فرهنگ امروز/ رضا سرحدی*:
رضا ضیاء ابراهیمی، استادیار دپارتمان تاریخ کینگزکالج لندن بهعنوان محققی که پژوهشی علمی را در خصوص «ناسیونالیسم» در ایران به انجام رسانده است، برای پژوهشگران ایرانی نامی آشنا نیست. بااینوجود، اثر وی نشان از پویا بودن مباحثات و مناظرات فکری عمده در میان پژوهشگران و علاقهمندان حوزۀ هویت و ناسیونالیسم دارد. این کتاب دربرگیرندۀ یک پیشگفتار و هشت فصل است که در هر فصل بهنحوی موجز و درعینحال جدی و عمیق به بحث در خصوص موضوعهای ارائهشده پرداخته است.
معرفی کلی کتاب
فصل اول این اثر با عنوان «دیرینهشناسی ناسیونالیسم» به موضوع آشنایی ایرانیان با «دیگریِ» غرب میپردازد. ابراهیمی معتقد است که تماس با اروپا که با جنگهای ایران و روس آغاز شد، عامل تعیینکنندهای در تجدد ایرانی بود. تماس با اروپا زمینۀ تاریخی پیدایش آرایی را فراهم آورد که رفتهرفته به ناسیونالیسم ایرانی جوش خوردند. به عقیدۀ نویسنده، همزمان با بروز زمینۀ اجتماعی-سیاسی و پیدایش ناسیونالیسم بیجاساز[۱]، تحولی به همین عظمت نیز در تاریخنگاری روی داد و معنی و محدودۀ تازهای به خود مفهوم بخشید. ایدئولوگهای ناسیونالیست شروع به اتکا به تصور ملت ایران متداوم کردند که فرآوردۀ ایرانمداری تاریخی بود. یک مفهوم سیال جغرافیایی و فرهنگی به یک اجتماع ملی جاودانی اجازه داد که این تعبیر جدید از ایران عینیت مقتضی را برای ذهنیت ناسیونالیستی پیدا کند. بدینترتیب دو اثر ایرانِ تیشیرا و ملکم، مادۀ خام برای ناسیونالیسم ایدئولوژیکی آخوندزاده و کرمانی شد (ص ۶۳).
عنوان فصل دوم، «آخوندزاده و کرمانی؛ پیدایش ناسیونالیسم بیجاساز» است که به بحث در خصوص برساخته شدن ناسیونالیسم و بیجاسازی آن توسط آخوندزاده و کرمانی میپردازد. نویسنده با ارائۀ سرگذشت و بحثی مختصر از زندگینامۀ آخوندزاده و کرمانی، معتقد است که آخوندزاده آگاهانه به ارائۀ یک ایدئولوژی ناسیونالیستی پرداخته و میخواسته تا اندیشهاش قالب ایدئولوژیکی پیدا کند؛ این ناسیونالیسم مبتنی بر ایران پیشااسلام، باستانگرایی و عربستیزی است و با این دالها مفصلبندی شده است. ابراهیمی معتقد است که کرمانی بیش از هرکس دیگری از اندیشۀ آخوندزاده ارث برده است. این دو متفکر ایرانی اندیشۀ ناسیونالیستی را به وجود آوردند که بهصورت یک ایدئولوژی التقاطی تاریخزدهای درآمد که هدف اصلیاش تسکین درد مواجهۀ دردناک ایرانیان با اروپا و حلاجی علل عقبماندگی ایران بود.
