شناسهٔ خبر: 21973 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

رضا غلامی: علوم انسانی سكولار بيش از هر زمان با چالش كارآمدی روبروست

رئيس مركز پژوهشهاي علوم انساني اسلامي صدرا در نشست علمی علوم انسانی اسلامی در بیروت گفت: دستيابي به علوم انساني اسلامي زماني جديت مي يابد كه ميدانهاي عمل اسلامي در برابر مسلمانان چه در قالب تشكيل نظام يا حاكميت منسجم اسلامي و چه در قالب راه اندازي تشكلهاي اجتماعي غيردولتي اما عظيم و اثرگذار، گشوده شده باشد يا فاصله زيادي تا گشوده شدن آنها متصور نباشد.

به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از مهر، نشست علمی علوم انسانی اسلامی در بیروت با حضور فضلا و اندیشمندان ایرانی و لبنانی طی بیست و چهارم و بیست و پنجم شهریورماه در معهد المعارف الحکمیه فی دراسات الدینیه و الفلسفیه برگزار شد. این نشست به همت دبیرخانه دائمی کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا و معهد المعارف الحکمیه (لبنان) برگزار شد و هدف از برگزاری آن بررسی ظرفیتها، تجربیات و موانع و آسیبهای تحول علوم انسانی در ایران بود.

در این نشست علاوه بر ارائه سخنرانی توسط فضلای ایرانی، اندیشمندان لبنانی به بیان نقطه نظرات خود و واکاوی ابعاد بحث تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی پرداختند. متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمين رضا غلامي، رئيس مركز پژوهشهاي علوم انساني اسلامي صدرا با عنوان علوم انساني اسلامي؛ چرايي، چيستي و چگونگي بدین شرح است:

يكم.

بيش از يك سده است كه با شكل گيري دانشگاه هاي مدرن در كشورهاي اسلامي، به انزوا كشيده شدن مدارس علميه ديني و تنگ كردن قلمروي علمي آنها ( نه فقط در عرصه علوم طبيعي، بلكه در همه علوم)، علوم انساني غربي بر اساس جهان بيني الحادي و روشهاي انحصاري پوزيتيويستي، بر دستگاه فكري مسلمانان و جوامع اسلامي حكمراني مي كند. اين حكمراني، كه مي توان از آن - به زبان ساده - به عنوان نرم افزار جديد سازمان استعمار نو، در كل جهان، به ويژه جهان اسلام تعبير كرد، آسيبهاي جدي اي را به دستگاه فكري مسلمانان و حتي صاحبان ديگر اديان الهي وارد ساخته است كه از مهم ترين آنها مي توان به نابينا كردن دستگاه معرفتي انسان و خارج ساختن بخش مهمي از وقايع متافيزيكي و آثار آن از دايره ديد آدمي و همچنين متوقف سازي مكانيزمهاي معرفت شناختي در شناخت و تحليل اين وقايع و تعيين تبعات آن در زندگي مادي و فرامادي بشر اشاره نمود.

سؤال مهم اينجاست كه چرا مسلمانان و ساير متدينين جهان مجبور شده اند، سلطه جهان بيني اي را بر طرز تفكر خود بپذيرند كه هيچ نسبتي با جهان بيني الهي- كه بستر شكل گيري ايمان اسلامي و نگاه توحيدي به عالم محسوب مي شود- ندارد و آنها را روز به روز از مقاصد اسلامي دور مي كند؟ چرا بخش مهمي از مسلمانان تن به سبك زندگي اي داده اند كه مولود يك انديشه نابيناست و در عمل، تمايز چنداني ميان تمايلات انسان و حيوان، مگر در شكل دست يابي به اين تمايلات - در قالب يك نظم مدني به ظاهر زيبا اما ناكارا - قائل نمي شود؟

