شناسهٔ خبر: 65745 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

روشن‌فکری که نوشته‌هایش در قلب فوتبال می‌نشست

ادواردو گاله آنو ادواردو گاله آنو، روشن‌فکر و نویسنده سوسیالیست اروگوئه‌ای، در ۷۴سالگی درگذشت

فرهنگ امروز: ریچارد ویلیامز ، ترجمۀ فاطمه شمسی ، پس از باخت ۷-۱ برزیل مقابل آلمان، در بلو هوریزونته، در جولای سال گذشته، تنها کسی که دلم می‌خواست چیزی از او بشنوم، ادواردو گاله ‌آنو بود. هیچ‌کس نمی‌توانست به‌زیبایی او دربارۀ عشق مردمان آمریکای جنوبی به فوتبال، جالب سخن گوید. اما اگر او دربارۀ زخم روحی ناشی از آن شکست خردکننده چیزی هم نوشت، کسی آن را به انگلیسی ترجمه نکرد. به هر روی، چه او در این‌باره نوشته و ترجمه نشده باشد و چه اصلاً ننوشته باشد، چیزی بزرگ را از دست داده‌ایم.

گاله آنو در زادگاهش مونته ویدئو، در سیزدهم آوریل، در سن ۷۴سالگی درگذشت. او را به پاس اینکه مورخ و رمان‌نویس بزرگی بود، بسیار گرامی داشتند، اما در عین حال، تمامی این سوگنامه‌ها اشاره داشتند که او نویسندۀ کتاب «فوتبال در آفتاب و سایه» نیز بود؛ اثری که در سال ۱۹۹۷ ترجمه‌اش به چاپ رسید و با انتشارش، پایگاه خود را به‌عنوان اثر محبوب قشر خاصی از مخاطبان ادبیات و بازی فوتبال، تثبیت کرد.

هنگامی که برزیل از زخم بزرگ فوتبالی دیگری، توسط هموطنان اروگوئه‌ای‌ گاله آنو در ۱۹۵۰، در دیدار نهایی جام‌جهانی، جراحت برداشت، وی نُه‌ساله بود. او نیز «مانند هر اروگوئه‌ای دیگری» نوشت: «سرم را به رادیو چسبانده بودم. هنگامی که صدای کارلوس سوله، خبر جنون‌آمیز اولین گل برزیل را اعلام کرد، قلبم بر روی زمین ریخت. پس از آن به‌سوی قدرتمندترین دوستم، یعنی خدا رو کردم و نذر کردم که اگر در استادیوم ماراکانا معجزه کند و جریان بازی را تغییر دهد، چندین قربانی می‌دهم.»

«هیچ‌وقت نتوانستم همۀ آن نذرها را به یاد آورم. در نتیجه، آن‌ها را به‌تمامی ادا نکردم. از سویی اگرچه پیروزی اروگوئه یقیناً یک معجزه بود، اما در واقع نتیجۀ بازی موجودی انسانی و از گوشت و خون به نام ابدلیو بارلا بود که بار تمام تیم را بر دوش کشید. در پایان بازی، گزارشگران به دور قهرمان حلقه زدند. ابدلیو به‌هیچ‌روی سینه را بالا نگرفت و فخر نفروخت، بلکه سرش را تکان داد و آرام زمزمه کرد: این یکی از آن کارهاست. و هنگامی که می‌خواستند از او عکس بگیرند، پشتش را به آن‌ها می‌کرد.»

«روز بعد جمعیتی را که برای دیدن او به فرودگاه مونته ویدئو (جایی که نامش چراغانی شده بود) آمده بودند، دست‌به‌سر کرد. در میان غوغای خوشحالی از جمعیت دور شد، درحالی‌که مانند همفری بوگارت با یک بارانی بود که یقه‌اش بالا داده شده و یک کلاه داشت که تا بینی‌اش پایین کشیده شده بود. بازیکنان برجسته و سرکردگان فوتبال اروگوئه به‌عنوان پاداش، به خود مدال طلا دادند. به بازیکنان مدال‌های نقره و مبلغی پول هدیه دادند. پولی که ابدلیو جایزه گرفت، برای خرید یک دستگاه اتومبیل فورد ۱۹۳۱ کافی بود؛ اتومبیلی که یک هفته بعد به سرقت رفت.»

