شناسهٔ خبر: 14442 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نگاه آسیب‌شناسانه به آثار منتشرشده درباره‌‌ی روشنفکری ایران؛

نقدی بر نقد روشنفکری

روشنفکری آیا می‌توان نوعی از فلسفه، همچون پراگماتیسم را، که یکی از دلایل ظهور آن ناشی از تاریخ کوتاه پیدایش آمریکاست، به ایران تسری داد و تلاش نمود تا راهی در پیش گرفته شود که متفاوت از وضع حاكم بر فضای روشن‌فكری ايران باشد؟

 

فرهنگ امروز/محمد رادمرد: صدوسیزده سال پیش، زمانی که حتی هنوز جرقه‌های انقلاب مشروطه نیز نمایان نشده بود، آن زمان که می‌رفت تا به تدریج بسترهای عینی و ذهنی این انقلاب شکل بگیرد، علی محمد کاشانی، معروف به پرورش، همو که مدتی مدیر روزنامه‌ی «ثریا» و سپس روزنامه‌ی «پرورش» بود، در روزنامه‌ی اخیر خود یادداشتی نگاشت و طی آن، چگونگی امکان پیشرفت و به قول خود «ظهور تمدن» در ایران را ارزیابی کرد. او در مقاله‌ی خود، دو رهیافت کاملاً مجزا را برای رسیدن ایران به غرب آن زمان معرفی نمود؛ یکی راهی که  کشورهای اروپایی همچون آلمان، انگلستان و فرانسه در آن به سر می‌بردند و به آن درجه از تمدن رسیده بودند که «نادان در آن‌ها پیدا نمی‌شود» و اگر از آن‌ها «صد هزار سر هم در یک روز گرفته شود، هیچ تغییری در هیئت جامعه پیدا نمی‌شود.» یعنی بدنه‌ی جامعه آن‌چنان از افرادی فهیم پر شده که بود و نبود تعدادی نخبه در میان آن‌ها تغییر عمده‌ای ایجاد نمی‌نمود. این رهیافت از منظر او رهیافت طبیعی پیشرفت و ترقی بود. دوم راهی است که روس و ژاپن طی می‌کردند؛ جوامعی نخبه‌محور که در آن‌ها، قاعده‌ی هرم جامعه از وزنه‌ای برخوردار نیست: «فرضاً اگر بنا شود امروز در روس پانصد سر و از ژاپون دویست سر برگیرند، به کلی این اوضاع سلطنتی و نفوذ سیاسی از میان برود، زیرا ملت روس و یا ژاپون هنوز افرادش متمدن نیست...»

 

پرورش رهیافت حاکم بر پیشرفت ایران را نیز همین رهیافت دوم می‌دانست: «...اقلاً صدوپنجاه سال، دویست سال وقت می‌خواهد که ملت ایران را به حالت طبیعی بگذارند تا آن درجه‌ی ترقی که امروز برای ملت آلمان یا فرانسه و انگلیس حاصل است، برای ما ملت ایران نیز میسر گردد... پس باید مانند روس و ژاپون در میانه‌ی ملت، سَر پیدا شود...»[1]

این نگاه نخبه‌محور در جامعه‌ی ایرانی همیشه حاکم بوده است. سرهایی که می‌بایست در این جامعه پیدا می‌شدند نیز طیف وسیعی بودند؛ چه آنان که آورنده‌ی ثروت بودند و چه آنان که پرچم‌دار قدرت. لیکن مهم‌ترین مفهومی که می‌توانست در آن مستتر باشد، همان دارندگان اندیشه بود؛ اندیشه‌ورزان دینی و آنان که بعدها به تدریج نام روشن‌فکر به خود گرفتند. این گونه بود که در ایران همیشه توجه و نگاه‌ها به طیف نخبه‌ی جامعه بود. اگر استمدادی بود، از آنان بود و اگر انتقادی بود نیز از آنان بود. روشن‌فکران ایرانی به عنوان بخشی از این نخبگان اما، روایتگران متفاوتی بودند. اگرچه یک‌دست نبودند و قضاوت درباره‌ی آنان نیز یک‌دست نبوده و نیست.

