فرهنگ امروز/ سید محمدتقی موحد ابطحی:
***
فرهنگستان علوم اسلامی به همت حجتالاسلام و المسلمین سید منیرالدین حسینی هاشمی در ۱۳۵۹ در شهر قم تأسیس گردید و پس از فوت ایشان در سال ۱۳۷۹ مسئولیت آن بر عهدۀ حجتالاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری قرار گرفته است. این مجموعه نظرات ویژهای در علمشناسی و دینشناسی ابراز داشته است. یکی از نتایج علمشناسی و دینشناسی این مجموعه ارائۀ راهکار ویژهای در باب تحول علوم (اعم از طبیعی و انسانی و تجربی و عقلی) و گام برداشتن در وادی تولید علم دینی است. در این مقاله سعی داریم تبعات راهکار پیشنهادی این مرکز را دربارۀ تحول در علوم انسانی و رسیدن به علوم انسانی دینی که توسط استاد میرباقری مطرح گردیده است، از ابعاد مختلف مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
به عقیدۀ استاد میرباقری جهت گام نهادن در وادی تحول در علوم انسانی به منظور زمینهسازی برای تولید علم دینی باید عقلانیت غربی و مظاهر آن یعنی علوم انسانی غربی را از موضع دین نقد کرد و لایههای مختلف نقد (نقد تمثیلی، نقد مبانی و نقد روشی) را به راه انداخت؛ سپس باید این نقدها را با استفاده از فضای رسانهای گسترش و تعمیق داد و یک حرکت عمومی را در سطح دانشگاهها ایجاد کرد. در این میان باید توجه داشت که این نقادی در محیط بحث کاملاً علمی انجام گیرد و از هرگونه حرکت سیاسی در این زمینه پرهیز شود. در واقع حرکت ما در این زمینه یک جنگ فرهنگی است، نه یک نزاع سیاسی؛ و چنانچه نزاع سیاسی نیز در کار است، باید نشان داد که این نزاعها ریشه در نزاع و اختلافات فرهنگی دارد. برخی از بحثهای پایه و عمیقی که در این گفتوگو و نزاع فرهنگی باید بدان پرداخته شود عبارتند از: آیا دین میتواند جامعه را اداره کند؟ معنی حضور دین در امر اداره چیست؟ آیا حضور دین به معنای آن است که فقط دین ارزشها را میدهد یا از دین انتظار داریم که یک الگوی تفکر عقلانی هم تولید کند؟
گسترش فضای انتقادی در این زمینه نیازمند فضای آزاد، اما مدیریتشدهای است که در آن نظرات مختلف بررسی شود و مباحث به سمتی برود که نقطۀ اصلی این درگیری فرهنگی روشن شود. در پرتو این نقدها اگر توانستیم جامعه را قانع کنیم که از دین انتظار میرود که عرصههای مختلف حیات انسانی را رهبری کند، آنگاه میتوان از نقش دین در هدایت الگوی عقلانی و به تبع آن از علم دینی دفاع کرد. در این جنگ فرهنگی باید محققین متعهد را شناسایی و متحد کرد. پس از اینکه فضای انتقادی نسبت به عقلانیت و علوم انسانی و اجتماعی غربی به وجود آمد و جامعۀ علمی نسبت به نقشآفرینی دین در عرصههای مختلف حیات بشری ازجمله عرصۀ فکر و اندیشه قانع شد، میتوان قدم در وادی نظریهپردازی در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی با بهرهگیری از معارف و ارزشهای دینی گذاشت؛ اما تا چنان مقدماتی فراهم نشود، صحبت کردن از نظریهپردازی دینی در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی بیمعناست.