هنگامی که روشن‌فکران یا کسانی از دنیای هنر شروع به نوشتن دربارۀ فوتبال می‌کنند، نوشته‌هایشان گاهی تحسین‌برانگیز هستند و گاهی نه. در انگلستان، دیوید سیلوستر، منتقد بزرگ هنری، بازی‌هایی را برای «Observer» در سال ۱۹۶۰ گزارش کرد. جان همیلتنِ شاعر، پرتره‌ای جذاب از پل گاسکوین در «Gazza Agonistes»، که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، پدید آورد. آ.س بایتِ رمان‌نویس، که جایزۀ ادبی بوکر را برده است، دربارۀ مسابقات یورو ۲۰۰۸ در مجلۀ «Observer» مطالبی نوشت و چهرۀ میشائیل بالاک را پس از به دست آوردن امتیاز، این‌گونه توصیف کرد: «به درخشانی یک ماسک کج‌ومعوج‌شدۀ تنفس مصنوعی، درست مانند تندیس کلاسیک خدای باد.»

اما در سراسر دهۀ شصت، در مجلات و نشریات مختلف، از جمله «اسپکتیتر» و «لیسنر»، نوشته‌هایی معمولی درج می‌شد که توسط هانس کلر نوشته می‌شد؛ موسیقی‌دان و منتقد هنری اتریشی که در سال ۱۹۳۸ از چنگ نازی‌ها گریخته و چهره‌ای برجسته در حیات فرهنگی بریتانیای پس از جنگ جهانی شده بود. کلر منتقد آلف رمزی در سال‌های پیش از جام جهانی ۱۹۶۶ بود؛ چراکه باور داشت تاکتیک‌های او معطوف به سرکوب فردیت (به‌ویژه در مورد جیمی گریوز محبوبش) است. آهنگ‌های گوناگونی که دربارۀ فوتبال برای ویولین، سلو و پیانو ساخته بود، نوازنده را وامی‌داشت تا هنگام اجرا، فریاد «گل» و «افساید» برآورد و علاقۀ وسواس‌آمیزش به فوتبال، او را همواره آماج ریشخند همیشگی طنزپردازان بی‌انصاف می‌ساخت.

گرچه گاله آنو یک روشن‌فکر برجسته بود، خوانندگانش هیچ‌گاه در گرمای خونی که در رگ‌های او جریان داشت، تردید نمی‌کردند. او در مورد یک فوروارد آلمانی، چنین نوشت: «چهره‌ای بشاش. نمی‌شود او را بدون یک لیوان نوشیدنی گازدار در دستش تصور کرد. در میادین فوتبال آلمان، او همواره کوتاه‌ترین و بااستقامت‌ترین بازیکن بود. اما اوئه سیلر مثل یک کبک می‌پرید، مانند یک خرگوش می‌دوید و مانند یک گاو نر به توپ ضربه می‌زد.»

او اغلب دستاوردهای بازیکنان سیاه‌پوست، از جمله آرتور فریدنرایش را گرامی می‌داشت؛ کسی که گلش برای برزیل، اروگوئه را از قهرمانی آمریکای جنوبی سال ۱۹۱۹ محروم ساخت. او نوشت: «این دورگۀ چشم‌سبز سبک برزیلی فوتبال را تحکیم کرد.» «فریدنرایش به ورزشگاه رسمی سفیدپوستان، گستاخی پسران تیره‌رنگی را آورد که خود را با جنگیدن بر سر یک توپ کهنه در محله‌های فقیرنشین سرگرم می‌کردند. از این قرار، سبکی از بازی پدید آمد که به تخیل مجال ظهور می‌داد؛ سبکی که لذت بردن از بازی را بر نتیجۀ آن ارجح می‌دانست. از فریدنرایش به این‌سو، هیچ گوش راست دیگری در برزیل نبوده ‌است؛ همان‌طور که هیچ گوش راستی در تپه‌های ریودوژانیرو و ساختمان‌های اسکار نیمِیر وجود ندارد.»

