه فضیلت جدید ترکیب می‌شود. به تعبیر آگوستین، به نام امید، ایمان و عشق می‌شود. این سه فضیلت از نظر آگوستین که یک مسیحی خیلی منتظم است، فضایل، الهیاتی یا به تعبیری لاهوتی است که در کنار فضایل به‌اصطلاح آگوستینی، فضایل ناسوتی که افلاطون قبلاً به ما تذکر داده است، قرار می‌گیرد. این میراث اگوستینی افلاطونی به میراث ارسطویی نیز اضافه می‌شود.

 

عدالت توزیعی و عدالت کیفری

مهدی اخوان در ادامه گفت: ارسطو در منظومه‌ی فضایل تغییری ایجاد می‌کند؛ تقسیم‌بندی فضایل به فضایل عقلی یا فکری و فضایل اخلاقی. کار دیگر ارسطو در دست‌کاری بحث فضایل این است که در فضیلت عدالت یک تقسیم جدیدی وارد می‌کند و می‌گوید، یک عدالت توزیعی داریم و یک عدالت کیفری داریم. عدالت توزیعی هنگامی است که شما بخواهید عدالت را بین شهروندان تقسیم کنید و عدالت کیفری زمانی است که یک نفر دچار ضرری از طرف دیگری وارد می‌شود و آسیبی می‌بیند و ما می‌خواهیم او را کیفر کنیم تا عدالت ایجاد شود. مسئله‌ی سومی که میراث ارسطویی در تاریخ مسیحیت و اسلامی هم وارد می‌شود، بحث حد وسط است. ارسطو به نکته‌ای توجه می‌کند که برای اولین بار در تاریخ تفکر اخلاقی مطرح می‌شود، اینکه ما معیار و ملاک سنجیدن و عرضه‌ی فضیلت را چه باید بدانیم؟ ارسطو معیاری را معرفی می‌کند به نام معیار حد وسطی، که فضیلت، حد وسط بین دو رذیل است، شجاعت بین تحول و بی‌باکی و ترس است. این میراث به منظومه‌ی فضیلت‌اندیشی تاریخ تفکر اخلاقی اضافه می‌شود. این گزارشی که من دادم به جهت این بود که سؤالاتی که ناظر به بحث ارتباط فضایل عقلانی با فضایل اخلاقی هست را مطرح کنم.

 

فضیلت اخلاقی از فضیلت عقلی تبعیت می‌کند

اخوان در ادامه اظهار کرد: مقاله‌ی دکتر و گفتارشان ناظر به چهار شخصیت بود که مقداری خواننده و شنونده دچار تشویش و سرگردانی می‌شود. رفت و برگشت بین ارسطو و آکویناس و وسط بحث اروین و زاگزبسکی خیلی نظم منطقی در برخی موارد نداشت. پیشنهاد می‌کنم بحث را از ارسطو شروع کنیم و آکویناس را ذیل آن ببینیم. عنوان مسئله این است، آیا بین فضایل عقلانی و اخلاقی نسبتی است یا خیر، اگر هست چگونه و کدام است؟ تقسیم فضیلت به آن تعداد بر چه اساسی است؟ ما از کجا این فضایل متنوع را تقسیم‌بندی می‌کنیم؟ پس از آنکه تقسیم‌بندی کردیم مشکل اولی که فیلسوف با تقسیم‌بندی دارد این است که نسبت اقسام به اقسم چیست؟ خواجه‌نصیر در اخلاق ناصری وسط بحث فضیلت و حکمت یک نکته و اشکالی را مطرح می‌کند. می‌گوید شمایی که می‌گویید حکمت یکی از فضایل است -توجه دارید که قبلاً گفتید که حکمت دو بخش است حکمت نظری و عملی و حکمت عملی هم سه بخش است اخلاق و سیاست و تدبیر منزل است- و یکی از فضایل مورد تعقیب در اخلاق فضیلت حکمت است و مجدداً از حکمت به حکمت رسیدیم، یکی از اقسام خود اقسم است و از لحاظ منطقی اشکال دارد.

 اما اساساً این اشکالی که خواجه‌نصیر می‌گیرد در سراسر این مسئله که نسبت بین فضایل عقلانی و اخلاقی چیست، حاکم است. به دلیل آنکه ما پیش از آنکه فضیلت را به اخلاقی و عقلانی تقسیم کنیم، بنا به شرایط موقعیت‌های فردی و اجتماعی، در واقع در شرایطی قرار می‌گیریم که یک‌سری وظایف و فضایلی متوجه ما است و یک‌سری رذایلی در رسیدن به کمال انسانی در راه خود داریم، کار بسیار راحت‌تر انجام می‌شود؛ یعنی به تعداد عناوینی که ما در جامعه می‌گیریم و به تعداد اجزا و ساحات نفسانی که داریم، فیلسوف‌های ذهن باید بیایند نشان دهند که اجزای نفسانی ما چیست و فیلسوفان اجتماعی و سیاسی بیایند و نشان دهند که نقش‌های اجتماعی ما چیست.