پاسخهاي متعددي مي توان به اين پرسش داد كه ورود به همه آنها در حوصله بحث ما نيست لكن نكته كليدي در اين اتفاق نامبارك، اولا. به راه انداختن خط تحقير فرهنگ و انديشه اسلامي و القاء تصويري عقب مانده و ضد توسعه از آن، توسط غربي ها و عناصر غربزده و ثانيا. گره زدن زندگي فردي و اجتماعي با فن آوري هاي نوظهور همراه با تحميل فرهنگي خاصي بر آن، و سپس انحصاركردن فناوري هاي تازه مي باشد كه بايد به عواقب آن عميقا توجه داشت. روشن است كه يكي از مهم ترين اين عواقب، تحميل علوم انساني سكولار و پراگماتيستي به عنوان تنها دفترچه راهنماي پيشرفت و ترقي است كه امروز بر شاكله و محتواي بيشتر دانشگاه هاي ما سلطه گري مي كند.

دوم.

 امروز در شرايطي از جولان علوم انساني غربي در جوامع اسلامي سخن مي گوييم كه علوم انساني سكولار بيش از هر زمان با چالش كارآمدي روبروست. به نظر مي رسد از دو منظر بتوان درباره ناكارآمدي علوم انساني غربي سخن گفت: منظر اول، ارزيابي كارآمدي اين علوم با روش شناسي علوم انساني اسلامي و منظر دوم، ارزيابي علوم انساني سكولار با همان روش شناسي متداول در اين علوم است. روشن است كه از منظر علوم انساني اسلامي، نه تنها علوم انساني غربي قادر به شناخت درست و همه جانبه انسان و جامعه انساني و معنادار كردن حيات فردي و اجتماعي نيست، بلكه تاكنون نسخه قابل قبولي براي رفع نيازهاي اساسي انسان و جامعه انساني مانند صلح و عدالت و همچنين كاهش دردها و رنج ها و يا پاسخگويي به سئوالات بنيادين بشر ارائه نداده است. اين در حالي است كه خود علوم انساني سكولار و متفكران غربي و غربگرا نيز هم اكنون به ناكارآمدي علوم انساني غربي و عجز آن در رساندن بشر به زندگي ايده آلي كه طي قرن هاي متوالي انسان مدرن را با آن دلخوش نگاه داشته اند اعتراف مي كنند. وقايعي كه طي سال هاي گذشته تحت عنوان جنبش تسخير وال استريت در غرب به ويژه قلب غرب يعني ايالات متحده رخ داد، نمونه اي بارز از بوجود آمدن ترك هاي عميق در كاخ شيشه اي مدرنيته و قوه محركه آن يعني نظام سرمايه داري است.

سوم.

درك ضرورت دست يابي به علوم انساني اسلامي، قبل از باور به سرمايه هاي فكري منحصربفرد مسلمانان و نقش بي بديل آنها در پاسخگويي به نيازهاي فردي و اجتماعي ( البته در قلمرو اختصاصي دين ) ميسر نيست. چگونه مي توان از علوم انساني اسلامي سخن گفت در حاليكه از اسلام، به چيزي جز مجموعه اي  ناقص از تعاليم عبادي و اخلاقي، آن هم با رويكرد فرد محور، قائل نبود؟ بايد توجه داشت، آنچه به عنوان جريان سكولاريته در دنياي اسلام از آن صحبت ميشود، بيش از آن كه مولود تفكر اومانيستي در غرب باشد، ريشه در نگرش هاي انحرافي در برخي فرق و نحله هاي اسلامي دارد كه با نصب برچسب تاريخي بر عمده تعاليم اجتماعي اسلام، و مرز كشي ميان ساحت فردي و ساحت اجتماعي، به عرفي گرايي در عرصه اجتماعي( هر چند با پرچم اسلام ) تن داده اند. حتي امروزه، مسلمان نماهايي كه دم از احياء خلافت اسلامي مي زنند، منظوري جز نهادينه سازي سكولاريسم البته با ايجاد خط بدعت، پاره پاره كردن دين، تفسير به رأي و در نهايت قرباني كردن دين و عواطف ديني به پاي تمايلات شيطاني خويش ندارند.

