شناسهٔ خبر: 25631 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

گی دِبور؛

تزهايی در باب انقلاب فرهنگی

انقلاب فرهنگی آنان که می‌خواهند بر نظم قديمی مستقر، آن هم در تمامی جنبه‌‌هايش، فايق آيند نمی‌توانند به بی‌نظمی‌ای بپيوندند که در وضعيت کنونی جاری است، حتی در عرصه‌‌ی فرهنگ. نبايد دست روی دست گذاشت و منتظر ماند تا، در فرهنگ نيز، نظم مؤثر آينده ظهوری انضمامی داشته باشد...

 

گي دِبور/ مترجم: نيما عيسي‌‌پور:

 (1)

هدف سنتي زيبايي‌‌شناسي اين است که موجب گردد تا فرد، در محروميت و غياب، برخي عناصر قديمي و خاص زندگي را احساس کند، عناصري که به‌واسطه‌‌ي ميانجي‌گريِ هنر از آشفتگي ظهورها مي‌‌گريزند، زيرا ظهور همان چيزي‌ست که از تسلط زمان رنج مي‌‌برد. بدين‌ترتيب، ميزان موفقيتِ زيبايي‌‌شناسي توسط گونه‌‌اي زيباييِ جداناپذير از دوام (duration) و حتي مدعيِ به جاوادانگي سنجيده مي‌‌شود. هدف يک سيتواسيونيست (Situationist) حضور بي‌‌واسطه در يک فراواني پرشور از حيات است، ‌‌آن‌هم از طريق تنوعي از لحظه‌‌هاي گذرا که قاطعانه برنامه‌‌ريزي شده‌‌اند. موفقيت اين لحظه‌‌ها تنها شايد اثر گذراي‌‌شان است. سيتواسيونيست‌‌ها، از نقطه‌‌نظر کلي، فعاليت فرهنگي را هم‌چون شيوه‌‌اي تجربي براي ساختن زندگي روزمره مدّنظر قرار مي‌‌دهند، زندگي‌‌اي که ممکن است با بسط فراغت و محو تقسيم کار (که با تقسيم‌‌بندي کار هنري آغاز مي‌‌شود) به طور دائم متحول گردد.

 

 (2)

هنر مي‌‌تواند از [صرفِ] آگاهي‌‌دادن درخصوص احساسات دست شسته و به‌‌طور مستقيم احساساتي والاتر را سازمان‌‌دهي کند. مسأله اين‌‌جا توليد آن دسته از چيزهايي نيست که ما را به برده‌‌ي خود بدل مي‌‌سازند، مسأله توليد خودمان است.

 

 (3)

ماسکولو حق دارد که بگويد کاهش تعداد روزهاي کار توسط رژيم ديکتاتوري پرولتاريا «قطعي‌‌ترين اطميناني‌ست که اين رژيم در خصوص اصالت انقلابي‌‌اش مي‌‌تواند ارائه دهد». مسلماً، «اگر انسان کالا است، اگر با او هم‌چون يک شئ برخورد مي‌‌شود، اگر مناسبات کلي انسان‌‌ها ميان خودشان همان مناسبات شئ با شئ است، بدين دليل است که مي‌‌توان زمانش را از وي خريد». هرچند، ماسکولو با شتاب‌‌زده‌‌گي نتيجه مي‌گيرد که «زمان آن شخص که آزادانه کاري را برگزيده» همواره به خوبي سپري مي‌شود، و «خريد زمان يگانه شرّ [موجود] است». بدون تملّک ابزار مدرن براي ساختن زندگي روزمره در بکارگيري زمان هيچ آزادي‌‌اي وجود ندارد. کاربرد چنين ابزار‌‌هايي نشانه‌‌ي جهش از هنر انقلابي يوتوپيايي به يک هنر انقلابي تجربي است.

