به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ معنای زندگی چیست؟ در جهان علمی و سکولار این روزها، این پرسش تبدیل به مشغله ای جدی شده است. این پرسش، تاریخی عریض و طویل دارد: همان گونه که جولیان یانگ در این اثر درآمدوار روشن و الهام بخش خود این موضوع را توضیح می دهد، فیلسوفان اصلی بسیاری از افلاطون تا هایدگر به این موضوع عمیقا اندیشیده اند.
بخش نخست این کتاب مروری تاریخی بر آرای فیلسوفانی از افلاطون تا مارکس دارد که معنای زندگی را یا در نوعی جهان دیگر یا در آرای آینده این جهان می جستند. بخش دوم به ارزیابی این مطلب می پردازد که زمانی ساختارهای سنتی فرسودن آغاز کردند و خطر پوچ گرایی و بی معنایی زندگی سر برآورد چه رخ داد. جولیان یانگ در بخش های مربوط به نیچه؛ هایدگر، سارتر، کامو، فوکو و دریدا به این مطلب نگاهی می اندازد.
این اثر درآمدی بسیار سودمند برای آشنایی با برخی درون مایه های کلیدی فلسفه قاره ای است. کتاب دارای دو بخش است: در بخش اول که فلسفه قاره ای محافظه کار نامیده شده موضوعات زیر بررسی می شود: افلاطون، کانت و مسیحیت، کی یرکگارد، شوپنهاور، فروید، نیچه نخستین، هگل و مارکس که هر کدام به ریزموضوعات دیگری تقسیم می شود.
در بخش دوم هم با عنوان فلسفه قاره ای رادیکال مباحثی مانند نیچه واپسین، نیچه منتشره پس از مرگ، هایدگر نخستین، سارتر، کامو، فوکو، دریدا، هایدگر واپسین مورد تحلیل و تبیین نویسنده قرار گرفته است که البته هر کدام به ریزموضوعات دیگری تقسیم می شود.
در دیباچه، نویسنده به معرفی بخشهای کتاب می پردازد: بخش اول این مطالعه به فلسفه های جهان حقیقی و روایت ـ کلان اختصاص یافته است. در فصل اول، ایده جهان حقیقی را از زمان ورود آن به فلسفه در دیالوگهای افلاطون تا زمان اوج این افکار، یعنی فرض قلمرو جهان ـ تاریخی در شکل مسیحیت قرون وسطایی مطرح می کنم.
اما با آغاز دوره مدرن، زایش و موفقیت علوم تجربی باور سنتی مسیحی را به چالشهای جدی مواجه ساخت، زیرا در نقشه کیهان که توسط کوپرنیک، گالیله و نیوتن ترسیم شده بود مشخص شد که هیچ جای پذیرفتنی ای برای بهشت مسیحی و ساکنان آن باقی نمانده است. سابق بر این از نوعی سرزمین ناشناخته سخت گفته می شد، چیزی شبیه به استرالیا گرچه بسیار دورتر از آن، اقلیمی کشف نشده در آن سوی ستاره ها، که اکنون این گونه می نمود که هیچ بخش کشف ناشده ای از کیهان باقی نمانده است که بتوان مدعی چنین جایگاهی در آن بود. در فصل دوم تلاش کانت را که در اواخر سده هجدهم صورت گرفت، بررسی می کنم که از تمایز متافیزیکی موردباور خود میان نمود و واقعیت برای یاری رساندن به باور سنتی دینی بهره جست.