در فرایند پیشنهادشده برای تحول در علوم انسانی و گام نهادن در وادی تولید علوم انسانی اسلامی، نیازمند استفاده از ابزارها و تکنولوژیهای مختلف هستیم؛ برای مثال جهت نقادی عقلانیت غربی باید از زبان و ادبیات (که برساختۀ آدمی و در راستای نیازهای عمدتاً غیرمعرفتی است و در نتیجه وجه تکنولوژیک دارد) بهره گرفت. همچنین برای گسترش و تعمیق نقدها به رسانههایی همچون کتاب، مجلات علمی، روزنامه، رادیو، تلویزیون، ماهواره، اینترنت، همایش، مناظره و ... نیاز خواهیم داشت؛ و مجدداً هریک از این ابزارها و وسایل برساختههای آدمی برای رفع نیازهای انسانی بوده و وجه تکنولوژیک دارند. ضرورت استفاده از ابزارهای جدید جهت تولید علم دینی، یک سؤال مهم را پیش روی ما قرار میدهد: مطابق مبانی فرهنگستان علوم اسلامی آیا ما مجاز هستیم از این ابزارها (تکنولوژیها) برای رسیدن به هدف خود (علم دینی) که آن را حق میدانیم، استفاده کنیم؟ به چه دلیل؟
این سؤال برای هر نظریهای که واجد دو خصوصیت «ضدیت با غرب» و «دیدن غرب بهمنزلۀ یک کل واحد» باشد (برای مثال نظریۀ سنتگرایانی همچون سید حسین نصر، پدیدارشناسانی همچون هایدگر و رهروان فکری او در ایران) بهصورت کاملاً جدی قابل طرح است. در این مقاله با توجه به اهمیت موضع فرهنگستان علوم اسلامی در زمینۀ تحول علوم انسانی و علم دینی به بررسی پاسخهای احتمالی این مجموعه به سؤال یادشده میپردازیم.
یک پاسخ به این سؤال میتواند این باشد که برخی از این ابزارهای تکنولوژیکی نظیر کتاب و مناظره و ... توسط معصومین مورد استفاده قرار گرفته است، پس ما هم میتوانیم از این ابزارها استفاده کنیم. چنین پاسخی بر این مبنا بیان شده است که ۱. ما به دنبال حجت در فعل و گفتار و اندیشه هستیم؛ ۲. قول و فعل معصوم برای ما حجت است و ۳. معصوم از ابزاری خاص (نظیر کتابت) استفاده کرده است، پس ما نیز حجت شرعی داریم که از چنین ابزاری استفاده کنیم. اما اتخاذ چنین مبنایی و به تبع آن پذیرش چنین پاسخی به دو دلیل نمیتواند به تنهایی مورد قبول فرهنگستان علوم اسلامی قرار گیرد.
الف) چنین مبنایی به تنهایی نمیتواند تکلیف ما را دربارۀ استفاده از دیگر ابزارهایی (همچون کامپیوتر، اینترنت، دانشگاه و ...) که در عصر معصومین وجود نداشته است و ازقضا امروزه برای تحقق اهدافی که فرهنگستان علوم اسلامی برحق میداند (برای مثال تولید علم دینی) کارآمدتر از ابزارهای قدیمی هستند، روشن سازد. از سویی عدم استفاده از چنین ابزارهایی در نهایت به ناکارآمدی تفکرات فرهنگستان منتهی میشود و با عنایت به جایگاه رفیع عامل کارآمدی (البته کارآمدی جهتمند) در نظام فکری فرهنگستان، چنین پاسخی نمیتواند مورد موافقت آن مجموعه قرار گیرد؛ و از سوی دیگر برای استفاده از ابزارهای جدید به دلیلی موجه نیاز است.
