شناسهٔ خبر: 22304 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

اصغر ایزدی‎جیران؛

کار «انسان‎شناس» چیست؟

اصغر ایزدی انسان‌شناس باید بخش اعظمی از وقت خود را برای حضور در واقعیت اختصاص دهد، چیزی که می‌تواند مواد لازم را برای دانشگاه و تدریس فراهم آورد. او در کلاس درس باید با حضورهای میدانی و تجربی خود تدریس کند. باید به اصولی تکیه کند که واقعیت به او یاد داده است، نه اصولی که زمانی گفته شده است، آنگاه است که کلاس انسان‌شناسی مملو از واقعیت اجتماعی خواهد بود، مملو از مردم و مملو از تجربه.

 

فرهنگ امروز/اصغر ایزدی‎جیران: انسان‌شناسی رشته‌ای در مجموعه علوم اجتماعی و انسانی است که مشخصه‌ها و وضعیتی منحصر به‌فرد و ویژه دارد. درک خاص بودن رشته انسان‌شناسی صرفاً در سطح شناختی رخ نمی‌دهد و به همین دلیل دشوار بتوان آن را از مسیرهای شناختی و ذهنی همچون سخن گفتن درباره آن توضیح داد. فهم خاص بودگی این رشته و به طور کلی فهم خود رشته انسان‌شناسی فقط برای کسانی میسر است که «انسان‌شناسی را تجربه کرده باشند». تجربه کردن انسان‌شناسی به معنای خواندن متون علمی انسان‌شناختی نیست، به معنای تدریس دروس انسان‌شناسی هم نیست. تجربه کردن انسان‌شناسی به معنای «انجام دادن» کار انسان‌شناختی است. این رشته‌ای است که بشدت با تجربه خودش پیوند خورده است و آن زمانی است که رشته در وجود جسمانی و غیرجسمانی فرد تجلی می‌یابد. تجربه انسان‌شناسی به معنای «بدنمند شدن» آن است، یعنی وقتی که درگیری مستقیمی بین فرد و موضوعات رشته خودش صورت می‌گیرد. بدین ترتیب نمی‌توان لابه‌لای کتاب‌ها یا پشت میزها انسان‌شناس شد، بلکه باید خود بدنی را در لابه‌لای افراد و گروه‌ها قرار داد. نفوذ در موضوع یا یکی شدن با موضوع یا چیزی که معمولاً «مشاهده مشارکتی» نامیده می‌شود همان انجام دادن رشته است.

بدون درگیری عملی در این رشته نمی‌توان به تولیدکننده یا نویسنده آن رشته تبدیل شد. توهمی سخت است که تصور کنیم اگر کسی در مورد فرهنگ حرف بزند یا در مورد فرهنگ چیزهایی خوانده باشد یا ذهن او انباشت‌های فرهنگی داشته باشد پس او انسان‌شناس است. انسان‌شناس بودن به معنای انباشت‌های ذهنی نیست بلکه به معنای حضورهای تجربی است. نه خواندن یا شنیدن چیزهایی در مورد واقعیت اجتماعی و فرهنگی بلکه حضور یافتن در خود این واقعیت‌هاست که سازنده هویت حرفه‌ای برای یک انسان‌شناس خواهد بود، برای همین انسان‌شناس نمی‌تواند خود را در دانشگاه و کلاس درس خلاصه کند و فکر کند که با بودن در این محیط آموزشی هویت حرفه‌ای یافته است. انسان‌شناس باید بخش اعظمی از وقت خود را برای حضور در واقعیت اختصاص دهد، چیزی که می‌تواند مواد لازم را برای دانشگاه و تدریس فراهم آورد. و اگر چنین نباشد دست انسان‌شناس از ارائه واقعیت خالی است. انسان‌شناس در کلاس درس باید با حضورهای میدانی و تجربی خود تدریس کند. باید به اصولی تکیه کند که واقعیت به او یاد داده است، نه اصولی که زمانی گفته شده است، آنگاه است که کلاس انسان‌شناسی مملو از واقعیت اجتماعی خواهد بود، مملو از مردم و مملو از تجربه. به تعبیر ساده رشته انسان‌شناسی با انسان‌ها بودن، با انسان‌ها تجربه کردن، با انسان‌ها اندیشیدن و درباره آنها نوشتن است. انسان‌شناسی نزدیک شدن به «دیگری» است، به آرامی خزیدن در زندگی «دیگری» است، نفوذ به لایه‌های زیست، غلتیدن در سطوح مختلف زندگی، غرق شدن در اعماق آن و نهایتاً برآمدن و ظهوری برای نوشتن این تجارب ویژه. تجربه‌های زندگی سخت‌ترین چیز برای به دست آوردن، به چنگ درآوردن و نهایتاً به بیان درآوردن است.