ابراهیمی در فصل سوم با عنوان «ایران پیشااسلامی و تب باستانگرایی»، معتقد است که پیش از دورۀ آخوندزاده هیچ نشانی از تب باستانگرایی نبود. اگرچه علاقۀ تازهای به گذشتۀ پیشااسلامی ایرانی از چند دهه پیشتر احساس میشد و آرای پژوهشگران اروپایی به گوش میرسید، اما چند نویسندۀ قاجاری شروع به صحبت از گذشتۀ «درخشان» و «باشکوه» ایران پیش از اسلام کرده بودند. «فتحعلیشاه نخستین کسی که مدرکی از علاقهمندیاش به این گذشته موجود است» (ص ۱۱۳). همچنین پژوهشهای اروپایی در سدههای ۱۸ و ۱۹ دربارۀ شرق نشان داد که ایران پیش از اسلام، شاهنشاهی بزرگی به خود دیده بود (ص ۱۲۹). بدینترتیب آخوندزاده و کرمانی چارچوب را از شرقشناسان گرفتند و نشانههای آشنایی از سنت اسطاریخی[۲] و ادبیات «ملوک عجم» در آن گنجاندند.
فصل چهارم چگونگی ظهور «عربستیزی کینتوزانۀ ناسیونالیسم بیجاساز» را توضیح میدهد. ابراهیمی با این پرسش فصل را پیگیری میکند: عربستیزی روشنفکران ایرانی چه توجیهی داشت؟ نویسنده معتقد است که عربستیزی به بازتعریف «خود» و «دیگری» در تخیل ناسیونالیستی انجامیده است (ص ۱۴۸). در محافل ناسیونالیستی نیز ادعا میشود که فردوسی نغمهسرای ناسیونالیسم شکوهمندی ایران باستان و مخالف اسلام و بیزار از عربها بوده است. پایهگذاران این ادعا آخوندزاده و کرمانی بودند که ابیاتی از شاهنامه را در تحقیر اعراب مفصل نقل کردهاند. اگرچه این ابیات مانند «ز شیر شتر خوردن و سوسمار/ عرب را به جایی رسیدهست کار/ که فر کیانی کند آرزو/ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»، برداشت عربستیزی را تأیید میکند. نگاه دقیقتر و منصفانهتر به شاهنامه، تصویر دیگری به دست میدهد؛ نخست اینکه شاهنامهپژوهانی چون ابوالفضل خطیبی معتقدند که این ابیات بعداً به شاهنامه اضافه شده است. حتی اگر اصل را بر حضور همیشگی این ابیات قرار دهیم، مشخص میشود که گویندۀ ابیات رستم، فرخزاد یکی از پهلوانان شاهنامه است (ص ۱۵۱- ۱۵۰).
فصل پنجم با عنوان «اروپا، بت ترسناک ستودنی» به رویارویی ایران با غرب و نفوذ آن در ایران میپردازد. در این برخورد، برای ناسیونالیستهایی که آرزوی اروپایی کردن ایران را داشتند، چارهجویی برای درد عقبماندگی شرمآور ایران از اروپا چنان فوریت داشت که ناسیونالیستهای بیجاساز را وسوسه میکرد به راههای افراطی و حتی خشن برای غلبه بر سنت و مذهب متوسل شوند تا کشور را قهراً بهسوی تجدد سوق دهند (ص ۱۸۵). بدینترتیب ناسیونالیستهای بیجاساز برای کاهش فاصلۀ ایران با اروپا و نجات حیثیت ایرانی، بهزعم خودشان، به تقلیدی سطحی از اروپا و براندازی آنچه عناصر بیگانه (بهویژه عرب) در فرهنگ ایرانی میدانستند روی آوردند. آنها کلیت رسوم مذهبی و فرهنگی و اجتماعی ایرانیان معاصر را نتیجۀ نفوذ عرب از نظر خویش میدیدند که به عقیدۀ آنان ارزش نگهداری ندارد (ص ۲۱۳).