اما سخن پرونده‌ای که پیش رو دارید، بیش از آنکه درباره‌ی این روشن‌فکران و یا همان سَرها باشد، درباره‌ی قضاوت‌هایی است که درباره‌ی آنان شده است؛ کتاب‌هایی که درباره‌ی روشن‌فکران ایرانی نگاشته شده است. جالب آنکه در یکی دو دهه‌ی اخیر، آنجا که همت ایرانیان به دنبال نقد و بررسی آثار روشن‌فکری ایران گماشته شد، بیشتر، این محققین خارج‌نشین بودند که به واکاوی عملکرد روشن‌فکری ایران پرداختند. نقد و بررسی تجدد از نگاه آنان، بیش از هر چیز، به عنوان سؤالی از چرایی فاصله‌ی میان ایران از یک سو و غرب و مدرنیته‌ی غربی از سوی دیگر بود؟ شاید از همین رو بود که آنان که در دانشگاه‌های غرب بودند انگیزه‌ی بیشتری برای تحقیق درباره‌ی مدرنیته و نسبت آن در ایران داشتند؛ همچنان که بسیاری از روشن‌فکران و مسافرین ایرانی در دوره‌های پیشین، زمانی که در غرب بودند، به دنبال پاسخ به سؤالاتی این‌چنین بودند.

«روشن‌فکران ایرانی و غرب» نوشته‌ی دکتر مهرزاد بروجردی، «روشن‌فکران ایران: روایت‌های یأس و امید» نوشته‌ی دکتر علی میرسپاسی، «رویارویی ایرانیان با مدرنیت» نوشته‌ی دکتر فرزین وحدت و «تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ» نوشته‌ی محمد توکلی طرقی، از جمله آثار در این زمینه‌اند. تمامی این آثار در خارج از کشور نگاشته شده‌اند. البته آثاری نیز هستند که تنها یک یا چند فصل خود را به نقد روشن‌فکری اختصاص داده‌اند. در میان آثاری که در نقد این روشن‌فکران نگاشته شده است نیز نگاه‌های متنوعی حاکم است. گروهی با اغراض شخصی و نیت‌های سیاسی پا به عرصه‌ی نقد گذاشته‌اند و گروهی دیگر دغدغه‌مندند. اما آنچه در این میان حائز اهمیت است پاسخ به این سؤال است که  آثار حاضر به چه میزان در نقد و بررسی روشن‌فکری ایران موفق بوده‌اند؟ شاید این سؤال را بتوان به شکلی دیگر نیز ترسیم نمود؛ آثار مورد بررسی تا چه حد توانسته‌اند واقعیت‌های حاضر در عرصه‌ی روشن‌فکری را به تصویر بکشند؟

نقد این آثار از آن رو ضروری می‌نماید که این کتب در بسیاری مواقع، در سطوح تحصیلات تکمیلی (چه کارشناسی‌ارشد و چه دکترا)، به عنوان منبع اصلی یا تکمیلی مورد استفاده قرار می‌گیرند و البته دقیقاً همین مسئله، دلیلی برای تجدید چاپ‌های متعدد این کتاب‌ها در بازار بی‌رمق کتاب ایران است. این در حالی است که برخی از این نویسندگان ایده و آرمان‌های سیاسی خود را، که به نوعی بیانگر آمیختگی دانش و عمل سیاسی آنان است، به عنوان واقعیت‌های فضای روشن‌فکری ایران، به دانشجویان ایرانی القا مي‌كنند. از این منظر، اثر علی میرسپاسی به طور ویژه به چشم می‌آید. کتاب «روشن‌فکران ایران: روایت‌های یأس و امید» وی به شدت بحث‌انگيز نگاشته شده است. چگونه ممکن است به راحتی بتوان فلسفه‌ي پراگماتیسم آمریکایی را بر ایران منطبق کرد؟

با همه‌ي این احوال، کتب مورد نظر کمتر مورد نقد و بررسی قرار گرفته‌اند. عدم توجه به آسیب‌شناسی‌ این آثار در مواردي بیشتر خود را بروز می‌دهد که بسیاری از دانشجویان علوم سیاسی و... مقاطع تحصيلي گذشته‌ي خود را در رشته‌ای غیرمرتبط گذرانده‌اند و فضایی مناسب برای نقد این کتاب‌ها، بر ذهن آنان حاکم نیست. از این رو، آثار ذکرشده به عنوان معلومات وارد دایره‌ي اندیشگانی آنان می‌شود و مبنای تحلیل قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، مسائل آموزشی و پژوهشی دست‌به‌دست هم می‌دهند تا نقد و ارزیابی این کتاب‌ها به حاشیه برود. مشکل تنها اینجا نیست. حتی اصل این کتاب‌ها به زبان انگلیسی نیز خود مناقشات بسیاری را درباره‌ي ایران ایجاد می‌کند و به فضای بدبینی جوامع غربی درباره‌ي ایران دامن می‌زند. بر این اساس، نقد و بررسی این آثار از اهمیت اساسی برخوردار است. برخی از مهم‌ترین نقدهایی که به طور کلی بر این آثار می‌توان وارد نمود از این قرار است:

 

