شناسهٔ خبر: 14994 - سرویس دیگر رسانه ها

وودی آلن: حتی یک ثانیه از فیلم هایم را ندیده‌ام

وودی آلن در مصاحبه‌ای که اخیرا انجام داده گفته است: آن قدر فیلم هایم را نديده ام كه موضوع و اتفاقات برخي از آنها اصلاً يادم نيست! حتي وقتي در حال جا به جا كردن كانال ها و شبكه هاي تلويزيوني و ماهواره اي هستم و ناگهان فيلمي از خودم را مي بينيم، بلافاصله آن را رد مي كنم و به كانال ديگري مي روم. ا

به گزارش «فرهنگ امروز»؛ به نقل از بانی فیلم؛ وودي الن در 79 سالگي هم از هر مصاحبه‏اي فراري است اما گاهي آگاهانه دم به تله مي دهد زيرا مي خواهد چيزهاي خاصي را بگويد كه نوعي توضيح درباره مواردي است كه در ارتباط با وي جنجالي از آب درآمده اند و يا دل خودش بعد از سالها تنگ و كوچك شده است و بايد چيزهايي را بيرون بريزد و سبك شود. اين آخرين مصاحبه او بعد از اكران فيلم تحسين شده و اسكاري «ياسمين غمگين» (2013) است كه البته هيچ ارتباطي هم با اين فيلم ندارد!

راجع به اينكه واقعاً مرد خانه و خانواده نيستيد و به درد اين كار نمي خوريد هنوز هم انواع حرف ها را مي زنند؟
-مختارند هر چه مي خواهند بگويند و دو دختر نوجوانم نيز مرا به چشم اشياي عتيقه مي نگرند اما اين من هستم كه هر روز صبح زودتر از آنها بيدار مي شوم و در حالي كه غرولند ميكنند، آنها را بلند مي كنم و به زور به مدرسه مي فرستم.

هنوز هم عده اي مي گويند سر از حرف هاي شما در نمي آورند؟
-وقتي به خودتان تلقين كنيد كه حرف هاي فلان كس را نمي فهميد اگر درباره روشني روز هم صحبت كند، باز هم از حرف هاي او سر در نخواهيد آورد و كار به لجاجت مي كشد. اگر نمي فهمند چطور وقتي بعضي جوك ها را مي گويم، زودتر از خودم زير خنده مي زنند؟

مي گويند ذاتاً آدم به شدت ترسويي هستيد؟
-صددرصد درست مي گويند. اگر ترس در وجودتان نباشد همان روز اول مي ميريد. اين ترس است كه شما را از خطرات شديد بالقوه دور نگه مي دارد.

و خرافات؟
-من به شدت خرافاتي هستم. سالهاست كه هر روز صبح يك موز مي خورم اما آن را ابتدا به 7 قطعه تقسيم مي كنم و سپس قطعه قطعه و به نوبت مي خورم. 2-3 بار كه بي توجهي كردم و آن را فقط به 5-6 قطعه تقسيم كردم، تا شب هر بلايي كه تصور كنيد، بر سرم آمد و پشت دستم را داغ كردم كه همان روش 7 قطعه را تا آخر عمرم ادامه بدهم و گرنه دفعه بعد لابد زلزله خواهد آمد!

از پدرتان چه خاطره خوشي داريد؟
-او چيز زيادي را به من ياد نداد و من حتي ريش تراشيدن را از يك راننده تاكسي كه با او رفت و آمدي پيدا كردم، آموختم اما پدرم چيزي را گفت كه بعداً فهميدم بسيار مهم و پرارزش است. او مي گفت اگر همه چيزهاي دنيا را داشته باشي اما فاقد سلامتي باشي عملاً هيچ چيزي نداري. او درست مي گفت. تصور كن تمام ثروت ها و نعمت هاي دنيا را داري اما دچار دندان درد شده اي و يا سرماخورده اي و گلويت درد ميكند. در آن صورت هر چه داري، در آن لحظات مفت هم نمي ارزد و به هيچ كارت هم نمي آيد.