ب) اما مطابق با مبانی فکری فرهنگستان علوم اسلامی، ما حتی در زمینۀ استفاده از ابزارهایی که توسط معصومین به کار گرفته شده است با یک سؤال اساسی روبهرو هستیم: آیا شباهت ظاهری برساختۀ (ابزارها) عصر معصومین با برساختههای امروزی دلیلی است که ما حکم یکسانی برای این دو برساخته صادر کنیم و هر دو را حق یا باطل بدانیم؟ مطابق نگرش کلگرایانۀ فرهنگستان علوم اسلامی پاسخ به این سؤال منفی است. استاد میرباقری در مناظره با استاد ملکیان بیانی دارند که عملاً پاسخی به سؤال یادشده است:
«دیوارسازی و علم عمران امروزی در جهت توسعۀ قرب نیست و در نتیجه باطل است. دیوار و ساختمانی که پیامبر میساختند مبتنی بر علم ریاضی و اصول فنی نبود، اما دیوارسازی و ساختمانسازی امروزی مبتنی بر اصول ریاضی و فنی است و به یک مبنا مبتنی بر کل دانش مدرن است و در نتیجه مبتنی بر نظام گرایشات مدرن است، به گونهای که اگر مواد ساختمانی کنونی (همچون ستونهای آهنی) و قواعد فنی نبود، ساختمانسازی امروزی هم نبود. حال اگر در جای خود ثابت کنیم که نظام گرایشات مدرن باطل است، همۀ محصولاتش (ازجمله دیوار و ساختمانی که در این نظام ساخته میشود) هم باطل خواهد بود. همچنین اگر الگوی کشاورزی ما الگوی کشاورزی مدرن باشد، هم در حوزۀ تغذیۀ بشر و هم در حوزۀ سلامت روحی و جسمی بشر مشکل پیدا میشود. نمیتوان تولید محصولات کشاورزی را از الگوی علمیاش برید. باید دید که این محصولات کشاورزی در چه فضایی و بر مبنای کدام نظام علمی درست شده است؟»
بر این مبنا تمامی ابزارهای امروزی (چه ابزارهایی که مشابه آنها توسط معصومین مورد استفاده قرار گرفته و چه آنها که اصولاً در آن زمان هیچ مشابهی نداشته است) از آنجا که در شرایط کنونی بر مبنای اصول فنی مبتنی بر دانش مدرن ساخته میشوند، باطل هستند. با طرح این نگاه کلگرایانه پرسش مهمی مطرح خواهد شد: عدم استفاده از چنین ابزارهایی به دلیل ناکارآمد شدن مورد قبول نیست و استفاده از آنها بدین معناست که برای رسیدن به اهداف حق (ازجمله تولید علم دینی) میتوان و حتی باید از ابزار باطل استفاده کرد؛ آیا این مصداقی از باور «هدف وسیله را توجیه میکند»، نیست؟ آیا چنین استفادههایی از تکنولوژی باطل به بازتولید گرایشات باطل منتهی نمیشود؟
اجازه دهید بحث را از زاویهای دیگر دنبال کنیم. مطابق مبنای استاد میرباقری، تکنولوژی جدید مبتنی بر دانش جدید و آن هم مبتنی بر گرایشات مدرنی است که تحت ولایت دین قرار ندارد، بر این اساس هم دانش جدید و هم تکنولوژی جدید باطل است. حال به سراغ ابزارهایی برویم که توسط معصومین به کار گرفته شده است، ابزارهایی همچون شمشیر، سپر، قلم، جوهر، نامهنگاری، خانهسازی، بافت پارچه، دوخت لباس، تکنیکهای جنگی (نظیر حفر خندق) و ... آیا تمامی این ابزارها بر مبنای علم دینی و گرایش معطوف به قرب ساخته شده بودند و به همین خاطر حق بودند و به خاطر حق بودنشان مورد استفاده معصومین قرار گرفتند؟ ظاهر امر نشان میدهد که چنین نبوده است؛ برای مثال پیشنهاد حفر خندق توسط سلمان مورد تأیید پیامبر (صلیالله علیه و آله) قرار گرفت. سلمان این پیشنهاد را به استناد عمل جنگجویان ایرانی مطرح کرده بود. حضرت زهرا (سلامالله علیها) از پیشنهاد اسماء برای استفاده از تابوت استقبال کردند. پیشنهاد اسماء مبتنی بود بر مشاهدات او از رسوم جاری در حبشه و ... بر این مبنا باید گفت ساختوساز، کشاورزی و جنگیدن معصومین هم مانند ساختوساز، کشاورزی، جنگ و ... امروزی استفاده از ابزارهای باطل بوده است. اما نتیجۀ دیگری که از این شواهد تاریخی میتوان اخذ کرد این است که معصومین از ابزارهای موجود، فارغ از اینکه آیا این ابزار بر مبنای دانش و گرایش معطوف به قرب ساخته شده است یا خیر، استفاده کردهاند. دیدگاه فرهنگستان علوم اسلامی با کدامیک از این دو نتیجه سازگارتر است؟
در استدلال فوق ما از یک مقدمۀ تاریخی استفاده کردهایم، آن مقدمه تاریخی این است که معصومین از ابزارهایی استفاده کردهاند که مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به حق ساخته نشده بود، پس ما هم مجاز هستیم بدون دغدغه از ابزارهایی که مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به حق ساخته نشدهاند، استفاده کنیم. موضع استاد میرباقری به چنین استدلالی را بررسی کنیم: «اینکه میگوییم بین فقه و سایر علوم از جهت نحوۀ استناد به وحی فرق است، همین است. در فقه وقتی میخواهند یک حکمی را به خدا نسبت دهند دهها روایت را سندیابی میکنند، دلالتها و تعارضها را حل میکنند و ... اما در این استدلال، شما به استناد یکسری روایتهای تاریخی که اسناد، دلالتها و تعارضهای آن بررسی نشده است، میخواهید یک حکم گسترده را ثابت کنید؛ این شیوۀ تفقه غلط است.»