فصل ششم با عنوان «آریاییگری و بیجاسازی» رویکردی انتقادی به آریایی و از یک خانواده بودن ایرانیها با اروپاییها دارد. به عقیدۀ نویسنده، سه وجه ایدئولوژیکی باستانگرایی، عربستیزی و رویکرد التقاطی-استبدادی به اروپایی شدن، شالودۀ فکری ناسیونالیسم بیجاساز را تشکیل میدهد. آخوندزاده و پیش از او کرمانی با بهرهگیری از اندیشۀ نژادی قرن نوزدهم اروپا و بازگویی آن به زبان فارسی، راه را برای لانهگزینی آریاییگری در ایران را هموار کردند. این دو، تخم آریاییگری را که بعدها یکی از اصول بنیادین ناسیونالیسم بیجاساز شد، پاشیده بودند (ص ۲۱۶)؛ بنابراین واژههایی چون «آریایی» و تغییر نام «پرشین» به «ایران» بنمایۀ تاریخی و علمی ندارد و همه ناشی از توهمزدگی روشنفکران ایرانی است.
فصل هفتم دربارۀ انتقال خیرهکنندۀ ناسیونالیسم بیجاساز از میان دستنوشتههای ناشناخته به کریدورهای [لابیهای] قدرت است. پس از به قدرت رسیدن رضاشاه، وی از طریق اصلاح زبان فارسی، لباس متحدالشکل و مواردی دیگر، به ایدئولوژی ناسیونالیسم بیجاساز رسمیت داد. اصل برنامۀ التقاطی ناسیونالیسم بیجاساز، بهگونهای که در آثار آخوندزاده و کرمانی آمده بود، در دورۀ پهلوی صورت کاربردی پیدا میکند. این رویکرد چنان پیش میرفت که هرچه از «نفوذ عرب» در ایران بر جای مانده را ریشهکن کند تا ایران تبدیل به اروپا شده و مسئلۀ عقبماندگی خودبهخود حل شود (ص ۲۹۱).
فصل هشتم به «پیروزی» ناسیونالیسم بیجاساز میپردازد. این پیروزی با ابزاری چون برگزاریهای جشنهای مختلف نظیر جشن بزرگ به مناسبت هزارمین زادروز فردوسی بهعنوان قهرمانی که به استناد اسطورۀ ناسیونالیستی، زبان و فرهنگ ملت ایران را از گزند دشمنان غیرآریاییاش یعنی عربها مصون نگه داشته، قدردانی میکردند (ص ۲۹۴).
نویسنده در فرجام سخن معتقد است اگرچه ناسیونالیسم بیجاساز در رسالههای بنیادین آخوندزاده و کرمانی پا گرفت و در دورۀ رضاشاه ایدئولوژی رسمی دولت پهلوی با پیامدهایی برای سیاستهای داخلی کشور شد، اما برنامۀ اصلاحاتی با اهداف سیاسی و اجتماعی عملی نبود (ص ۳۱۳) و در واقع شکست خورد. دو دلیل عمده نیز برای شکست ناسیونالیسم بیجاساز عنوان میکند که «بهشدت رمانتیک» بودن و «گرایشهای استبدادی ناسیونالیسم بیجاساز» است. ابراهیمی معتقد است که این ناسیونالیسم ابداً نمایندۀ خوبی برای ارزشهای آزادی و برابری جنبش روشنگری نیست. بر این اساس، ناخرسندیهایی که این ناسیونالیسم به وجود آورد در سقوط نهایی دولت پهلوی (۱۹۷۹-۱۹۷۸) بیتأثیر نبود (ص ۳۱۴- ۳۱۳).