او این امر را می پذیرد که در جهان ترسیم شده به وسیله علم، جایگاهی برای خدا، فرشتکان و ارواح نجات یافته وجود ندارد، اما این مهم نیست، زیرا در حالی که جهان مکانی ـ زمانی طبیعت که (کاملا به درستی) توسط علم به وصف درآمده یک جهان نمودی است، اما در آن سوی بینش علم، جهان به کلی دیگری است، یعنی جهان واقعیت غائی و یا شی فی نفسه. بنابراین نهایتا جایگاهی برای سکونت خدا وجود دارد، قلمرویی فراحسی ـ فراحسی نه در معنای جایگاهی خیلی دور از ما برای مشاهده همچون استرالیا، بل به معنای وجودی که اصولا از سنخ چیزهایی نیست که بتواند برای حواس بدنی ما قابل دسترس باشد، البته کانت می گوید از آنجایی که حواس یگانه منبع شناخت اند ما نمی توانیم به هیچ چیزی درباره قلمرو فراحسی علم پیدا کنیم، اما حداقل می توانیم نسبت به اینکه دعاوی مسیحیت می توانند در آن به فهم آیند ایمان داشته باشیم، می توانیم نسبت به این امر اطمینان حاصل کنیم که ایمان نیاکانمان هرگز نمی تواند توسط علم طبیعی به چالش کشیده شود. علاوه بر این، این ایمانی است که باید آن را حفظ کنیم زیرا بدون خدا، اخلاق بی معناست. در فصل سوم دفاع کی یرکگارد از این نکته پایانی کانتی را مورد بررسی قرار خواهم داد: استدلال او از این قرار است که اگر ما به سوی ایمان جهشی صورت ندهیم، زندگی هایمان فاقد جدیت اخلاقی و از این رو فاقد معنا خواهند شد و بدون معنا به نومیدی خواهیم رسید.
در فصل چهارم به انتقاد شوپنهاور از تلاش کانت برای نجات مسیحیت نگاهی خواهم انداخت. گرچه او کاملا با تمایز کانت میان جهان محسوس نمود و جهان فراحسی شیء فی نفسه موافقت می کند، اما به نحو مجاب کننده ای چنین استدلال می ورزد که رنج و درنده خویی حاضر در همه جا به عنوان نمود و پدیدار، ایده واقعیت عالم به عنوان جایی مسکون برای خدای عشق مسیحی را، در بهترین حالت به یک فکاهی تلخ تبدیل می کند اما به نحو عجیبی انهدام خالق خیرخواه یزدان شناسی مسیحی توسط شوپنهاور او را به سوی ترک ایده یک جهان حقیقی رهنمون نکرد، بلکه او را به سمت یکسان انگاشتن آن جهان با نیروانه رهنمون ساخت، قلمرویی خداناباورانه از نیستی بودایی که همراه با ورود بدان از رنج های رؤیای بد زندگی رها خواهیم شد.
در فصل پنجم به بحث درباره فروید خواهم پرداخت، که نه تنها به مطالعه شوپنهاور می پردازد بلکه اساسا مطابق پیشنهاد من، با این نتیجه بدبینانه او موافق است که به خاطر حضور مطلق و گریزناپذیر درد ـ نارضایتی مطابق تعبیر او ـ این زندگی ارزش زیستن ندارد.
در فصل شش نشان خواهم داد که چگونه شاگرد پرشور شوپنهاور یعنی نیچه جوان با جرح و تعدیلهایی در بودیسم اروپایی، از او پیروی می کند. اساسا بودیسم اروپایی(اصطلاح طعنه آمیز نیچه واپسین برای هواخواهی دوران جوانی اش از شوپنهاور) گونه ای کانتی باوری عجیب و غریب محسوب می شود، اما ذات کانت باوری بر شناخته بودن واقعیت شیء فی نفسه استوار است. پس حتی اگر ما با دوگانگی متافیزیک کانت مبنی بر تمایز میان نمود و واقعیت موافقت کنیم، چرا باید به این امر باور داشته باشیم که ورود به جهان فراحسی سبب رهایی ما از رنج می شود؟ پاسخ ضمنی شوپنهاور و صریح نیچه، عبارت است از اینکه از آنجایی که تنها در زمان و مکان است که کثرتی از اشیاء می توانند وجود داشته باشند، شیء فی نفسه، فراسوی هرگونه کثرتی است. حال از آنجائی که رنج مستلزم تمایز میان موضوع مطلوب و متعلق سرکش است، در نتیجه رنج مستلزم کثرت است. بنابراین فراسوی کثرت، رنجی نتواند بود.
اما همان گونه که پیشنهاد خواهم کرد، این استدلال حقیقتا استدلال مجاب کننده ای نیست. از آنجایی که ذات کانتی باوری بر ناشناخته بودن شیء فی نفسه استوار است، یکی از مواردی که نمی توانیم درباره آن چیزی بدانیم دقیقا این مدعاست که شیء فی نفسه امری غیر زمانی ـ مکانی است. آن چنان که همگی می دانیم تنها ممکن است مطابقتی کمابیش کامل میان تصویر ما از واقعیت و نحوه موجودیت فی نفسه آن وجود داشته باشد. در پایان فصل چهارم به این نتیجه خواهیم رسید برای توافق با نیروانه شوپنهاور و نیچه در مقایسه با قبئل بهشت کانت و کی یرکگارد دلیل بیشتری در دست نداریم، اما چنین چیزی پایان جهان حقیقی ـ ایده ای منعطف که برای ترک آن بسیار بی میل بوده ایم ـ نیست.