آنچه مسلم است، علوم انساني اسلامي ثمره درك گوهر دين از يك سو( و فرار از قشري گرايي ) و نگاه جامع، همه جانبه و غير گزينشي به همه تعاليم اسلامي بر اساس منابع دست اول است؛ در واقع، علوم انساني اسلامي نه تنها بر انزوا و حاشيه نشيني اسلام در ساحت اجتماعي خط بطلان مي كشد، بلكه لازمه تحقق بخش اعظم احكام و ارزش هاي اسلامي را منوط به حضور اسلام در متن جامعه و تشكيل نظام اسلامي مي داند.

علاوه بر اين، باور به لزوم دست يابي به علوم انساني اسلامي، مفروض دانستن امكان دسترسي به فهم يقيني يا در بعضي موارد، فهم ظني لكن قوي و معتبر است؛ ترديدي نيست كه نظام اسلامي واقعي، كارآمد و پاسخگو، مولود آن دسته از تفكراتي نيست كه امكان فهم يقيني و حجيت ساز معارف اسلامي را منكر مي شوند و به نسبيت معرفت دين قائل اند. نظام اسلامي به نظامي اطلاق مي شود كه بتواند ضمن فهم عميق مباني اسلامي و نوسازي ساختارهاي اجتماعي مبتني بر اين مباني، قادر باشد پاسخ سؤالات مورد نياز خود( كه دائماً در حال نو به نو شدن است ) را با روش يا روش هاي معتبر و داراي حجيت كافي از منابع دست اول اسلامي استخراج نمايد و سپس بدون تغيير در جوهره پاسخ ها، آنها را با شرايط زماني و مكاني وفق دهد. بايد توجه داشت، دست يابي به اين روش يا روش ها كه مي تواند محصول بازخواني تجربه اجتهاد اصيل و پويا در فقه شيعي به شمار رود، مهم ترين دغدغه محققان دنياي اسلام در فرايند دست يابي به علوم انساني اسلامي است.

هم اكنون جاي طرح اين بحث اساسي وجود دارد كه همگرايي مسلمانان عالم در عينيت بخشي به اهداف و مقاصد اسلامي، مستلزم سرايت دادن گفتمان تقريب مذاهب اسلامي به حوزه معرفت شناسي اسلامي است؛ در واقع، آنچه امروز ما را به دستاوردهاي معرفت شناختي مشترك سوق مي دهد، اهميت يافتن بهره گيري از منابع مشترك اسلامي در جهت كشف مدل ها و نظامات تازه اجتماعي از قبيل نظام مردم سالاري سالاري ديني است كه در تمامي جوامع اسلامي - صرف نظر از مذاهب گوناگون-  قابل پياده سازي باشد. اين امر فوري ترين ضرورت در دنياي اسلام در جهت به ثمرنشاندن موج تازه بيداري اسلامي محسوب مي شود كه جز از طريق تشكيل محافل علمي مشترك و به دور از هر نوع سياست زدگي، ميان متفكران سني و شيعي ممكن نيست.

چهارم.

دست يابي به علوم انساني اسلامي زماني جديت مي يابد كه ميدانهاي عمل اسلامي در برابر مسلمانان چه در قالب تشكيل نظام يا حاكميت منسجم اسلامي و چه در قالب راه اندازي تشكلهاي اجتماعي غيردولتي اما عظيم و اثرگذار، گشوده شده باشد يا فاصله زيادي تا گشوده شدن آنها متصور نباشد. تجربه تأسيس و تثبيت نظام اسلامي در جمهوري اسلامي ايران و ميدان بي نظيري كه از سوي اين نظام براي شكل گيري پيشرفت - بر اساس الگوي اسلامي- بوجود آمده است، اين واقعيت را به وضوح اثبات كرده كه با اتكاء به علوم انساني سكولار نمي توان نظام اسلامي را اداره نمود يا كشور را مبتني بر خطوط اسلامي به پيشرفت رساند. به بيان ديگر، اداره جامعه اسلامي و سوق دادن آن به سوي پيشرفت حقيقي و همه جانبه، تنها با در اختيار داشتن دفترچه راهنماي اسلامي ميسر است و اين دفترچه راهنما، هيچ گاه از بطن علوم انساني الحادي و علومي كه هيچ درك درست و عميقي از گوهر يا گوهرهاي موجود در فرهنگ و انديشه اسلامي ندارند، متولد نخواهد شد.