 بنابراین تقسیم‌بندی‌ها می‌توانیم هر تعدادی فضیلت داشته باشیم. این‌گونه نباشد که یک قسمت کوچکی از فضایل انسانی را بخواهیم پررنگ کنیم و با بخشی از فضایل که آن را فضایل اخلاقی می‌گذاریم نسبت‌سنجی کنیم. در واقع تعبیری که دکتر نیز به آن رسیدند که فضیلت اخلاقی و عقلانی دو نوع نیستند و یک نوع هستند و فضیلت اخلاقی از عقلی تبعیت می‌کند، ما هم باید بگوییم فضیلت دو گونه است که یک مقوله است که به تعداد ساحت‌های درونی انسان و به تعداد نقش‌های بیرونی انسان تقسیم‌بندی می‌شود.

 

حکمت فضیلت قوه‌ی عاقله در دید افلاطون

دکتر اخوان اشاره کرد: یک‌سری فضایل است که ناظر به قوه‌ی باور و عقیده‌ی ما است، مانند فضیلت عقیدتی که تعبیر خامش همان چیزی است که افلاطون به آن اشاره کرده است. درست است که افلاطون ۲۵۰۰ سال پیش مقوله‌ای به نام حکمت را فضیلت قوه‌ی عاقله می‌داند، اما به‌هرترتیب تمام توجه افلاطون در تاریخ فلسفه نشان می‌دهد که ما یک شرایطی را برای فضیلت‌مند شدن برای قوه‌ی عاقله لازم داریم. یک بخش آن را افلاطون گفته و بخشی را فیلسوف‌های بعدی گفتند؛ فرضاً فیلسوفی مانند ویلیام جیمز و کلیفورد بحثی دارند در مورد اینکه آیا ما در مورد گزاره‌هایی که صدق و کذبشان معلوم نیست وظیفه‌ی عقلانی است، این‌ها را بپذیریم یا نپذیریم. اساساً در منظومه‌ی گزاره‌هایی که در زندگی با آن روبه‌رو می‌شویم و وضعیت صدق و کذبشان یقینی است، ما باید چه دستورالعمل عقیدتی را ببینیم و دنبال چه عقیده‌ای هستیم؟ آیا وظیفه‌ی اولیه‌ی ما این است که مانع ظهور گزاره‌های کاذب به ذهنمان شویم یا گزاره‌های صادق را بپذیریم؟ وقتی این دو دستورالعمل با یکدیگر تعارض داشته باشند چه وضعیتی پیش می‌آید؟ پررنگ کردن فضیلت‌اندیشی در مقابل فایده‌گرایی و وظیفه‌گرایی در بحث خانم زاگزبسکی، اولاً مقداری کم‌انصافی است و ثانیاً پیوند زدن طرح نزاع ارتباط فضیلت عقلانی با اخلاقی، مقداری به نظر من مسئله‌نما است.

 اگر ما به تاریخ فلسفه نگاه کنیم به نظر می‌رسد ساده‌تر حل شده باشد، تکلیف شنونده و خواننده این مباحث مشخص نمی‌شود. دو نکته را باید تفکیک کرد، یکی فضیلت عقلی داشتن یا نداشتن یا فضیلت عقلی در مقابل رذیلت عقلی است، یکی هم نقش عقل در اخلاق است. برخی از مباحثی که فیلسوفان فضیلت درباره‌ی معرفت‌شناسی دارند این دو مورد را با هم خلط کرده است؛ یعنی خیلی از موارد چیزی که به‌عنوان فضیلت عقلی مطرح می‌شود، نقش عقل در اخلاق یا نقش عقل در رسیدن انسان به غایاتش است. در مورد آخر مقاله که در مورد خانم زاگزبسکی است، ایشان آن‌قدر تأکید به روی خیر دارند، تفکیک با اراده‌ی نیک کانتی چه می‌تواند باشد؟ چون کانت به جای آنکه بر فضیلت و فایده تأکید کند، تأکید شدید و اصلی او بر اراده‌ی نیک است و می‌گوید اراده‌ی ما اگر اخلاقی باشد باید به انگیزه‌ی وظیفه‌شناسی توجه داشته باشد. آیا می‌توان خوانش کانتی با این تعبیر از ارتباط فضیلت عقلانی با اخلاقی داشت؟ با توجه به کانت، مسئله‌ی دیگری پیش می‌آید، اینکه کانت اساساً اخلاق را مؤخر از عقل می‌داند. نکته‌ی جالبی است که کانت می‌گوید، هرکسی که عقلانی باشد اخلاقی است؛ یعنی اگر شما قوای عقلانی‌تان کار کند، قاعده‌ی امر مطلق با استفاده از قوه‌ی عاقله به شما الزام می‌شود. اگر بخواهیم با عینک کانتی به ادبیات نگاه کنیم بحث چگونه پیش می‌رود؟

