شناسهٔ خبر: 65689 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

روایت همپتن از حاکمان و حکومت شایسته

کتاب «فلسفه سیاسی» نوشته جین همپتن، به تاریخ فلسفه و آراء مختلفی از ارسطو، افلاطون، ژان ژاک روسو و دیگران می‌پردازد و به صورت خاص، به موضوع فرمانروایی و شایستگی‌هایی که حاکمان باید از آن برخوردار باشند اشاره می‌کند.

فرهنگ امروز: همپتن نویسنده کتاب فلسفه سیاسی عقیده دارد که فرمانروایی مربوط به شایستگی حکم راندن است و قدرت صرف، برای تامین این شایستگی کافی نیست و حاکمان نه تنها باید قدرت وضع و اجرای قواعد را داشته باشند، بلکه باید شایستگی این کار را هم داشته باشند و زمانی که چنین باشد گفته می‌شود که آنان فرمانروایی سیاسی دارند.
 
کتاب، به شکل‌های مختلفی که می‌توان از حکومت خداوند برداشت کرد، اشاره می‌کند و پرسش‌های متنوعی را مطرح می‌سازد در این خصوص که آیا حکومت خداوند از قدرت و تسلط اوست یا از سر خیریت خواست خداوند است که حکومت او رسمیت دارد؟ همچنین به حکومت‌های باستان اشاره می‌کند که پادشاهان و حاکمان برای خود مقامی الاهی در نظر می‌گرفتند. اگرچه خود را خدا نمی‌دانستند اما ادعا می‌کردند با او در ارتباط اند و حکومتشان به صورت غیرمستقیم به حکومت خداوند مرتبط است.
 
این شیوه تقدس‌نگاری از حکومت انسان سال‌ها ادامه می‌یابد اما رفته رفته مردم پی می‌برند که ادعای فرمانروایی الاهی، پوچ و خالی است و اگرچه هر کسی می‌تواند این ادعا را داشته باشد اما هیچ کس نمی‌تواند ادعایش را ثابت کند.
 
بسیاری از نظریه‌پردازان سیاسی چه در جهان باستان و چه در جهان مدرن (از جمله افلاطون، ارسو و هابز که همگی به خدا اعتقاد داشتند) نظریه فرمان گرفتن از خدا را خوار می‌شمردند، زیرا این نگرش و نظریه در دست حاکمان بی‌وجدان، می‌تواند بدل به امری خطرناک شود. امروزه نظریه فرمانروایی الاهی پیروان اندکی دارد.
 
همپتن در چند بخش از کتاب، به فرمانروایی فرادستان بر فرودستان اشاره می‌کند و از وجوه مختلف، چگونگی و موانع و نظریه‌های مطرح شده درباره حکومت فرادستان بر فرودستان را مورد بررسی و تحلیل قرار می‌دهد. او به آراء ارسطو در این زمینه اشاره می‌کند که به نوعی وجود فرودستی طبیعی را تایید کرده و می‌گوید این فرودستی طبیعی، بنا به پیامدهای خوبی که برای همه افراد ذی‌ربط دارد موجه است. ارسطو دو شکل از سلطه طبیعی را سلطه ارباب (طبیعی) بر برده (طبیعی) و سلطه مردان بر زنان می‌داند.
 
طبق نظر ارسطو بردگان طبیعی آن‌هایی هستند که تعقلشان معیوب و ناقص است. اگرچه آنقدر از عقل بهره دارند که انسان نامیده شوند اما آنقدر نیست که حاکمیتشان بر خودشان مطلوب باشد. همپتن با نگاهی منتقدانه نظریات ارسطو را به چالش می‌کشد مخصوصا آنجایی که ارسطو زنان را با حیوانات مقایسه می‌کند. همپتن نظریات ارسطو و فیلسوفانی مانند ارسطو را درباره پست‌تر بودن برخی افراد نسبت به دیگران را زیر سوال می‌برد و آن‌ها را به طرح‌ریزی استدلال‌هایی برای حفظ گروه حاکم در قدرت، متهم می‌کند.
 