  1. به اعتقاد نگارنده‌ی این سطور، مهم‌ترین مشکلی که عمده‌ی آثار منتشرشده در نقد و بررسی روشن‌فکری از آن رنج می‌برند، عدم توجه به ساختارهاست. مسئله‌ی مهمی که می‌بایست در نقد روشن‌فکری بدان پرداخت این است که اگر بخواهیم به بررسی عملکرد روشن‌فکران ایرانی بنشینیم، قطعاً با سؤالی دووجهی روبه‌رو خواهیم بود. مراد از این دو وجه، نگاهی است که هم ناظر به چرایی و هم ایده‌پردازی است. در واقع در بررسی نگاه روشن‌فکرانی ایرانی و دغدغه‌ای که آنان دنبال می‌نمودند، دو سؤال متفاوت را می‌توان مطرح کرد: اول اینکه روشن‌فکران ایرانی به دنبال چه بودند؟ دوم اینکه چرا روشن‌فکران ایرانی راهی را دنبال نمودند که ما امروز به نقد آن نشسته‌ایم؟ سؤال دوم را می‌توان به شکلی روشن‌تر نیز مطرح نمود: چه بسترهایی باعث گرایش روشن‌فکران به رویکردی شد که ما شاهد آن هستیم؟ ساختارهای حاکم بر دولت و جامعه چه تأثیری در اندیشه‌ورزی روشن‌فکران داشت؟ سؤالات نوع دوم بیش از هر چیز می‌تواند ارتباط این روشن‌فکران با زمانه‌شان را نشان دهد. عمده آثاری که درباره‌‌ی روشن‌فکری ایران نگاشته شده است، به مرحله‌ی پیشا انقلاب اسلامی توجه دارد و به تبع آن، برخی از این آثار به جامعه و روشن‌فکری امروز نیز می‌رسد.

در عمده‌ی کتاب‌هایی که درباره‌ی روشن‌فکری این دوره نگاشته شده، عملکرد دستگاه پهلوی کم‌رنگ جلوه نموده است. آنچه پُررنگ بوده اندیشه‌ی روشن‌فکران مورد بررسی است. در واقع در بخش عمده‌‌ای از آثار مورد بررسی، سؤال دوم، به شکل روشن، یا مطرح نشده یا پاسخی درخور پیدا نکرده است. حجم صفحاتی که نویسندگان این پژوهش‌ها به دنبال تحقیق از ایده و تفکر روشن‌فکران بوده‌اند، به مراتب بیشتر از تحقیق درباره‌ی بسترهای ایجاد یک اندیشه است. عدم درک این شرایط، ما را به ورطه‌ی تاریخ‌نگاری وارونه می‌اندازد؛ یعنی ایده‌ها و ایده‌آل‌ها، خود را به جای بسترهای زمانی، ملاک عملکرد روشن‌فکران قرار می‌دهند. در واقع در امروز می‌نشینیم و گذشته را نقد می‌کنیم، خالی از بسترها و جدا از ساختارها.

  1. در ارزیابی آثار منتشرشده درباره‌ی روشن‌فکری، نکته‌ی دیگری که حائز اهمیت است شمار روشن‌فکرانی است که مورد بررسی قرار می‌گیرند. شمار‌ روشن‌فکران در هر یک از دوره‌های مشروطه، انقلاب اسلامی و پس از آن، گاهی از انگشتان یک دست نیز تجاوز نمی‌کند. نام روشن‌فکرانی خاص در همه‌ی این کتاب‌ها تکرار می‌شود. از همین روست که این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌توان با روایت و بررسی رویکرد و نگرش این چند نفر، به نقد تمامی جریان‌های روشن‌فکری پرداخت؟ آیا در جریان روشن‌فکری، رابطه‌ای عمودی حاکم است که بتوان با بررسی چند نفر از نوک هرم به جمع‌بندی درباره‌ی همه‌ی روشن‌فکران رسید؟ چگونه می‌توان اثبات نمود که این افراد در نوک این هرم ایستاده‌اند؟

به نظر می‌رسد به سختی بتوان میان روشن‌فکران، این رابطه‌ی عمودی را برقرار کرد. روشن‌فکر شاید متأثر باشد و این ناشی از دغدغه‌ی درونی است که او نسبت به جامعه‌ی خود دارد، اما پذیرش بی‌کم‌وکاست هیچ ایده‌ای را برنمی‌تابد. این در ذات روشن‌فکری است. از این رو، مطالعه و تحلیل جامعه‌ی روشن‌فکری، حتی در سطح خُرد آن نیز قطعاً به تاریخ روشن‌فکری کمک می‌کند. براي مثال، روشن‌فکرانی که در نشریات مشغول به کار هستند. این از جمله موضوعات مهمی است که در عمده‌ی کتبی که درباره‌ی روشن‌فکری نگاشته شده است، مورد غفلت قرار گرفته است و در بهترین حالت، کمتر مورد توجه واقع شده است.