 

 (4)

يک سازمان بين‌‌المللي از سيتواسيونيست‌‌ها را مي‌‌توان به‌‌مثابه‌‌ اتحاديه‌‌اي از کارگران ديد که در سطحي پيش‌‌رو از فرهنگ مشغول است، يا به عبارت دقيق‌‌تر هم‌چون اتحاديه‌‌اي از جملگي آناني که بر رسالتي صحّه مي‌‌گذارند که اکنون شرايط اجتماعي آن را مانع مي‌‌شوند؛ از اين‌‌رو، اين کوشش در سازماني صورت مي‌‌پذيرد که از انقلابيوني حرفه‌‌اي در عرصه‌‌ي فرهنگ تشکيل يافته است.

 

 (5)

ما در عمل از نظارت واقعي بر قدرت‌‌هاي مادّي‌‌اي که توسط زمانه‌‌مان انباشته شده‌‌اند جدا مي‌‌شويم. انقلاب کمونيستي هنوز رُخ نداده است، و ما هم‌چنان درون چارچوب تجزيه‌‌ي اَبرساختارهاي قديمي فرهنگي زندگي مي‌‌کنيم. هانري لوفور به‌درستي بر اين نکته انگشت مي‌‌گذارد که اين تناقض در قلب ناسازگاري علي‌‌الخصوص مدرني ديده مي‌‌شود که ميان فرد پيش‌‌رو و جهان وجود دارد و او اين جهت‌‌گيري فرهنگي مبتني بر اين ناسازگاري را رمانتيک‌‌ ـ انقلابي مي‌‌نامد. کاستي موجود در دريافت لوفور در اين است که وي اصطلاح ساده‌‌ي ناسازگاري را به معياري کافي براي دست‌‌زدن به کنشي انقلابي در فرهنگ بدل مي‌‌سازد. لوفور پيشاپيش از جملگي تجربيات معطوف به [ايجاد] يک تغيير فرهنگي عميق چشم مي‌‌پوشد، درحالي‌‌که از يک محتوا هم‌چنان خشنود است: آگاهي از اَمر (تا هنوز بسيار بعيد) غيرممکن ـ ممکن ، که بي‌‌توجه به شکلي که به خود مي‌‌گيرد درون همين چارچوب تجزيه نيز قابل‌‌بيان است.

 

 (6)

آنان که مي‌‌خواهند بر نظم قديمي مستقر، آن هم در تمامي جنبه‌‌هايش، فايق آيند نمي‌‌توانند به بي‌‌نظمي‌‌اي بپيوندند که در وضعيت کنوني جاري است، حتي در عرصه‌‌ي فرهنگ. نبايد دست روي دست گذاشت و منتظر ماند تا، در فرهنگ نيز، نظم مؤثر آينده ظهوري انضمامي داشته باشد، بايد مبارزه کرد. همين امکان از پيش موجود آن در لحظه‌‌ي حال است که از اهميت هر بياني در شکل‌هاي فرهنگي شناخته‌‌شده مي‌کاهد. بايد جملگي شکل‌هاي شبه‌‌ارتباط را تا نهايت نابودي دنبال کرد، تا روزي فرا رسد که ارتباطي مستقيم و واقعي وجود داشته باشد (براساس پندار عملي ما از ابزار فرهنگيِ والاتر، [منظور] همان موقعيّت Situation ساخته‌‌شده است). پيروزي از آن کساني است که قادرند بي‌‌نظمي بيآفرينند بي‌‌آن‌‌که آن‌‌را دوست بدارند.

 

 (7)

در جهاني که در آن تجزيه‌‌ي فرهنگي در حال وقوع است، مي‌‌توانيم قدرت خود را بيازماييم ليکن قادر نيستيم آن ‌‌را به‌‌کار گيريم. رسالت عملي چيره‌‌شدن بر ناسازگاري‌مان با جهان، من‌‌جمله در غلبه‌کردن به فرآيند تجزيه آن‌هم با ساختن بناهايي ستُرگ‌‌تر، امري رُمانتيک نيست. به‌‌تعبير لوفور، ما «رمانتيک‌‌هايي انقلابي» خواهيم بود، البته دقيقاً زماني‌‌که شکست‌‌مان رقم بخورد.

 

 

مقاله‌‌ي فوق ترجمه‌‌اي است از:

Guy Debord, “Theses On Cultural Revolution” in: Tom McDonough, “Guy Debord and the Situationists International”, October Books, 2014, pp 61-67

منبع: تز یازده

نظر شما