صرف نظر از اهميت وجود دفترچه راهنماي اسلامي براي پيشرفت، مهم ترين عنصر در مديريت اجتماعي و همچنين پيشرفت، عنصر انساني است وبدون شك، تا وقتي اساس و محتواي تربيت نيروي انساني، غربي باشد، نمي توان از چنين نيرويي توقع داشت تا نقش خود را - به درستي، و بر خلاف آنچه آموخته و يا فضايي كه در آن پرورش يافته - در عرصه مديريت و پيشرفت اسلامي محقق كند. آنچه امروز بايد مورد توجه تشكل هاي اسلامي اعم از دولتي و مردمي قرار بگيرد، اين است كه كادرسازي بر اساس علوم انساني سكولار، فراتر از هدر رفت سرمايه هاي مادي و معنوي، به نوعي خودزني شباهت دارد و تداوم اين شرايط مي تواند حيات تشكل هاي اسلامي را به جد به مخاطره اندازد.

پنجم.

اجازه بفرماييد سخنم را با نگاهي بلندمدت تر به شرايط مطلوب جهان اسلام ادامه دهم. حتما تأييد مي فرماييد كه در سال هاي اخير، صحبت از شكل گيري مجدد تمدن شكوهمند اسلامي - كه پس از صدر اسلام، يعني دوران بي بديل حيات پيامبر اعظم(ص)، نقطه اوج آن را مي توان در دو قرن چهار و پنج هجري جستجو كرد - رونق تازه اي يافته است. عوامل متعددي در احياء آرمان قديمي تشكيل تمدن اسلامي دخالت داشته و دارند كه در اين فرصت اندك به دنبال طرح همه اين عوامل نيستم؛ فقط مختصرا به ذكر يك نكته كليدي اكتفاء مي كنم كه پيروزي هاي پي در پي مسلمانان، به رخ كشيدن وجوهي از كارآمدي اسلام در عرصه هاي اجتماعي، و اميدهايي كه از قبال اين توفيقات بزرگ در دنياي اسلام پديد آمده، نقش بسيار مؤثري در دغدغه مند سازي مسلمانان در زمينه شكل دهي به تمدن نوين اسلامي داشته است.

اگر براي تمدن، قائل به وجود يك روح و يك كالبد باشيم، بدون ترديد روح تمدن اسلامي  چيزي جز تعاليم ناب و مترقي اسلام نيست كه در كالبد تمدن نوين اسلامي بروز و ظهور يافتن است. با اين وصف، روشن است كه دست يابي به علوم انساني اسلامي و نشان دادن ثمرات منحصر بفرد آن در صحنه پيشرفت جوامع اسلامي، مقدمه واجب براي پيگيري شكل گيري تمدن نوين اسلامي قلمداد مي شود كه قرار نيست در آن تجربه شكست خورده غرب تكرار شود؛ اين موضوع از چنان اهميتي برخوردار است كه بتوان گفت: بدون وجود علوم انساني اسلامي، شكل گيري تمدن نوين اسلامي رؤيايي بيش نيست.

ششم.

سؤال مهمي كه به طور طبيعي ذهن بسياري را به خود جلب كرده است، سؤال از چيستي علوم انساني اسلامي است. امروزه درباره چيستي علوم انساني ديدگاه هاي متنوعي به چشم مي خورد. يك ديدگاه كه مايلم از آن به نگاه سطحي نگر و تشريفاتي به علوم انساني اسلامي تعبير كنم، معتقد است كه رفع تعارضات آشكار ميان علوم انساني رايج ( سكولار ) و عقايد، احكام و ارزشهاي اسلامي از طريق پالايش و اصلاح متون علمي، موجب اسلامي شدن علوم انساني مي شود لذا بدون آن كه به دنبال نوسازي علوم انساني باشيم و يا اصراري بر قرار گرفتن  پسوند اسلامي براي علوم انساني داشته باشيم، مي توان با از ميان برداشتن تعارضات ظاهري به مقصد رسيد. مشكل اصلي اين نگاه، ناديده انگاشتن تأثير جهان بيني الحادي و مباني همسو با آن در بطن علوم انساني فعلي است، امري كه حتي رفع تعارضات را به يك پارادوكس و آشفتگي علمي تبديل مي كند. ديدگاه ديگر كه مايلم از آن به ديدگاه افراطي تعبير كنم، بر اين باور است كه مي توان با كنار گذاشتن علوم انساني فعلي و ابراز بي نيازي از دانش تجربي، به ساخت يك علوم انساني جديد مركب از منابع ديني، اهتمام ورزيد.