 

ارتباطی بین معرفت و فضیلت وجود دارد

وی در انتها خاطرنشان کرد: من تصور می‌کنم بحث ارتباط در مقاله می‌توانست بهتر طراحی و صورت‌بندی شود. بهتر بود به‌عنوان یک مقدمه سؤال شود که آیا بین فضایل وحدت قائلیم یا کثرت؟ اگر کثرت بین فضایل قائلیم، آیا کثرت را نوعی می‌دانیم یا یک چیز دیگر می‌دانیم؟ خانم زاگزبسکی و دکتر نظرشان این است که کثرت صنفی بین فضایل وجود دارد. پس از آنکه کثرت فضایل را ثابت کردیم مسئله‌ی دیگر این است که نسبت این موارد، تقدم و تأخر آن چگونه است؟ نظر دکتر و زاگزبسکی ظاهراً این است که تبعیت علّی فضیلت عقلی از فضیلت اخلاقی است. در استدلال‌های چهارگانه‌ی دکتر به نظر می‌رسد آرایی به ارسطو نسبت داده شده است که خیلی آرای نازلی است و به‌راحتی نقد شده است. به نظر می‌رسد استدلال‌های توضیحی برای تفکیکی که به ارسطو نسبت داده‌ایم کافی نباشد. سقراط به ما یاد داد ارتباطی بین معرفت و فضیلت وجود دارد، این مورد را چگونه می‌شود با بحث‌هایی که در مورد رابطه بین فضیلت اخلاقی و عقلانی وجود دارد خوانش کرد؟ سقراط و سپس افلاطون می‌گفتند اگر شما بدانید فضیلت چیست، به آن عمل می‌کنید؛ بنابراین معرفت مستلزم فضیلت است. ارسطو می‌گفت چیزی به نام ضعف اراده داریم که جلوی عمل ما را به آن شکلی که می‌دانیم، می‌گیرد. در بحث صداقت نیز باید کلمه را به‌دقت به کار برد؛ چون در فارسی ما یک صداقت داریم به معنای دوستانه که به‌عنوان یکرنگ رفتار کردن است، یک معنای صداقت معرفت‌شناختی در زبان فارسی داریم که بیشتر به گزاره‌ها نسبت داده می‌شود.

 

ارسطو؛ تأسیس اخلاق سیستماتیک

دکتر حسن میانداری در پایان توضیح داد: افلاطون و سقراط و دیگر فیلسوفان، فلسفه‌ی اخلاق را تأسیس کرده‌اند، اما اولین فردی که به‌طور سیستماتیک اخلاق را تأسیس کرده است، ارسطو است. آکویناس نیز بیشتر از آرای ارسطو در آثار خود استفاده کرده است. حد وسط در افلاطون نیز وجود داشته است و همه‌ی این‌ها در ارسطو سیستماتیک شده است. نسبت فضایل عقلانی و اخلاقی به خصوص نیاز فضایل اخلاقی به فضایل عقلانی مسئله‌نما باشد، خلطی نیز صورت نگرفته است. اراده‌ی خیر کانتی بیشتر عقلانی است. آن چیزی که خانم زاگزبسکی می‌گوید بیشتر اموشنال است و با عواطف سروکار دارد. پس از سقراط بیشتر افراد به کثرت فضایل قائل هستند، سقراط بود که به وحدت فضایل قائل بود. اشکالاتی که زاگزبسکی به ارسطو داشت، فکر نکنم بر این اساس باشد که ارسطو را یک پهلوان‌پنبه نشان داده است و بلکه بر اساس تقسیم‌بندی نفس است که قصد داشته فضایل عقلانی را از اخلاقی جدا کند که اشکالی به ارسطو وارد است. اما اینکه آیا در ارسطو اراده بوده است یا خیر، محل اختلاف ارسطوشناسانه است. کلمه‌ی صداقت را گفتیم یک‌پارچگی شخصیت، این بهتر نیست؟ درست است یک‌پارچگی شخصیت بهتر است، یک‌پارچگی شخصیت در فارسی اصلاً فضیلت نیست. 

ادامه دارد.....