بهبیاندیگر، اشکال استاد میرباقری این است که تاریخنگاری شما بهعنوان یک علم باید استنادش را به وحی روشمند کند و چون مقدمۀ تاریخی مورد استناد ما به شکل روشمندی به وحی مرتبط نشده است، پس قابل اعتماد نیست؛ اما مطابق همان قواعدی که در علم فقه به کار میرود و مطابق نظر فرهنگستان، تنها علم اسلامی موجود است (البته با وجود نواقصی چند). اگر در سند روایت استفادۀ پیامبر (صلیالله علیه و آله) از پیشنهاد حفر خندق سلمان یا سند روایت وصیت حضرت زهرا (سلامالله علیها) برای استفاده از تابوت و ... بتوان تردید کرد، در مجموع نمیتوان گفت که معصومین از هیچ ابزار بشرساختهای استفاده نکردهاند. بر این اساس استاد میرباقری باید تبیین کنند که معصومین بر چه مبنایی از این ابزارها استفاده کردهاند، آیا به خاطر حق بودن آن ابزارها از آنها استفاده شده یا در عین باطل بودن آنها از آنها استفاده شده است؟ چنین پاسخی میتواند تکلیف ما را در استفاده از تکنولوژیهای بشرساختۀ امروزی در زمینۀ تولید علم دینی روشن سازد. استاد میرباقری در این زمینه دو تبیین متفاوت ارائه کردهاند:
الف) ابزارها یا مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به قرب و بالطبع توسط انبیا و اولیا ساخته شدهاند، یا مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به بعد. در این میان تنها آن ابزاری که مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به قرب ساخته شده است ممکن است توسط معصومین امضا شود.
ب) اما آن چیزهایی که بشر در مسیر زندگی جدای از ادیان تعریف کرده و مناسباتی را چیده است، این ابزارها و مناسبات امضاکردنی نیست. شرع آنچه را مربوط به وحی نیست امضا نمیکند، بلکه آن را در درون خود منحل میکند.
تفکیک امضا از انحلال هرچند از لحاظ مفهومی و در مقام ثبوت بلااشکال است، اما باید دید که کارآمدی آن در فرایند تمدنسازی و به تعبیری دیگر در مقام اثبات چیست. مطابق با تعاریف ارائهشده، اگر ابزاری مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به قرب ساخته شده باشد، میتواند توسط معصومین امضا شود و اگر مبتنی بر گرایش معطوف به بعد باشد، معصومین میتوانند آن را در نظام حق خود منحل کنند. برای تشخیص اینکه در چه مواردی معصومین استفاده از ابزاری را امضا کردهاند و در چه مواردی آن را منحل کردهاند، باید استنادات تاریخی بسیار گستردهای در اختیار داشته باشیم. اما از سویی تاریخ موجود تا به این اندازه به سابقۀ ساخت ابزارهای قدیمی نپرداخته است و بر فرض هم که پرداخته بود، از آنجا که تاریخ موجود بهصورت روشمندی به وحی مستند نشده است، مطابق مبانی فرهنگستان نمیتوانست در حل این مسئله به ما کمک کند. از سوی دیگر، تاریخنگاری دینی هم توسط فرهنگستان علوم اسلامی تولید نشده است.
