شناسهٔ خبر: 56073 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

مراد فرهادپور: هیچ زمان هنرمند به این حد از ابتذال نرسیده بود

مراد فرهادپور گفت: امروزه همه هنرمندند؛ درواقع واژه هنرمند هیچ زمان تا این حد از نکبت و ابتذالی که الان هست نرسیده بود؛ به‌ویژه در عرصه هنر عامه‌پسند نه فقط ذره‌ای استعداد و پشتکار و آشنایی دیده نمی‌شود یا در عرصه موسیقی صدا حضور ندارد، بلکه عکس آن تا به حد اعلایی از بدصدایی و زشتی و مسخرگی رسیده است که همه می‌توانند به شهرت و پول برسند.

مراد فرهادپور: هیچ زمان هنرمند به این حد از ابتذال نرسیده بود

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست نقد کتاب «بوطیقای صحنه» با حضور  علی تدین، مترجم، صالح نجفی، پژوهشگر حوزه فلسفه و مترجم، مراد فرهادپور  نویسنده و مترجم و علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی و بین‌المللی شهر کتاب، عصر روز سه‌شنبه (ششم شهریور ماه) در مرکز فرهنگی هنری شهر کتاب شهید بهشتی برگزار شد.

در ابتدای این نشست علی‌اصغر محمدخانی، گفت: کتاب «بوطیقای صحنه» مجموعه مقالاتی در مطالعات تئاتر است که توسط مترجمان مختلف ترجمه شده و با گردآوری و ویرایش علی تدین توسط نشرآگاه منتشر شده است. این دو جلد شامل 23 مقاله در دو بخش سامان‌دهی شده است. این اثر شامل موضوعات جدیدی درباره مطالعات تئاتر و بین‌رشته‌ای برای مخاطب است و فضایی را فراهم می‌کند تا ارتباط هنرهای نمایشی و تئاتر با جامعه‌شناسی، روانشناسی، فمنیست و بحث‌های مختلف دیگر را بتوانند پیگیری کنند.

وی در ادامه افزود:‌ از نویسندگان این مقالات می‌توان به جرج لوکاچ اشاره کرد. این کتاب ماخذ خوبی برای کسانی است که بخواهند در مطالعات حوزه تئاتر کار کنند و نسبت میان تئاتر و علوم اجتماعی را بسنجند. علی تدین مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته و در آن سعی کرده است به سوالاتی مانند مطالعات تئاتر چیست، خاستگاه فکری و نهادی تئاتر کدام است، وضعیت ابعاد معرفت‌شناختی و روش‌شناختی مطالعات تئاتر چگونه است؟ پاسخ دهد. همچنین در این مقدمه توضیحی درباره هرکدام از مقالات داده‌ است.



پیوند علوم اجتماعی و تئاتر
علی تدین صحبت‌های خود را با توضیحی درباره کتاب آغاز کرد و درباه دلیل انتخاب و گردآوری آن اظهار کرد: درواقع یکی از دلایل اصلی به تجربه‌های شخصی من برمی‌گردد که جنبه عمومی دارد. به عنوان کسی که سینما و جامعه‌شناسی خوانده به دنبال نظریه‌های جدید بودم. در شرایطی قرار داشتیم که تحولاتی در حوزه علوم و رویکرد جدیدی به نام رویکرد بینارشته‌ای به‌وجود آمده بود؛ این رویکرد محصول یک بازاندیشی در معرفت‌شناسی و روش‌شناسی بود.

این مترجم در ادامه بیان کرد:‌ رویکرد مطالعات تئاتر یکی از انواع رویکرد مطالعات بینارشته‌ای است. خاستگاه مطالعات تئاتر دو گسست است. یک گسست از بررسی‌های تئاتر با اتکا بر متن نمایشی و درگیر شدن با مساله اجرا و اینکه متن نمایشی در مرکز بررسی‌های تئاتر نباشد و اجرا مساله عمده‌تری برای این بررسی‌ها باشد. گسست دوم: تا پیش از آن مطالعات تئاتر مبتنی بر متون فلسفی و مطالعات ادبی بودند اما این حوزه‌ها جای خود را به علوم اجتماعی می‌دهند و علوم اجتماعی با بررسی و عمل تئاتری پیوند می‌خورد. بستر تکوین پیوند تئاتر و علوم اجتماعی به دهه 70 برمی‌گردد، به روش‌های مشترک ویکتور ترنر و ریچارد شکنر. قبل از این، جابه‌جایی علوم اجتماعی به‌جای مطالعات ادبی اتفاق افتاده است و اوج تلاقی علوم اجتماعی تئاتر باربا هست.