او فوتبال را به این خاطر که با وجود فساد و سوءمدیریت، سرپا مانده بود، ستایش می‌کرد. بیش از بیست سال پیش، او جوزف بلاتر را چنین به باد استهزا گرفت: «یک بوروکرات فیفا که تا به حال به هیچ توپی ضربه نزده، اما با یک لیموزین ۲۵پایی، با رانندۀ شخصی سیاه‌پوستش، این‌ور و آن‌ور می‌رود.»

شاید باور عمیق سوسیالیستی‌اش بر شم تیزش غلبه کرده بود؛ هنگامی که تلاش گروهی از بازیکنان برجسته را به نمایندگی دیگو مارادونا، برای تشکیل یک اتحادیۀ صنفی، خوش‌آمد گفت. «واقعیت این است که بازیکنان حرفه‌ای زحمت‌هایشان را در قبال دستمزد به کارخانجات نمایش تقدیم می‌کنند.» او می‌نویسد: «قیمت براساس نحوۀ بازی گذاشته می‌شود. هرچه بیشتر پول بگیرند بیشتر از آن‌ها انتظار نتیجه می‌رود. آن‌ها باید تا آخرین کالری‌شان را بسوزانند، با آن‌ها بدتر از اسب‌های مسابقه رفتار می‌شود. اسب‌های مسابقه؟ پل گاسکوین دوست دارد خود را با یک مرغ ماشینی مقایسه کند؛ حرکات کنترل‌شده، قوانین سفت‌وسخت، مجموعه‌ای از رفتارهایی که باید مرتباً تکرار شوند.»

این پیش از زمانی است که برای هر بازیکن نوجوان فوتبال هفته‌ای پنج هزار یورو پرداخته می‌شد. شنیدن دیدگاه او در مورد این پدیده و لوییس سوآرز، هموطنش نیز جالب است؛ کسی که رفتارش به‌تمامی نشان‌دهندۀ مهارت، خشونت و «گارا» (garra: روحیۀ جنگندگی) فوتبال اروگوئه است.

گاله آنو در اواخر کتابش، دوباره سؤالی را که یک گزارشگر از دوروتی زوله، بانوی متکلم آلمانی، پرسیده بود، بازگو می‌کند: «خوشبختی را برای یک کودک چگونه معنا می‌کنید؟» او پاسخ داد: «آن را معنا نمی‌کنم، یک توپ را به طرفش پرت می‌کنم و می‌گذارم با آن بازی کند.»

گاله آنو می‌افزاید: «فوتبال حرفه‌ای، هر کاری می‌کند تا تمامی آن حس خوشبختی را از رمق بیندازد، اما این حس باقی می‌ماند و شاید به این دلیل باشد که فوتبال همیشه اعجاب‌انگیز خواهد ماند. به قول یک دوست، بهترین چیز دربارۀ فوتبال همین است؛ قابلیت سرسختانۀ آن برای شگفت‌زده کردن. هرچه بیشتر تکنوکرات‌ها برای کوچک‌ترین جزئیات آن برنامه بریزند و هرچه بیشتر آن را دست‌کاری کنند، فوتبال همچنان هنری غیرقابل پیش‌بینی باقی خواهد ماند. وقتی که هیچ انتظاری ندارید، غیرممکن‌ها به وقوع می‌پیوندد: کوتوله‌ای به یک غول درس می‌دهد و یک مرد سیاه‌پوست استخوانی و پاپرانتزی باعث می‌شود تندیس ورزشکار یونانی مضحک جلوه کند.»

نظر شما