  1. عینک تئوریک و مبنای ارزیابی درباره‌ی روشن‌فکران چگونه می‌بایست باشد تا خطر گزینش یا فرورفتن بخش مهمی از واقعیت در تاریکی روی ندهد؟ این مسئله، به طور ویژه، از آن روی می‌تواند اتفاق بیفتد که بررسی جریان روشن‌فکری در جامعه‌ای که سنت‌ها در آن نقش عمده‌ای را دارا هستند، به تحلیلی برای حذف سنت‌ها منتهی نشود. بر این اساس، رویکردهای مبتنی بر شرق‌شناسی نه تنها نمی‌تواند در تحلیل صحیح و روشن جامعه‌ی ایرانی مفید افتد، بلکه حتی به تجویزهایی می‌انجامد که از اساس اشتباه است. این در حالی است که تاریخ‌نگاری روشن‌فکری در آثار مورد بررسی تا حد زیادی مبتنی بر عینک شرق‌شناسی است. این یعنی ترجمه‌ی کتاب نگاشته‌‌شده برای محققینی که در این سرزمین زندگی می‌کنند کمتر مفید خواهد افتاد.
  2. از مصائب تاریخ‌نگاری در هر حوزه‌ای و از جمله روشن‌فکری، نوع نگاه رشته‌ای به این مقولات است. هر یک از محققان علوم سیاسی یا تاریخ‌نگاران یا جامعه‌شناسان، به موضوعات عرصه‌‌ی تاریخ‌نگاری، از زاویه‌ای خاص می‌نگرند. نتیجه اینکه خروجی‌ای که از این آثار حاصل می‌شود نیز با یکدیگر متفاوت است. در بحث از نقد روشن‌فکری نیز همین مسئله صادق است. برخی از آثاری که در زمینه‌ی نقد و بررسی روشن‌فکری ایران شده است، از منظر تاریخ‌نگاری صورت گرفته است و برخی دیگر، به عنوان مثال، از پژوهشگران علم سیاست. ممکن است بگوییم هر کدام از اینان حظی از واقعیت را دارند. قطعاً این مسئله از مصادیقی است که در تفسیری که از عملکرد روشن‌فکران ارائه می‌شود، تأثیرگذار خواهد بود.
  3. نقد و بررسی روشن‌فکران ایرانی و در این راستا، نوع مواجهه‌ی آنان با تقابل سنت و مدرنیته، جدای از توجه به مباحث و مسائل ساختاری، به شکل دیگری نیز قابل توجه است. در برخی از این آثار، نویسنده و محقق تلاش می‌کند تا رویکردی تطبیقی را برای تحلیل، بر روی خود بگشاید. این تطبیق به نوعی قیاس میان جنبش‌هایی که در خارج از ایران رخ داده با فضای حاکم بر ایران، چه در گذشته و چه حال، است. اما مسئله‌ای که عمدتاً مورد توجه قرار نمی‌گیرد فصل مشترک‌هایی است که در یک قیاس می‌بایست وجود داشته باشد. به عنوان مثال، آیا می‌توان نوعی از فلسفه، همچون پراگماتیسم را، که یکی از دلایل ظهور آن ناشی از تاریخ کوتاه پیدایش آمریکاست، به ایران تسری داد و تلاش نمود تا راهی در پیش گرفته شود که متفاوت از وضع حاكم بر جريان روشن‌فكري ايران باشد؟ ایران و ایرانی دربردارنده‌‌ی خرده‌هویت‌هایی است که ایرانی از تجمع آنان برساخته می‌شود؛ تعلق به این آب و خاک، فرهنگ اسلامی و در کنار این‌ها، آنچه از مدرنیته‌ی غربی وارد ایران شده است. پیش‌فرض هر گونه تعامل با مدرنیته، قبول حضور این عناصر فرهنگی است.

به مواردی که در بالا آمد می‌توان باز هم افزود، اما نکته‌ای که می‌بایست به عنوان دغدغه‌ی پژوهشگران داخلی قرار گیرد تاریخ‌نگاری روشن‌فکری در داخل ایران است؛ گسترش فضایی که بتوان در آن به واکاوی ره‌آورد روشن‌فکران داخلی پرداخت. بررسی اینکه آیا نمی‌توان در درون، به شکلی شایسته‌تر، به نقد و واکاوی جریان روشن‌فکری پرداخت؟

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] روزنامه پرورش، شماره 22، ص 8

 

نظر شما