تدین در پایان گفت:‌ در بوطیقای صحنه که محصول تلاش جمعی‌ست مقالاتی وجود دارد که برای کسانی هم که با تئاتر رابطه خاصی نداشته باشند جذابیت و دست‌آوردهایی دارد. مثل مقالاتی درباره پینتر که به بررسی نوع خاصی از آگاهی با حضور کنش و زبان شخصیت‌ها در آثار پینتر می‌پردازد.


صالح نجفی

تئاتر بدون تماشاگر
در ادامه این نشست صالح نجفی سخنانی درباره این اثر و به‌ویژه مقاله «تماشاگر رهایی یافته» گفت: این مقاله اثر رانسیر تلاشی است برای جواب دادن به این سوال که جایگاه تماشاگر در هنر امروز و به‌طور خاص هنرهای نمایشی و نسبتی که تماشاگر با یک اثر نمایشی دارد چیست و کجاست. ایده اصلی که مطرح می‌شود این است که ما باید به فکر رهایی تماشاگر باشیم. در صفحه آخر این مقاله آمده اگر بخواهیم یک اجتماع رهایی‌یافته را تصور کنیم احتمالا از تعدادی راوی و تعدادی مترجم تشکیل شده است. به این جمله از لحاظ تئوریک می‌توان اندیشید و در لحظه اول به اتوپیا می‌ماند، یعنی جامعه‌ای را تصور کرد که همه قصه‌گو و مترجم هستند؛ بهتر است برای درک بهتر مقاله رانسیر، مقاله رسالت مترجم اثر بنیامین را بخوانیم.

این مترجم همچنین افزود:‌ رانسیر خلاصه‌ای از کل دعواها بین تئاتر و فلسفه را که از زمان افلاطون وجود داشته، ترسیم می‌کند. تمام نقدهایی که در تاریخ تئاتر به آن وارد شده را در یک فرمول ساده خلاصه کرده و آن یک پارادوکس است. ما تئاتر بدون تماشاگر را نمی‌توانیم تصور کنیم اما تماشاگر بودن چیز خوبی نیست. تماشاگر بودن یعنی پذیرفتن موضع انفعال و جهل. به این دلیل پارادوکس است که اگر قبول کنیم که تماشاگر بودن چیز خوبی نیست این به این معنا ست که تئاتر عیبی دارد و اگر آن را اصلاح کنیم تئاتر از بین می‌رود.

ایده افلاطون به همین رادیکالی بود، یعنی باید جامعه‌ای را تصور کرد که در آن تماشاگر نباشد. در قرن بیستم زمانی که دوباره به این سوال رسیدیم که می‌توان یک جامعه بدون تئاتر تصور کرد یا تئاتری که انسان‌ را در حوزه جهل و انفعال می‌گذارد؛ می‌توان تئاتر را حذف کرد یا تئاتر را به شکل ریشه‌ای اصلاح کرد. رانسیر آن را در دو پارادایم خلاصه می‌کند و می‌گوید ما در قرن بیستم دو پارادایم برشتی و آرتوری داریم که هردو می‌خواهند تماشاگر داشته باشند به این معنی که آن تماشاگر دیگر سنتی و در موضع جهل نباشد.

تئاتر انتقال گناه جهل 
نجفی بیان کرد: اگر تماشاگر در تئاتری که تاکنون موجود بوده ذاتا منفعل بود ما باید این موضع را تبدیل به فعالیت کنیم. برای حل این مشکل دو راه پیشنهاد برشت است، نظرش این است که یا تماشاگر باید از نمایشی که می‌بیند فاصله‌ بگیرد، که این فاصله امکان واکنش فعال و انتقادی به موقعیت اجتماعی که روی صحنه تئاتر بازنمایی می‌شود داشته باشد، پارادایم آرتور می‌گوید این چیزی که شر است خود این فاصله است و باید این فاصله بین تماشاگر و بازیگر را یکبار برای همیشه برچینیم و نتیجه این می‌شود که تماشاگر با تمام وجود و حواسش درگیر کنشی می‌شود که درحال اجرا بود یعنی برچیدن خود صحنه. یعنی تئاتر تبدیل می‌شود به یک دایره جادویی. هردوی این متفکران فرض می‌گیرند که تماشاگر به شکل ماتقدم منفعل است، این یعنی رهایی تماشاگر به هر ترتیبی وابسته است به فعال شدن او.