همپتن می‌گوید: «ادعای بی‌پشتوانه گروهی حاکم دال بر اینکه(ما همه می‌دانیم که این آدم‌ها چه‌جور آدم‌هایی هستند و آن‌ها به خوبی ما نیستند) بار دیگر گواهی است بر اینکه استدلال آنان بیشتر مبتنی بر تفکر دلبخواهی و میل به حفظ قدرت است تا اینکه مبتنی بر مدارک ملموسی دال بر این باشد که گروه فرودست، نیازمند یا خواستار حاکمیت آنان است». این نویسنده و محقق در ادامه استدلال‌ها می‌گوید: «حتی اگر انسان‌ها تفاوت‌های اساسی از نظر توانایی‌های جسمی و ذهنی داشته باشند، هیچ یک از این تفاوت‌ها اهمیت سیاسی ندارند زیرا همه انسان‌های بالغ سالم از نظر ذهنی، قادر به خودرهبری عقلانی هستند و بنابراین به شکلی کلی دست‌کم در این حوزه برابرند. با توجه به این برابری، دیدگاه مدرن این است که هیچ نوع سلطه طبیعی برخی در دیگری مبنا و پایه‌ای ندارد.»
 
همپتن نظریه فرودستی طبیعی ارسطو را امری رسیده به بن‌بست می‌خواند و دلیلش را هم این می‌داند که اقتضای این نظریه، نابرابری طبیعی است که دیگر در میان انسان‌های بالغ این امر مشاهده نمی‌شود. همپتن در ادامه به آراء تلطیف شده افلاطون در باب فرمانروایی اشاره می‌کند. افلاطون این موضوع را تنها در حالتی مجاز می‌شمارد که فرد فرادست تخصص و دانش بیشتری از فرد دیگر کسب کرده باشد؛ مانند فرمانروایی معلم بر شاگرد یا دانشمند بر افرادی که فاقد دانش هستند.
 
کتاب در بخش دوم، به نظریه‌های مدرن قرارداد اجتماعی اشاره می‌کند و اندیشه فرمانروایی سیاسی را مبتنی بر رضایت می‌داند. همپتن به نظرات هابز اشاره می‌کند. هابز می‌گوید انسان‌ها برای حفظ زندگی‌شان و برای رسیدن به زندگی راحت، جوامع سیاسی را خلق و حفظ کرده‌اند و عاقل بوده‌اند که چنین کرده‌اند تا صلح و شرایط لازم برای تجارت را تامین کنند. با این حال هابز معتقد است که یگانه شکل جامعه سیاسی کارآمد که می‌تواند به اهداف نائل شود جامعه‌ای است که تحت حاکمیت فرمانفرمایی باشد که قدرت مطلق بر مردم داشته باشد. هابز می‌گوید ما می‌توانیم مردم را در حالت طبیعی به تصور آوریم چنان‌که گویی هم‌الان از زمین سربرآورده‌اند و ناگهان مانند قارچ‌ها رشد کامل کرده‌اند بی‌آنکه هیچ نوع تعهدی در قبال هم داشته باشند.
 
نکته مورد نظر هابز این است که اگرچه ما از نظر توانایی جسمانی و هوش با هم متفاوت هستیم اما ابرمرد یا ابرزنی زنده در میان ما نیست که بتواند با قدرت عضله یا ذهنش بر هیچ یک از ما یا بر همه ما مسلط شود.
 
کتاب «فلسفه سیاسی» در فصل‌های بعد به رضایت و دموکراسی، عدالت توزیعی، لیبرالیسم، نظریه پست‌لیبرالی و شهروندی و ناسیونالیسم و فرهنگ می‌پردازد. این کتاب با ترجمه خشایار دیهیمی، در 510 صفحه، توسط انتشارات «فرهنگ نشر نو» روانه بازار شده است.

نظر شما