عيب اصلي اين ديدگاه، عدم درك گستره حقيقي دين و تحميل يك توقع نابجا به منابع ديني براي جوابگويي به تمامي نيازهاي ريز و درشت انسان و جامعه انساني است. ديدگاه سوم كه مايلم از آن به رويكرد واقع بينانه به علوم انساني اسلامي تعبير كنم، اولا. ابتناي كل علوم انساني بر جهان بيني الهي را اصل الأصول تلقي مي كند. ثانيا. با تحديد قلمرو دين، منطقه اختصاصي اي را كه بايد به حضور تام تعاليم اسلامي اعم از نقلي و عقلي اختصاص دارد معين مي كند؛ در اين منطقه، موضوع علوم انساني به دليل متافيزيكي بودن مقولات، اساسا موضوع علم تجربي نيست و به طريق اولي نمي توان براي اين علوم در آن منطقه( مگر در حد تعاون در فهم يا كاربست علوم اسلامي) هيچگونه كارآمدي اي قائل بود. ثالثا. با ترسيم منطقه مشخصي براي علوم تجربي( خارج از قلمروي اختصاصي دين )، فعاليت اين علوم براي پاسخگويي به بخشي از نيازهاي انسان و جامعه انساني را نه تنها مباح، بلكه لازم دانست.

با اين ملاحظه كه همين منطقه نيز در زير چتر جهان بيني اسلامي قرار دارد و علي الاوصول نمي توان بين نتايج اين علوم و عقايد اسلامي تعارضي( مگر در حد شبهه ) يافت. در اينجا ذكر دو نكته ضروري است: يكي آن كه در بين دو منطقه اختصاصي اي كه براي تعاليم اسلامي و علم تجربي ترسيم شد، حتما منطقه وسط يا ميانه اي نيز متصور است كه مي توان از آن، به منطقه تعامل و هم افزايي علوم نقلي- عقلي ( اسلامي ) با علم تجربي تعبير كرد. نكته بعدي اينكه، از نظر ما، آنچه در زير چتر جهان بيني اسلامي در منطقه اختصاصي علم تجربي متولد مي شود در درون، و به مثابه جزئي از علوم انساني اسلامي تلقي مي شود نه يك امر بيروني و بيگانه.

هفتم.
تفاوت جوهري علوم انساني اسلامي با علوم انساني سكولار به قدري اهميت دارد، كه لازم باشد مختصرا درباره آن صحبت شود. مسئله اصلي ما با علوم انساني سكولار، به نوع نگاهي بر مي گردد كه اين علوم به هستي و انسان دارد. در واقع، در منظر علوم انساني سكولار اين دنيا اعم از آن كه مخلوق باشد يا تصادفي، تنها قرارگاه آدمي است. اگر هم پس از مرگ، زندگي ديگري در كار باشد به دليل عدم اثبات اين زندگي در فرايند دانش تجربي، بيشتر به يك خرافه شباهت دارد. با همين منطق، كه تنها معرفت آزمايشگاهي اعتبار علمي و عملي دارد، وجود روح مجرد در انسان نيز امري نامقبول است و انسان چيزي جز همين جسم مادي نيست. از طرف ديگر، اگر عالم را مخلوق بدانيم، خالق عالم، آن را پس از خلقت و ايجاد نظام طبيعي رها ساخته و اين انسان است كه در اين عالم بر جاي خالق تكيه زده و مديريت جهان را عهده دار گشته است.