او در ادامه درباره نظر رانسیر گفت:‌ به نظر رانسیر تئاتر به‌گونه‌ای انتقال گناه جهل است و باید تماشاگران را بازخرید کنیم از گناهی که به آن آلوده شده‌اند. رانسیر می‌گوید رهایی تماشاگر زمانی آغاز می‌شود که تقابل بین دیدن و عمل را زیر سوال ببرید. زیر سوال رفتن این تقابل از دید رانسیر انقلابی به نام انقلاب زیبایی‌شناختی است. از دید او رهایی زمانی آغاز می‌شود که بفهمیم تماشاکردن، در این تقسیم جایگاه‌ها، کسانی که بازی می‌کنند و کسانی که عمل می‌کنند را تایید می‌کند یا تغییر می‌دهد و به این ترتیب تماشاگر کنش دارد مانند یک شاگرد. در واقع از نظر رانسیر تماشاگر چهار کار انجام می‌دهد مشاهده، گزینش، مقایسه و تفسیر. او به این کنش چهار وجهی ترجمه می‌گوید. به ادعای رانسیر رهایی تماشاگر زمانی رخ می‌دهد که او مترجم شود. در واقع رانسیر طرح خود آیینی تماشاگر را ریخته است.

نمایش؛ انتقال دانش به تماشاگران نیست
این پژوهشگر درباره خواندن مقاله رانسیر اظهار کرد:‌ با کمک مقاله «رسالت مترجم» از بنیامین می‌توان مقاله «تماشاگر رهایی یافته» را خواند و مفهوم ترجمه از دید را نسیر را این‌گونه تفسیر کرد که ترجمه را به منزله یک فرم در نظر بگیرید. یک هدف خود آیین به این فرم ارزانی می‌شود. یعنی ترجمه می‌تواند روی پای خود بایستد؛ براین اساس اگر شما ترجمه را صرفا وسیله‌ای برای قرار دادن یک متن در دسترس خواننده‌هایی تلقی نکنید که قادر نیستند آن متن را به زبان اصلی بخوانند، کار مترجم شبیه شاعر می‌شود. مترجم کلا یک سوژه دگرآیین است، چون تابع زبان مبدا و رسالتش به شکل سنتی این است. اکثر کسانی که ترجمه او را می‌خوانند زبان مبدا را نمی‌دانند این درحالی است که زمانی ترجمه تبدیل به یک کنش واقعی می‌شود که فرض این باشد که همه کسانی که متن را می‌خوانند زبان مبدا را می‌دانند. فرض دوم این است که مترجم شاعر است. ایده بنیامین این است که مترجم را نباید شاعر دانست، چون به این ترتیب فرم خودآیین می‌شود اما اسمش ترجمه نخواهد بود.

او در پایان گفت:‌ به اعتقاد بنیامین ترجمه رسالت خاص و خودآیین خودش را مدیون تقدم اثری است که ترجمه می‌شود. ترجمه از متن اصلی نشات می‌گیرد اما نه چندان از زندگی متن اصلی که از زندگی پس از مرگ متن اصلی. بنیامین نام ظرفیت یا قابلیت متن را ترجمه‌پذیری می‌گذارد. یعنی ترجمه زبان مقصد را آبستن می‌کند. رسالت مترجم به خود فعالیت تماشاگر بودن مربوط می‌شود. رانسیر می‌گوید مترجم کسی است که درگیر هنر ترجمه کردن می‌شود و روی فرآیندی اثر می‌گذارد که نام آن را می‌توان تقلیل ناپذیری گذاشت. به نظر رانسیر نمایش انتقال دانش به تماشاگران نیست بلکه شی سومی است که هیچ‌کس مالک آن نیست و هیچ‌کس مالک نهایی معنای آن هم نیست. این شی سوم هرگونه یگانگی را بین علت و معلول طرد می‌کند.

فوران آثار جدید نداریم
مراد فرهادپور از دیگر مهمانان این نشست درباره انتقادی بودن این مقالات گفت: این کتاب شامل مجموعه‌ای از مقالات انتقادی است. نقد در قالب مقاله و مقاله انتقادی؛ نکته اصلی‌اش همین است. می‌توان گفت نقد به عنوان گفتاری که خودش موضوع خودش را می‌سازد نه ابزار، بلکه شکل اصلی ساختن، نه حقیقت بلکه تجربه کردن حقیقت در دوران ماست. برای ملموس‌تر شدن این موضوع مثالی مطرح می‌کنم،  موضوع رمان معروف هرمان هسه به نام «مرواریدهای شیشه‌ای» مربوط می‌شود به آینده‌ای تخیلی و تصویری از جامعه‌ای که مشخصات گوناگونی دارد.