معمولاً رشته‌هایی از علوم اجتماعی که مبتنی بر روش‌های کمی‌اند به سرعت از پرداختن و تمرکز بر تجارب افراد و گروه‌ها فرار می‌کنند و تلاش دارند تا تجارب را به کمک مفاهیم و مقولاتی نظری به چیزهایی غیر از تجربه ترجمه کنند، مانند طبقه، جنسیت، هنجار و غیره، و سپس به کمک جادوی نمونه‌گیری و اعداد، آن مفاهیم و نه افراد، را داخل جعبه‌ جداول آماری بریزند و بعد ادعای شناخت داشته باشند. علوم اجتماعی و انسانی اگر موضوع خود را زندگی انسان و انسان‌ها می‌داند باید روی به روش‌هایی برای شناخت آن بیاورد که به اندازه لازم با این زندگی جور در بیایند. زندگی و تجربه زندگی چگونه چیزی است؟ پاسخ ساده این خواهد بود که زندگی پیچیده است. به این معنا که گرچه افراد در محیطی نسبتاً یکسان زندگی می‌کنند اما تجربه متفاوتی از زندگی با این محیط دارند. گروه‌ها نیز گرچه در یک جهان نسبتاً مشابه زندگی می‌کنند اما تجارب متفاوتی با آن داشته و آن را به شیوه متفاوتی می‌فهمند و حس می‌کنند.

به افراد یا انسان‌ها بازگردیم. چیزی که انسان‌ها را از یکدیگر متفاوت می‌کند، بیش از هر چیز، تجربه زندگی آنهاست. چیزی که می‌توان آن را «فرهنگ اشخاص» نامید، در کنار یا مقابل «فرهنگ گروه‌ها» به عنوان موضوع کلاسیک انسان‌شناسی. در واقع جامعه چیزی نیست جز اشخاصی که با حضور، رفتارها، اندیشه‌ها، ادراکات حسی و اشیای متعلق به خود آن را «لحظه به لحظه می‌سازند». بدین ترتیب ما باید به سوی علمی مشتاق باشیم که هر چه بیشتر به لحظه لحظه زندگی روی خوش نشان دهد. همان زندگی‌ای که هر یک از عالمان دانشگاهی بخوبی در حیات شخصی خود تجربه می‌کنند، اما وقتی در مقام بررسی می‌آیند فکر می‌کنند باید ابتدا زندگی را به چیزی بهتر از آن (بخوانید مفاهیم زندگی) تبدیل کرده و سپس آن را در آزمایشگاه‌های مصنوعی رشته‌ای بررسی و تحلیل کنند. درحالی‌که زندگی همواره در حال رخ دادن و اتفاق افتادن است، آنها دچار اشتباه می‌شوند و سعی دارند ابتدا دکمه توقف را فشار دهند. بدین ترتیب زندگی متوقف می‌شود تا قابل بررسی علمی شود. توقف زندگی برابر با یخ زدن زندگی است. علمی که زندگی یخ‌زده را موضوعی مناسب برای بررسی می‌پندارد دائماً به واژه‌هایی خودساخته پناه می‌برد که یک بار دیگر بین علم و زندگی فاصله می‌اندازند.

انسان‌شناسی در اعتراض به علم خشک، سفت و یخ‌زده در رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی پدیدار گشته و می‌زید. انسان‌شناسی نرم بودن، پیچیده بودن، متغیر بودن، غیر قابل پیش‌بینی بودن، حساس بودن، لطیف بودن و احساس داشتن زندگی را به رسمیت می‌شناسد و وسواس آن دارد که در لحظه لحظه زندگی باشد و آن را تجربه کند. لذا برای انسان‌شناس بودن باید خود را به لحظات زندگی سپرد، چراکه زندگی هر لحظه «می‌شود» چیزی که گراهام جان (۲۰۰۸) از آن به عنوان «شدن فرهنگ» یاد می‌کند. فرهنگ هر لحظه می‌شود، پس چگونه می‌توان پویایی لحظه‌ای آن را سرکوب کرد. هیجان انسان‌شناختی و شور انسان‌شناختی دقیقاً از هدف کسب این پویایی‌هاست. انسان‌شناس در کمین زندگی است تا کوچک‌ترین تحرک آن را زیر نظر داشته باشد.