با اين طرز نگاه به هستي و انسان، طبيعي است كه تفاوت ميان انسان و حيوان صرفا در وجود قدرت خلاقيت و بهره مندي از هوش اجتماعي در انسان خلاصه مي شود و سعادت و خوشبختي كه با حذف معاد، به همين دنيا محدود مي شود، چيزي جز مسابقه براي به اوج رساندن لذائذ مادي نيست. حال بايد توجه داشت كه اين نمونه گزاره ها كه جملگي و به فراخور دستگاه معرفتي علوم انساني سكولار، بر ظن و گمان استوار است، عكس آن گزاره هايي است جهان بيني الهي با مدد عقل فطري و يقين زا بدان مي رسد. شايد ساده انديشي باشد كه كسي قائل به امكان انتزاع علوم انساني غربي از رويكرد الحادي از طريق پالايش اين علوم باشد چراكه رويكرد الحادي، رويكردي است كه تا اعماق علوم انساني غربي نفوذ كرده و تغيير الفظ، چيزي از اين واقعيت را تغيير نخواهد داد. با اين وجود بايد قضاوت كرد چگونه مي توان حاكميت علوم انساني سكولار بر انسان مسلمان و جامعه اسلامي را توجيه كرد؟

هشتم.

اينكه ما امروز در ساخت علوم انساني اسلامي كجا ايستاده ايم، نقش مهمي در فهم امكان دست يابي به علوم انساني اسلامي دارد. بايد توجه داشت كه برخلاف برخي تصورات خام، موضوع دست يابي به علوم انساني اسلامي(با عناوين گوناگون) حداقل يك سده سابقه دارد؛ از تلاشهايي كه براي دست يابي به نظام سياسي مطلوب اسلام توسط آيت الله ميرزاي نائيني صورت گرفته تا ارائه نظريه اقتصاد اسلامي از سوي آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر، آنچه مهم است وجود دغدغه دست يابي به علوم انساني اسلامي( به مثابه رقيب علوم انساني غربي ) در دو عالم شيعي و سني است كه در اين سخنراني در پي بيان جزئيات آن نيستم. در بحث امكان دست يابي به علوم انساني اسلامي، هم زمان دو بحث مطرح است: يك بحث قابليت و استعداد انديشه اسلامي براي ساخت علوم انساني اسلامي به منظور پاسخگويي به نيازهاي اجتماعي بشري كه بحث آن قبلا گذشت، و ديگري، تجارب موفق در اين زمينه كه مي توان نمونه هاي فراواني را در رشته هاي گوناگون علوم انساني ذكر كرد كه از سال ها پيش كرسي هاي علمي بعضي آن ها نيز در دانشگاه هاي اسلامي يا در قلب دانشگاه هاي سكولار داير گرديده و از رونق خوبي نيز برخوردارند.

نهم.

با آنكه كارآمدي علوم انساني اسلامي از نظر ما يك مفروض اساسي به شمار مي رود، توضيح وجوه گوناگون اين كارآمدي براي مخاطب ضروري است. يك وجه از كارآمدي به كارآمدي ذاتي علوم انساني اسلامي بر مي گردد كه به دليل اتصال آن به وحي، با اقامه برهان به راحتي قابل اثبات است. اما وجه ديگر و البته محسوس كارآمدي، به توفيقاتي باز مي گردد كه علوم انساني اسلامي در صحنه عمل داشته يا خواهد داشت. البته روشن است كارآمدي، دو بال بزرگ دارد: بال اول، فهم درست و عميق دين كه امري ذومراتب است و بال دوم بضاعت و توان انسان مسلمان و هموار بودن راه براي عملياتي كردن نتايج علوم انساني اسلامي.