مادرتان چطور؟
-پدرم به اندازه كافي پول در نمي آورد و در نتيجه اوضاع ما هيچگاه درخشان نبود و اين مادرم بود كه همان بودجه اندك ما را مديريت مي كرد و رييس خانواده بود. شوخي هم با هيچ كس نداشت و جدي و سرسخت فرماندهي مي كرد. من از او ياد گرفتم كه سفت و سخت كار كنم و يك ثانيه را هم هدر ندهم.

غذاي محبوب تان چيست؟
-عاشق ساندويج هاي پر  و پيمان با سس غليظ و همبرگرهاي كوه پيكر و مك دونالدها و فرانكفورترها هستم و آنهايي كه از گوشه شان خردل مي ريزد و دلبري ميكنند اما 45 سال است كه حتي يك دانه شان را هم نخورده ام زيرا به توصيه پزشك غذاهاي به شدت كم كالري و غير چرب و خوراك هاي كم حجم و بهداشتي مي خورم و گرنه تا به حال 100 بار با آن غذاهاي خوش منظره مرده بودم.

مي گويند امكان ندارد حتي يك ثانيه از فيلم هايتان را ببينيد.
كاملاً صحت دارد. آن قدر آنها را نديده ام كه موضوع و اتفاقات برخي از آنها اصلاً يادم نيست! حتي وقتي در حال جا به جا كردن كانال ها و شبكه هاي تلويزيوني و ماهواره اي هستم و ناگهان فيلمي از خودم را مي بينيم، بلافاصله آن را رد مي كنم و به كانال ديگري مي روم. اينها هم دلايلي دارد و مهمترين آن اين است كه تا فيلمي را ببينم، عيب هايي را در آنها مي يابم و خودم را بابت آن سرزنش مي كنم و مي گويم كه بايد اين كار و آن كار را مي كردم و قسمتي را اضافه و بخشي را حذف مي كردم. حتي بعضي اوقات به خودم دشنام مي دهم و مي گويم اين  چه گندي است كه زده ام!

زير دوش چه مي كنيد؟ مثل بقيه زير آواز نمي زنيد؟
-خير، اما وقتي آب با آن وسعت و شدت روي سرتان مي ريزد، فكرتان بازتر ميشود و به نتايجي مي رسيد كه در خشكي نمي رسيد! من بارها زير دوش طرح هايي را ريخته و گره هاي فكري را باز كرده ام كه در بيرون و در خشكي مرا فلج و به لحاظ فكري عاصي كرده است.
 

نظرتان درباره مل بروكس چيست؟

-واقعاً كارش را دوست دارم و از كارهاي مشترك ام با او لذت برده ام اما هيچ شباهتي بين ما وجود ندارد جز اين كه هر دو كمدين و هر دو نفرمان نيز كوتاه قد هستيم.ش يوه كار كمدي او به كلي متفاوت با من است و من سالهاست راهي را طي مي كنم كه كوچك ترين شباهتي با وي ندارد.

و باب هوپ؟
-تفاوت من با هوپ از تفاوتم با بروكس هم بيشتر است و توضيحي بيشتر از اين را از من نخواهيد.

در مورد ازدواج چه چيزي را براي گفتن داريد؟
-ازدواج و زندگي مشترك يعني دعوا، با اين تفاوت كه وقتي جوان ايد، پر شر شورش هستيد و از ايده تان كوتاه نمي آييد و كار دعواي شما و همسرتان به جاهاي باريك حتي طلاق مي كشد اما وقتي مسن تر مي شويد، بحث را جمع مي كنيد و به خودتان مي گوييد اين نيز خواهد گذشت و پاياني بر جهان نيست. به واقع تجربه شما را قادر ميكند چيزي را كه بد و مضر است، بيشتر و بهتر از گذشته تحمل كنيد!

از روزهاي شروع كارتان بگوييد.