پس در اکثر موارد ما نمیتوانیم مشخص کنیم که کدام مورد از استفادههای پیامبر از ابزارها و مناسبات پیشین امضائی بوده و کدامیک انحلالی و تنها در موارد محدودی (همچون طواف خانه خدا، قربانی، نماز، روزه و ... آن هم بدینجهت که شرع آنها را بیان کرده و بر آنها مهر تأیید زده است) میتوان گفت رفتار پیامبر امضای مناسبات انبیای پیشین بوده است. اما در سایر موارد از آنجا که دلیل مستند به وحیای در اختیار نداریم، باید بگوییم که رفتار پیامبر از نوع انحلال ابزارها و مناسبات باطل در نظام حق بوده است. از این تحلیل میتوان به این نتیجه رسید که «همانگونه که پیامبر در مرحلۀ گذر و هدایت جامعه به سمت مدل مطلوب از ابزارها و مناسبات باطل در مسیر حق استفاده کردند و آن را در نظام حق منحل کردهاند، ما هم میتوانیم در مرحلۀ گذر به سمت تمدن اسلامی از چنین ابزارها و مناسباتی استفاده کنیم»؛ بر این اساس، هم کسی که قائل به امضا است میتواند از ابزارها و مناسباتی که مورد استفادۀ معصوم بوده استفاده کند، هم کسی که قائل به انحلال است. اگر چنین باشد، تفکیک امضا از انحلال در مقام اثبات و عمل، کارکردی نخواهد داشت و قائل شدن به چنین تفکیکی مطابق مبانی فرهنگستان بیاهمیت خواهد بود.
اما به نظر میرسد میتوان برای این تفکیک مفهومی و این دو نحوۀ استفاده از ابزارها و مناسبات تفاوتی را شناسایی کرد. کسی که قائل به امضا است، بدون هیچ حساسیتی از ابزارها و مناسبات مورد استفادۀ معصومین استفاده میکند، اما کسی که قائل به انحلال است، تنها در مرحلۀ گذر و آن هم بنا به ضرورت و در حد رفع ضرورت (همچنانکه در جواز اکل میته در هنگام ضرورت و در حد رفع اضطرار مطرح شده است) از این ابزارها و مناسبات استفاده میکند و همواره در صدد است که ابزارها و مناسبات جدیدی را تحت هدایت دین تولید کند که بالاترین کارآمدی را در جهت تحقق هدف دین (قرب به پروردگار) داشته باشد؛ یعنی همین کاری که فرهنگستان علوم اسلامی در صدد انجام آن است.
از بیان استاد میرباقری که در بالا به آن اشاره شد (ابزاری که مبتنی بر دانش و گرایش معطوف به قرب ساخته شده است، ممکن است توسط معصومین امضا شود) یک نکتۀ مهم دیگر در ارتباط با مبانی فکری فرهنگستان قابل استخراج است: چرا استاد میرباقری گفتهاند آنچه از انبیای گذشته مانده، ممکن است توسط شرع امضا شود؟ آیا قائل شدن به این امکان به خاطر عنصر کارآمدی است یا به خاطر تکامل تاریخی؟ بهبیاندیگر آیا منظور استاد میرباقری این بوده است که ابزارها و مناسبات انبیای گذشته برای کارآمد بودن، متناسب با فرهنگ جامعۀ آنها بوده و با تغییر مناسبات فرهنگی و اجتماعی، ابزارها و مناسبات انبیای بعدی برای تحقق هدف (قرب به پروردگار) تغییر یافته است؟ یا از آنجا که هستی اجتماعی در حال تکامل است، ابزارها و مناسبات اجتماعی انبیای الهی نیز تکامل یافته و این تکامل در برخی از موارد از نوع حذف و نسخ ابزارها و مناسبات مورد استفاده انبیای گذشته بوده است؟ هریک از این دو مبنا را که اختیار کنیم، میتوانیم به یک نتیجه بسیار مهم برسیم: در نظام فکری فرهنگستان علوم اسلامی، عامل کارآمدی و عامل تکامل تاریخی نسبت به عامل استناد روشمند به وحی، نقش پررنگتری در اخذ و طرد ابزارها و مناسبات اجتماعی دارد.