در فصل هفت به هگل و در فصل هشت به مارکس می پردازم. استدلال خواهم کرد که هر دوی آنها، گونه ای کاملا ناتورالیستی را پیشنهاد می کنند: هر دو با ایده مرگ جهان فراحسی در شکل کانتی آن و شکل قرون وسطایی اش موافقت می کنند. با این حال ایده جهان حقیقی را ترک نمی گویند، بل آن را از جهان مفروض دیگر به آینده این جهان جا به جا می کنند. تاریح (این یگانه و تنها) جهان در شکل حرکت بر طبق قوانین دیالکتیکی که به نحو گریزناپذیری پیش رونده است، به سوی یک آرمان شهر نهایی که صول بدان تاریخ را به نهایت خواهد رساند به تصویر درآمده است. در اینجا تمایز قدسی میان طبیعت و فراطبیعت از نو، تحت عنوان تمایز میان حال و آینده به تفسیر درآمده است.
استدلال خواهم کرد که اشکال این نسخه نهایی از باور به جهان حقیقی عبارت است از اینکه تاریخ، آن چنان که توسط هگل و مارکس به تصور درآمده است، یک اسطوره است(گرچه اسطوره ای نیرومند) و این گونه نتیجه گیری خواهم کرد که نسخه ای از پاسخ مبتنی بر ایده جهان حقیقی برای پرسش از معنای زندگی وجود ندارد که شایسته اعتقاد باشد.
و به واقع اگر از منظر کل فرهنگ مان سخن بگوئیم کسی نیست که پذیرای آن باشد. زمانی که نتیجه به سال 1882 بانگ برداشت که خدا مرده است، او حقیقت را بیان میکرد: یعنی این واقعیت جامعه شناختی(که به خاطر آن اسلام بنیادگرا ما را تحقیر می کند) که فرهنگ غربی، آشکار یا پنهان از دینی بودن دست شسته است.
در پیشگفتار به قلم مترجم این اثر آمده است:کتاب فلسفه قاره ای و معنای زندگی آن چنان که از عنوانش پیداست به بررسی مسأله معنای زندگی نزد فیلسوفان موسوم به قاره ای می پردازد. آنچه باعث تمایز و برجسته شدن این اثر می گردد رهیافت توصیفی انتقادی نویسنده نسبت به هر یک از فیلسوفان مورد بحث است، که در ضمن توصیف فلسفه و نظر هر یک از آنان درباره مسأله معنای زندگی آراء هر یک از آنان مورد نقد و وارسی قرار می گیرد.
کتاب علاوه بر اینکه منبعی مفید برای بررسی معنای زندگی به شمار می رود، منبعی مفید برای بررسی آراء فلسفی این دسته از فیلسوفان(در شکل کلی آن) نیز محسوب می شود. هیچ یک از فیلسوفان مطرح شده در این کتاب (مگر هایدگر واپسین) از تیغ انتقادات نویسنده در امان نیستند و نظر آنها به شکلی تحلیلی مورد بررسی و انتقاد قرار می گیرد.
بر خواننده فرهیخته پوشیده نیست که برخی از نظرات نویسنده در این کتاب همچون آنچه در باب تأیید نظریه فروید درباره گناه آمده است، در معرض نقد است و طبیعتا برخی از نظریه ها و استدلال های کتاب ممکن است تقریرهای دیگر و بهتری داشته باشند که در اینجا به آن اشاره نشده است و چه بسا پاسخ ها و انتقادات اهل علم درباره مباحث این کتاب ابواب جدیدی را در این مسائل بگشاید و غنای مباحث دینی و فلسفی را فزونی بخشد.
کتاب فلسفه قاره ای و معنای زندگی نوشته جولیان یانگ استاد فلسفه دانشگاه ویک فورست آمریکا با ترجمه بهنام خداپناه به همت انتشارات حکمت در 465 صفحه و به بهای 45 هزار تومان در پائیز سال 1396 منتشر شد.