-ترجيح مي دهم خاطره اي را برايتان بگويم. چند روز بعد از شروع اكران پول را بردار و فرار كن» (1969) سران يونايتد آرتيست كه تهيه كننده فيلم بودند به من گفتند سري به آنها بزنم. ديدم 2-3 گوني نامه آماده كرده اند كه حاوي نظرات مردم عادي و از قشرها و صنف ها و ايالات مختلف آمريكا و كانادا درباره اين فيلم بود. در آن موقع كامپيوتر رواج امروز را نداشت و اصولاً اينترنت و ايميل و اين جور چيزها نبود كه بتوان نامه ها را روي خطوط مختلف ديد و مطالعه كرد. گوني ها را باز كردم و سرشار از نظرات متضاد وحتي تا 180 درجه تفاوت بود. يك نفر از شهر تولسا در ايالت اوكلاهوما نوشته بود كه اين فيلم يك شاهكار است و يكي ديگر در ورمونت در ايالت اوهايو نظر داده بود كه اين مزخرف ترين چيزي است كه در عمرش ديده است. ديدم هيچ نگرش واحد و عقلايي و مشخصي در اين نظرها نيست و نمي تواند براي من  راهگشا باشد و در نتيجه از همان روز نه تنها خواندن نظر كارشناسان را ترك كردم از مطالعه ايده هاي مردم عادي و سينما روهاي عادي هم دست برداشتم. به واقع با تكيه بر نصيحت مادرم سرم به كارم گرم بوده و با نظرات ديگران كاري نداشته ام.

|روزي با اينگمار بر گمان افسانه اي چند سال پيش از مرگ وي ديداري داشتيد و ظاهراً با هم شام خورديد، چه احساسي در آن روز به شما دست داد؟
-احساس نقاش و رنگرز عادي يك خانه را هنگامي كه با پيكاسو ملاقات كند!

فلسفه تان در زندگي چيست؟
-پوچي مطلق، هر كاري كه ما در زندگي انجام بدهيم براي از ياد بردن اين حقيقت تلخ است كه همگي مدتي كوتاه مستاجر اين كره خاكي هستيم و روزي مي ميريم و همه چيز تمام ميشود و مي رود. بدتر از آن كه بر اثر استهلاك تدريجي، كره خاكي هم ماندني نيست و به تدريج نابود ميشود و خورشيد هم به سبب بالا رفتن عمرش مثل كره زمين روزي رو به خاموشي خواهد رفت و آنجا كه ما هستيم، يعني راه شيري و كهكشان مان بر اثر عمليات ايذايي و مضر خودمان و كارهاي آلوده كننده مان مضمحل شد و به جاي آن يك خلاء بزرگ در فضا ايجاد خواهد شد. بنابراين هر كاري كه ما در اين دنيا مي كنيم، عملاً به وجود آوردن نوعي حواس پرتي براي خودمان به قصد از ياد بردن اين واقعيت هاست و توجه به كارهاي برجسته هنري و لذت بردن از آنها قسمتي از همين قضيه است. عشق ورزيدن به آثار شكسپير، بتهون و داوينچي چيزي در همين ارتباط و فقط گم كردن واقعيت هاي تلخ از طريق لذت بردن از زيبايي هاي زندگي است. البته مي توانيد با تمركز روي كار و شغل تان نيز همين كار را بكنيد. هر چيزي كه فكر شما را از كوتاه بودن زندگي تان و اجتناب ناپذير بودن مرگ دور كند، يك نعمت است.

چطور به شانس در زندگي تان معتقد هستيد؟
-خيلي زياد. آدمي را مي شناختم كه دائماً دم از اقبال بلندش مي زد اما روزي موقع رد شدن از خيابان، يك كسي كه پيانويي چند صد كيلويي را با طناب هاي ضخيم از زمين بلند كرده و از پنجره اتاق بيرون كشيده بود و مي خواست به سطح زمين برساند كنترل طناب را از دست داد و پيانو درست افتاد روي سر آن بينواي به ظاهر خوش اقبالي كه داشت از آن زير رد مي شد و او را در دم كشت. بله كنترل اكثر بندهاي زندگي با شما نيست و سرنوشت گاهي چيزي كاملاً خلاف آنچه مي خواهيد و انتظارش را مي كشيد براي شما فراهم مي آورد و شما را در يك چشم بر هم زدن به درك حواله ميكند