پس تا به اینجا مشخص شد که استفاده از ابزارها (نظیر کامپیوتر، اینترنت و ...) و مناسبات (نظیر دانشگاه، همایش و ...) جدید مبتنی بر دانش جدید در مرحلۀ گذر از تمدن موجود به سمت تمدن اسلامی، تنها در حد ضرورت و از باب انحلال باطل در نظام حق جایز است. اما سؤال دیگری در این بخش مطرح خواهد شد: مطابق مبانی فرهنگستان، تمامی علوم (اعم از علوم تجربی و غیرتجربی، انسانی و طبیعی، کاربردی و محض) وجه ابزاری داشته و در مناسبات ویژۀ تمدن کنونی غرب به وجود آمدهاند. مطابق نتیجهای که از بحث گذشته به دست آمد، آیا همانگونه که برای تولید علم دینی مجاز به استفاده از ابزارها و مناسبات جدید هستیم، مجاز هستیم که از فلسفهها و علوم جدید بهعنوان ابزاری برای نقد تفکر جدید و بسترسازی برای تولید علم دینی استفاده کنیم؟
برای مثال، امروزه در فلسفۀ تحلیلی گرایشهایی جهت نقد تفکر پوزیتیویستی (که با بهرهگیری از عناوینی همچون عینیت و فارغ از جهت و گرایش فردی یا اجتماعی بودن علم، نگاهی تجربهگرایانه را ترویج میکرد) به وجود آمده است. فلسفههای قارهای نیز در قالبی دیگر به نقد تفکر مدرن میپردازند که ازقضا شباهتهای بسیاری نیز به نظام فکری فرهنگستان دارد. برای مثال، همانطور که فلسفههای قارهای به تأثیر عوامل غیرمعرفتی (اقتصاد، تاریخ، جنسیت، قدرت و ...) در کیفیت ادراک اشاره میکنند، فرهنگستان علوم اسلامی نیز از تأثیر کیفیت اراده بر کیفیت ادراک سخن میگوید.
بههرروی، به نظر میرسد فرهنگستان برای نقد تفکر رایج و طرح ایدۀ جدید، چنانچه از ادبیات فلسفی چنین نظریاتی استفاده کند، سریعتر میتواند با جامعۀ علمی به تفاهم برسد؛ اما ظاهراً فرهنگستان بر این اصرار دارد که جهت نقد تفکر فلسفی رایج و گسترش و تعمیق ایدۀ خود از نظرات فلسفی موجود استفاده نکند.
موضع فرهنگستان در این زمینه خلاف موضع دکتر پایاست که استفادۀ حداکثری از قابلیتهای فلسفه، علم و تکنولوژی کنونی را برای طرحی نو درافکندن توصیه میکند.
موضع فرهنگستان در این زمینه خلاف موضع دکتر سروش است که بهرهگیری از تکنولوژی جهتدار را سبب انتقال ابعاد ارزشی آن به جامعه میداند، اما علم و فلسفه را بیطرف دانسته و بهرهگیری حداکثری از آنها را توصیه میکند.
موضع فرهنگستان در عدم استفاده از نظریات فلسفی در نقد تفکر رایج و طرح دیدگاه خود، خلاف دیدگاه دکتر سعید زیباکلام در طرح علم دینی است. دکتر زیباکلام بر مبنای تحولات جدیدی که در فلسفۀ تحلیلی ظاهر شده است (ویتگنشتاین، کوهن، فایرابند و به خصوص مکتب ادینبورا) میکوشد جهتدار بودن علم جدید و امکان تولید علم دینی را اثبات کند.
در نهایت موضع فرهنگستان در این زمینه نسبت به دیدگاه سنتگرایانی همچون نصر این مزیت را دارد که متوجه مسئلۀ دلیل جواز یا عدم جواز استفادۀ حداکثری یا حداقلی از علم و تکنولوژی جدید شده و دربارۀ آن اتخاذ موضع کرده است.