در اینجا هیچ منطق از پیش تعیین شده یا هیچ پیش فرضی، از جمله پیش فرض‌های «علمی بودن» یک پژوهش نمی‌تواند به انسان‌شناسی بگوید که باید به شیوه خاصی برای بررسی موضوع خود عمل کند. آنچه حاکم بر منطق کار انسان‌شناسی است خود زندگی‌ای است که انسان‌شناس می‌خواهد آن را درک و بازنمایی کند. در اینجاست که باز به تجربی بودن انسان‌شناسی می‌رسیم. چون هر زندگی، تجربه‌ای ویژه از جهان است و انسان‌شناس به دلیل روش خود یعنی مردم‌نگاری باید خود را به همین تجربه برساند، یعنی این تجربه موضوع مورد مطالعه است که می‌تواند تکنیک‌ها و شگردهای پژوهشی را تعیین، تعریف و معرفی کند. هیچ چیزی پیش از تجربه و پیش از زندگی وجود ندارد تا ما با دستاویز آن بخواهیم تجربه و زندگی را محدود و معین کنیم. وظیفه علوم اجتماعی و انسانی و از آن میان وظیفه انسان‌شناسی بسیار ساده اما در مقام عمل بسیار دشوار است؛ تجربه و بیان زندگی. در فهم چیزهایی که در تجربه وجود دارند «انسان‌شناسی حس‌ها» به ما کمک می‌کند. انسان‌شناسی حس‌ها به عنوان شاخه جدیدی که در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در انسان‌شناسی صورت‌بندی شد، به ما نشان می‌دهد که زندگی مزه دارد، بو دارد، صدا دارد، حرکت دارد و حس‌های دیگر. آیا می‌توان از زندگی و تجربه زندگی در بین افراد و گروه‌ها سخن به میان آورد اما به ادراکات حسی‌ای که زندگی آنها را در بر گرفته و احاطه کرده‌اند، نپرداخت؟ به قول مایکل بال (۲۰۰۶) «حس‌ها همه جا حضور دارند».

از موضع یک انسان‌شناس حسی باید گفت که زندگی پیچیده در حس‌هاست و لذا «انسان‌شناسی همان تجربه حسی» (کلسن و هاوز، ۱۹۹۶) است. یک فرد یا یک گروه بیش از هر چیز با ویژگی‌های حسی خود از فرد یا گروهی دیگر متمایز می‌شود. مکان‌ها و اشیا نیز چنین هستند مثلاً جهان حسی جامعه تبریز با نسیم و لمس بدنی آن، صداهای هنرمندان عاشیق و موغام، مزه شیرینی‌هایی چون لوکا و اریس و بویژه کوفته و دولما، و بوی بازار سنتی و سرپوشیده آن و احساس ویژه حرکتی در آن تعریف و مشخص می‌شود. جهان تبریز به عنوان یک محیط قابل شناخت از خلال ادراکات حسی است. افراد و گروه‌هایی که در آن زندگی می‌کنند متأثر از این جهان حسی هستند و فعالیت‌های فکری خود را بر اساس این تجارب به پیش می‌برند. جهان حسی همان جهان اجدادی است که به نسل معاصر منتقل شده و با دستکاری‌های مختلفی به حیات خود ادامه می‌دهد. در این میان افراد و گروه‌هایی که در محیط تبریز زندگی می‌کنند، به گونه متفاوتی جهان‌های حسی خود را می‌سازند. بدین ترتیب آرمان انسان‌شناسی لمس کردن بدن محیط و افراد مورد مطالعه به معنای واقعی کلمه است. دست زدن و حس فضا، مکان و عناصر آنها می‌تواند همان تجربه اصیل این رشته تلقی شود که آن را از رشته‌های دیگر همجواری چون جامعه‌شناسی و مطالعات فرهنگی جدا می‌کند. این نوع از ارتباط و تماس حسی کار یک انسان‌شناس را تعریف می‌کند: کار میدانی (fieldwork). کار میدانی چیزی را پدید می‌آورد که ماهیت و جهان انسان‌شناسی را پدید آورده است: میدان (field).

اما در ایران. گرچه مزیت رشته انسان‌شناسی را در تجربه میدانی آن تعریف کردیم و گرچه از همین موضع مزیت آن را نسبت به رشته‌های دیگر علوم اجتماعی و انسانی استخراج کردیم، اما جای بسی تأسف است که در نهادهای رسمی رشته انسان‌شناسی را در ایران کار اصلی این رشته که کار میدانی باشد را چندان به رسمیت نمی‌شناسند. ماه‌ها و سال‌ها و دهه‌ها می‌گذرد اما خبری و حرکتی برای کار میدانی و کارهای میدانی نیست. لحظه‌های این علم سپری می‌شود اما دریغ که کار میدانی در حاشیه‌ای‌ترین نقطه جای دارد و میدانی‌کاران در نقاط حاشیه‌ای. انتظارها و نگاه‌ها خسته می‌شوند اما اتفاقی نمی‌افتد.

 

منبع: روزنامه ایران

نظر شما