به بيان ديگر، بايد توجه داشت، هر قدر هم كه عامل انساني درست بفهمد و صحيح عمل كند، باز عواملي از بيرون و خارج از اراده انسان مسلمان، براي ايجاد اختلال در كارآمدي علوم انساني اسلامي وجود دارند؛ با آنكه اين اختلالات تا حدي قابل مهار هستند لكن اثر سوء خود را بر روي كارآمدي خواهند گذاشت. با اين وصف، كارآمدي علوم انساني اسلامي بالا، اما به اقتضاي فاعل و محيط فعل، نسبي خواهد بود. در اينجا ذكر اين نكته ضروري است كه امروز به دليل سلطه گري علوم انساني سكولار بر عمده نظامات اجتماعي ما، ميدان هاي ناچيزي براي به رخ كشيدن كارآمدي علوم انساني اسلامي فراهم گرديده است با اين حال، هر كجا ميدان براي بروز و ظهور علوم انساني مهيا گرديده، اين علوم توانسته است برتري خود را بر علوم انساني سكولار ثابت كند.

دهم.

مراحل گوناگون يا گامهاي اساسي براي دستيابي به علوم انساني اسلامي كامل، موضوع ديگري است كه بخش پاياني عرايض اينجانب را تشكيل داده است. پيش از ورود به اين بحث، ذكر اين نكته ضروري است كه رويكرد ما به شكل گيري علوم انساني اسلامي، رويكردي فرايندي است و نه پروژه اي. واقعيت اين است كه هيچ چيز در تحول بنيادين علوم، مهم تر از تولد طبيعي يك جريان فكري قدرتمند، آن هم از دل ميدان زورآزمايي عادلانه علمي نيست؛ جرياني كه به مراتب قوي تر از يك برنامه تحكم آميز تشكيلاتي و يا چارچوب گذاري هاي سانتيمتري، همه چيز را مقتدرانه به سمت هدف جلو مي برد و عنصري را ياراي حركت بر خلاف مسير اين جريان نيست. در عين حال، فرايندي بودن تحول به معني متوقف سازي برنامه ها و به انتظار نشستن نيست.

بايد توجه داشت كه تولد يك جريان قوي فكري، نيازمند وجود يك بستر مساعد در جامعه علمي است و ما امروز موظف به برنامه ريزي هوشمندانه به منظور ايجاد اين بستر هستيم. به دليل ضيق مقال، بنده ذيلا فقط به شش گام اساسي براي شكل گيري بستر تولد علوم انساني اسلامي اشاره نموده و توضيح هر يك را به وقت ديگر مؤكول مي كنم:

۱-ايجاد خط هاي متعدد توليد علم با هدف تقويت و به روز رساني نظامات فكري اسلام ( نظام سياسي، نظام حقوقي، نظام اقتصادي، نظام تربيتي و ... ) و همچنين پر كردن خلأها و كاستي هاي اين نظامات.
۲-به راه انداختن جريان نقد عالمانه، بنيان افكن و تابو شكن علوم انساني غربي و سكولار، و نشان دادن  ناكامي ها و بن بست هاي اين علوم در نظر و عمل.
۳-زمينه سازي براي عرضه اندام نظريه هاي پيشروي اسلامي و به رخ كشيدن توانمندي هاي نظري اين نظريه ها در پاسخگويي به مسائل و نيازهاي زمانه.
۴-طبقه بندي و ساختاردهي تازه به علوم انساني مبتني بر جهان بيني الهي و مباني علوم انساني اسلامي كه امكان معماري مجدد علوم انساني را براي ما فراهم مي كند.
۵-توليد وسيع و متنوع متون آموزشي و كمك آموزشي از بطن منابع معتبر و درجه يك با محوريت اساتيد مطرح و به نقد گذاشتن آنها در يك فضاي آزادانه.
۶-طراحي و تأسيس كرسي هاي متعدد آموزشي علوم انساني اسلامي خصوصا در مقاطع تحصيلات تكميلي عمدتا با هدف كادرسازي به ويژه تربيت استاد.
۷-افزايش ظهور و بروز علوم انساني اسلامي در جهت پاسخگويي به نيازهاي عيني جامعه با عنايت به لوازم آن نظير ايجاد ساختارها و نهادهاي اسلامی.

نظر شما