این پژوهشگر درباره موضوع اصلی صحبت‌اش بیان کرد: اصل موضوعی که می‌خواهم بگویم این است که برای جامعه خلاقیت و هنر از بین رفته و دیگر رمان، سمفونی و هنر جدید از بین رفته، شاید فراتر از هنر نظریه ریاضی جدید نداریم. نکته اساسی تاکید به پایان رسیدن این خلاقیت است، در اینجا مفهوم نقد به عنوان عرصه آوردن امری نو و ساختن حقیقت خیلی مهم‌تر شده، شاید به این شیوه مطلق‌گرای رمان هرمان هسه نه اما به‌گونه‌ای فوران آثار جدید را دیگر نداریم. آن چیزی که در قرن 19 بود را دیگر نداریم. در مقابل به نظر می‌آید قلب تپنده فرهنگ و تاریخ آنجایی که می‌شود نزدیک شد به حقیقت، همین نقد و کنش و گفتار انتقادی است که مقاله هم می‌تواند فرمی از بروزش باشد. این دید از نقد نکته اصلی است، هم در شرایط کلی جهانی و هم در شرایط خاص ما چیزی است که باید بر آن تاکید کرد.



ابتذال واژه هنرمند
فرهادپور گفت: اگر مثال رمان هسه را ادامه دهیم می‌بینیم چیزی که در این بازی بیرون می‌زند یک طرفش تکثر و غارت فرهنگی گذشته است. بازار مکاره‌ای از نسبی گرایی؛ هرکسی می‌خواهد برای خودش فضایی بسازد، رابطه همه چیز فرهنگی می‌شود. این فرهنگ پست‌مدرنیست و نسبی‌گرای شلخته جنبه‌ای است که در آن همه‌چیز راحت به دست می‌آید؛ شما به سوپر مارکت فرهنگی می‌روید و تکه‌ای از باخ، مولانا و انیشتین را برمی‌دارید و به راحتی این‌ها را ترکیب می‌کنید و هنرمند می‌شوید.

این مترجم آثار فلسفی در ادامه افزود:‌ امروزه همه هنرمندند؛ درواقع واژه هنرمند هیچ زمان تا این حد از نکبت و ابتذالی که الان هست نرسیده بود؛ به‌ویژه در عرصه هنر عامه‌پسند نه فقط ذره‌ای استعداد و پشتکار و آشنایی دیده نمی‌شود یا در عرصه موسیقی صدا حضور ندارد، بلکه عکس آن تا به حد اعلایی از بدصدایی و زشتی و مسخرگی رسیده است که همه می‌توانند به شهرت و پول برسند؛ هدف هم همین است. داخل خود هنرها نیز دیگر این تپش‌ها را نداریم.

این مترجم بیان کرد:‌ دوگانگی در فرهنگ معاصر داریم، به‌ویژه در فرهنگ خودمان که خیلی به چشم می‌خورد. از یک طرف نقد به عنوان عرصه کشف و ساخت حقیقت است و خیلی از آن دینامیزمی که در هنر بود به کنش نقد انتقال پیداکرده است؛ ولی در کنار آن، نکته دیگری که مطرح شد این است که هنر یک بعد تئاتری پیدا کرد که شاید از خصایص دوران ماست.

مرادپور در پایان گفت:‌ شکل‌های مختلف روی صحنه رفتن، اینکه شما باید همه چیز را در معرض دید بگذارید را می‌بینیم و این تئاتریکالی، بدون ارتباط با مفهوم نقد خیلی سریع تبدیل می‌شود به مفهوم دلقک بازی. همان چیزی که امروزه ما در عرصه‌های مختلف به‌ویژه سیاست شاهد آن هستیم. آنچه که به نظرم می‌آید جنبه مسخره فرهنگ پست‌مدرنیستی و فوران وقاحت بی‌استعدادی است که روی صحنه می‌رود؛ از ترانه‌های عامیانه تا نطق‌های سیاسی-اجتماعی  که در همه جنبه‌ها شاهدش هستیم، در اقتصاد و کشورداری چقدر با ژست‌های توخالی روی صحنه روبه‌رو هستیم. تئاتر هم در راه پیمایش مسیر تبدیل شدن به یک صنعت پولساز است. در این فضا تاکید بر نقد در قالب این مقالات اصل اساسی است و آن جنبه تئاتریکالی تبدیل شود به یک جنبه‌ رهایی‌بخش به جای رسیدن به یک شوی مسخره و بی‌مزه‌ای که تلویزیون هم به همان تبدیل شده است. گونه‌ای دلقک‌بازی و شو. بنابریان باید قدر این کتاب و کتاب‌هایی از این دست بدانیم که عنصر نقد را برجسته کرد شاید از این طریق بشود آشوبی را که در آن هستیم کم کرد.

نظر شما