تحلیل و ارزیابی شکلی
هر نوشتهای را میتوان از دو جنبه شکلی و محتوایی نقد کرد. جنبۀ شکلی شامل رعایت ساختار پژوهشهای علمی و رعایت آیین نگارش و مواردی ازاینقبیل است. ترجمۀ فارسی کتاب توسط یکی از ناشران معتبر ایرانی به زیور طبع آراسته شده و کمتر در آن نقص و ایرادی به لحاظ چاپی وجود دارد. صفحهآرایی و حروفچینی و چاپ مناسب ترجمۀ فارسی از نکات مثبت این کتاب به لحاظ شکلی است. این کتاب از حیث شکل و نوع چاپ برجستگیهایی دارد. طراحی روی جلد بهگونهای است که نگاه بیننده بر عنوان کتاب ثابت میماند. در این طرح نام سیمرغ (پرنده اسطورهای در ایران باستان) به چشم میخورد. سازگاری عنوان با طرح روی جلد بهگونهای است که در عنوان از مفهوم ناسیونالیسم بیجاساز برای ناسیونالیسم ایرانی استفاده شده و همزمان نماد سیمرغ از دو قسمت شکاف برداشته است که نشان از خوانش انتقادی نویسنده از مفهوم ناسیونالیسم در نزد ایرانیان دارد. معرفی اجمالی محتوای کتاب در پشت جلد دقیق و جذاب است. کتاب در قطع رقعی به چاپ رسیده است که با توجه به تعداد صفحات آن (۳۵۶ صفحه)، قطع مناسبی برای این تعداد صفحات میباشد. فهرست مطالب گویاست و گزیدۀ منابع و نمایه از امتیازات دیگر کتاب به شمار میآید. «پیشگفتار» یکی دیگر از برجستگیهای «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی؛ نژاد و سیاست بیجاسازی» است. مؤلف در یازده صفحه موفق شده است تمامی اطلاعات لازم و اولیه ازجمله تعریف مفاهیمی چون «بیجاسازی» و همچنین تفاوت پژوهش خود با دیگران را به خواننده ارائه دهد.
بهرغم نکات مثبت از لحاظ شکلی، مواردی به چشم میآید که برطرف کردنشان بر جذابیت کتاب میافزاید. از جهت ترجمه، بهرغم ترجمهای روان و سلیس، شاهد برخی ایرادها هستیم که برخی از آنها بیشتر جنبۀ ذوقی و سلیقهای و بخشی دیگر نیازمند تصحیح میباشد. این نقایص را میتوان بدینصورت ارائه کرد:
واژه نامناسب |
واژه پیشنهادی |
صفحه |
|
جورواجور |
گوناگون |
۲۱۲ |
|
مندرآوردی |
بیپایه و اساس یا نامطبوع |
۳۱۴- ۲۱۳-۲۱۲ |
|
فرستادش |
ارسال کرد |
۲۴۸ |
|
تنها دو سهتایی |
دو یا سه |
۲۴۹ |
|
ذهنیت عتیقه |
ذهنیت دیرینه یا کهنه |
۳۲۱ |
|
ماست |
ما است |
۲۲۵ |
|
روزنامجات |
روزنامهجات |
۱۷۹ |
|
تحلیل و ارزیابی محتوایی
پژوهش علمی و انتقادی در تاریخ ناسیونالیسم ایران، بهویژه در دوران معاصر، سابقهای طولانی ندارد. بازنویسی پدیدۀ ناسیونالیسم ایرانی بدون افتادن به دام شکوه و عظمت باستانی ایران، کار پژوهشگر را با دشواری مواجه و تشخیص سره از ناسره را سخت میکند. اگرچه ابراهیمی در بخشهایی از کتاب از دایرۀ احترام به برخی از مورخان خارج میشود، اما بهخوبی بر این دشواری آگاه بوده و برای فائق آمدن بر آن، تلاش انتقادی ارزندهای کرده است. وی در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی؛ نژاد و سیاست بیجاسازی» تلاش کرده تا عصارۀ ایدهها و اندیشههای اصلی خود را در خصوص ناسیونالیسم به شیوهای علمی و انتقادی که از جنبههای نوآوری آن محسوب میشود، ارائه کند. پیشینۀ تحقیق، نوآوری مؤلف را تأیید میکند و پرسش و فرضیۀ او را در جایگاه پژوهشهای علمی و غیرتکراری مینشاند. رضا ضیاء ابراهیمی در نقد پژوهشهای قبلی مبنی بر ناکافی بودنشان و نشان دادن ضرورت انجام پژوهشی جدید، با رویکردی انتقادی، ناسیونالیسم ایرانی را یکسره واکنشی التقاطی به دوراهیهای تجدد میداند.
درجۀ اعتبار منابع کتاب حائز اهمیت است. ابراهیمی به دلیل محور قرار دادن اندیشههای آخوندزاده و کرمانی، به نوشتههای این متفکران بهصورت مستقیم مراجعه کرده است که به اعتبار منابع کتاب میافزاید و درمجموع کتاب از منابع معتبری سود جسته است. یکی دیگر از نقاط قوت کتابِ ابراهیمی، انسجام و نظم منطقی هم به لحاظ همخوانی عنوان و محتوا و هم به لحاظ همخوانی عنوانهای فصل با محتواست. عنوان کتاب (پیدایش ناسیونالیسم ایرانی؛ نژاد و سیاست بیجاسازی) بهصورت دقیق از ابتدا تا انتها در متن کتاب دنبال میشود که نشان از بههمپیوستگی محتوا در راستای تبیین فرضیۀ مؤلف دارد. عنوانهای فصول با محتوای هر فصل نیز سازگاری عمیقی دارد، بهگونهای که فصول و عناوین آنها در القای روح تاریخی حاکم بر کتاب و تلاشهای ایرانیان از برخورد با غرب، تدوین ناسیونالیسم بیجاساز، پیادهسازی و سپس شکست آن را شامل میشود.
از جنبۀ نظری باید به اشکالاتی چند در این کتاب اشاره کرد. ضعف نظری سببساز مباحث انتزاعی و نارسا در این کتاب شده است؛ بهعنوان نمونه، نویسنده معتقد است که ناسیونالیسم بیجاساز زاییده ذهنیت ایرانیانی است که حقارت را تجربه کرده و شیفتۀ غرب هستند، اما دستگاه نظری برای پردازش این فرایند در ذهنیت ایرانیان ارائه نشده است، بهگونهای که برخی از نظریاتی مانند روانشناسی شناخت که شاخهای از علوم شناختی است، با تمرکز بر «ذهن»، به بحث و بررسی دربارۀ فرایندهای درونی ذهنی ازقبیل حل مسئله، حافظه، ادراک، شناخت، زبان و تصمیمگیری میپردازد که در این کتاب مورد غفلت قرار گرفته است.
در نمونههایی مشابه به این پژوهش، میتوان از کتاب «رویارویی فکری ایران با مدرنیت[۳]» نوشتۀ فرزین وحدت نام برد. وحدت نیز بهمانند ابراهیمی، بر جنبههای فرهنگی و ذهنی ایرانیان با مدرنیت پرداخته است. اما ابراهیمی از دستگاههای نظری مانند «ذهنیت باواسطه» و «ذهنیت کلیتپذیر» در کتاب خود بیبهره است که منجر بهنوعی کاستی در نظریات موجود در کتاب برای بیان تحولات ذهنی و فرهنگی ایرانیان در مواجه با عقبماندگی و بیجاسازی ناسیونالیسم ایرانی شده است. کتاب اگرچه از روششناسی کوئنتین اسکینر بهخوبی بهره میبرد، اما دستگاه نظری این پژوهش در وضعیتی ضعیف قرار دارد.
یکی از انتقادات جدی حاکم بر روح کتاب، رویکرد غرضورزانۀ نویسنده بر شیوۀ تاریخنگاری مورخانی چون فریدون آدمیت است؛ بهعنوان نمونه، ابراهیمی، آدمیت را مورخی «ذوقزده» (ص ۱۹۶) مورد خطاب قرار میدهد. حتی برخی اظهارات آدمیت را با آوردن عباراتی مثل «آدمیت در سخن فوقالعاده گزافی»، گزافهگویی میداند (ص ۲۰۰). همچنین از صفت «وقیحانه» (ص ۲۰۹) برای بیان اندیشههای آدمیت نسبت به آخوندزاده و کرمانی استفاده میکند. نویسنده غرضورزیهای خود را تنها به فریدون آدمیت محدود نمیسازد، بلکه آجودانی را نیز «مورخ آماتور» (ص ۲۰۱) خطاب میکند. در خصوص آخوندزاده و کرمانی نیز رویکرد غرضورزانهای از جانب نویسنده پیگیری میشود؛ بهعنوان نمونه، ابراهیم از صفات «خدمتگزاری ننگآور آخوندزاده به دشمن دولت قاجار» در خصوص آخوندزاده استفاده میکند. نگاه نویسنده به کرمانی نیز خالی از این صفات نیست و برخی از اندیشههای وی را «باور دروغین کرمانی» میداند (ص ۲۶۲). در جایی دیگر نویسنده به دورۀ پهلوی اول اشاره میکند که «جعلیات مفتضح امثال کرمانی» (ص ۳۱۰) در این دوره از سر گرفته شد. کتاب «پس از ۱۴۰۰ سال»، شجاعالدین شفا را نیز مجموعهای از «مهملات نخنماشده» ناسیونالیسم بیجاساز میداند (ص ۳۱۲). به کار گرفتن چنین صفاتی در خصوص مورخان و اندیشمندان ایرانی موجب میشود که نوعی غرضورزی در این کتاب مرکزیت یابد که در تحلیلهای نویسنده نیز مشهود است.
نتیجهگیری
رویارویی ایران با غرب و اندیشههای آنان، یکی از نقاط عطف تاریخ سیاسی معاصر ایران به شمار میآید. از این هنگام بود که گامهای جامعۀ ایرانی برای مواجهه و درونیسازی مدرنیسم آغاز شد. ایجاد پارلمان و محدودسازی سلطنت خودکامه ازجمله نهادهای مدرنی بود که مشروطهخواهان ایرانی برای نوسازی جامعه و سیاست انجام دادند؛ بنابراین، پژوهش در خصوص این برخورد و شکلگیری ذهنیتها و اندیشههای مختلف در کنار نهادسازی، از عمیقترین پژوهشهای آیندهنگر نیز محسوب میشود. یکی از مهمترین و ناشناختهترین این حوزهها، رابطه بین برخورد ایرانیان با دنیای غرب و شکلگیری ناسیونالیسم (به معنای مدرن کلمه و نه وطنپرستی) در ایران است. همانگونه که در کتاب تأکید میشود، اولین آشنایی ایرانیان با ناسیونالیسم همین تجربه بوده است که ابراهیمی با رویکردی انتقادی، تدوین ناسیونالیسم را بهرغم ضعیف بودن رویکرد نظری، مورد بررسی قرار داده است. چنین پژوهشهایی میتواند آغازگر خوانشی انتقادی از پدیدههایی شود که در طول تاریخ معاصر ایران بدیهی انگاشته شدهاند.
مشخصات کتاب: ضیاء ابراهیمی، رضا (۱۳۹۶)، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی؛ نژاد و سیاست بیجاسازی، ترجمه حسن افشار، تهران: مرکز
ارجاعات:
[۱]. ابراهیمی برای ناسیونالیسم ایرانی صفت Dislocative یا بیجاسازی را به کار میبرد که به معنای جداسازی و جاکَن کردن ایران از متن تاریخی و جغرافیایی ملتهای همسایه و منطقه است.
[۲]. به معنای سنتی و تاریخ است.
[۳]. وحدت، فرزین (۱۳۹۶)، رویارویی ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقتخواه، چاپ سوم، تهران: ققنوس.
* دانشجوی دکتری علوم سیاسی (مسائل ایران) دانشگاه فردوسی مشهد