شناسهٔ خبر: 14333 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گزارشی از نشست «روش‎شناسی علوم انسانی»/ (بخش دوم)

با چشمان بسته وارد علوم‌انسانی می‌شویم

مصطفی ملکیان ما در علوم انسانی چه در مقطع لیسانس و ارشد و دکتری، هنگامی که وارد می‌شویم، با چشم بسته در وسط یک هالی چشم ما را باز می‌کنند و شروع می‌کنند به گفتن آنکه در ترم اول ۱۲ واحد باید بگذرانید. ما نمی‌دانیم این واحدها در کجا با هم ربط و نسبتی دارند.خواه علوم انسانی تجربی مانند روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، سیاست و چه علوم انسانی غیرتجربی مانند اخلاق، حقوق و فلسفه‌ی ذهن، معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی زبان و همه‌ی دانش‌هایی که به آن‌ها می‌گوییم دانش‌های علوم انسانی.

فرهنگ امروز/زهرا رستگار: مراسم بزرگداشت سالگرد درگذشت دکتر محمدحسین تمدن جهرمی، چهره‌ی ماندگار علم اقتصاد در دفتر مؤسسه‌ی دین و اقتصاد برگزار شد. این مراسم با حضور دکتر فرشاد مؤمنی استاد دانشگاه علامه طباطبایی، استاد علی رضاقلی پژوهشگر ایرانی حوزه‌ی جامعه‌شناسی و علوم سیاسی‌ و استاد مصطفی ملکیان در باب روششناسی علوم انسانی صورت گرفت.

مصطفی ملکیان در سخنرانی خود به نحوه‌ی آموزش علم و مباحث اصلی آن به دانشجویان و همچنین انواع تفکر و به‌خصوص تفکر نقاد اشاره می‌کند. وی در این باره اظهار می‌کند که دانش‌آموزان در دوران مدرسه تسلیم بودن را فرا می‌گیرند و این امر آنان را از تفکر نقادی دور می‌کند. همچنین وی درباره‌ی فرایندها و فراورده‌ها و دادوستدهای هر علمی با دیگر علم‌ها پرداخته و تأکید می‌کند که فلسفه‌ی هر علمی یعنی شناخت و به‌کارگیری ۳ منظر: وجودشناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی که برای پیشرفت در علوم انسانی باید تمام این موارد را به‌طور کامل به دانشجویان آموزش دهیم. در ذیل خلاصه‌ای از این نشست را با هم می‌خوانیم.

 

نگاه ماکت‌وارانه در رشته‌های علوم انسانی

مصطفی ملکیان در ابتدای سخنان خود اشاره کرد: یکی از مهمترین علتهای عقب‌ماندگی علوم انسانی به‌طورکلی در جامعه‌ی ما مربوط به فقدان یکی از ۴ یا ۲ تا از ۴ یا هر ۴ مبحث معرفتی است که هر دانشجوی علوم انسانی فارغ از اینکه دانشجوی چه رشته‌ای از علوم انسانی باشد باید با آن مباحث آشنا باشد. من قبلاً به آن مباحث اشاره کردم، به حوزه‌ی معرفتی یا علم به جهتی که خواهید دید، اشاره نکردم. چند سال پیش بنده در سخنرانی که بسیاری به آن اعتراض کردند و خیلی اسباب دل‌نگرانی آنان شده بود، گفته بودم که در کشور ما ۱۰ علت دست‌به‌دست یکدیگر داده‌اند و علوم انسانی را عقب نگه داشته‌اند و سعی کرده بودم منصفانه و با توضیحات کافی و بدون هرگونه جانب‌داری روشن کنم که علوم انسانی در کشور ما به شدت عقب افتاده است. ثانیاً علت عقب‌افتادگی آن هم این ۱۰ عامل است. امروز به آن ۱۰ عامل اشاره‌ای نمی‌کنم چون آن عوامل، عوامل محیطی بودند؛ یعنی عواملی بودند که در محیط امروز، یعنی در این مختصات زمانی، مکانی و گاهی حالی که در آن به سر می‌بریم، آن ۱۰ مؤلفه حضور دارند. هرچه حضورشان استوارتر و مستحکم‌تر است، عقب‌ماندگی علوم انسانی در کشور ما نیز تضمین‌شده‌تر خواهند بود.

بنابراین، برای آنکه علوم انسانی در کشور ما عقب‌ماندگی‌اش را جبران کند و بر گُرده‌ی نوعی پیشرفت سوار بشوند باید این ۱۰ عامل را آهسته آهسته، ضعیف و لغزان و سست کرد. برای پیشرفت علوم انسانی هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی سودمند خواهد بود. من به آن ۱۰ عامل اشاره نمی‌کنم، اما عاملی هست که فرع بر آن ۱۰ عامل است، به تعبیری منتج از آن ۱۰ عامل است و آن هم محیط دانشگاه‌های ما است. محیط دانشگاه‌های ما در دپارتمان‌ها و دانشکده‌ها و دانشگاه‌های علوم انسانی واقعاً متفاوت است، البته تفاوتی محسوس با گروه‌ها، دپارتمان‌ها و دانشکده‌ها و دانشگاه‌هایی که اختصاصاً به علوم غیرانسانی می‌پردازند، دارد. فرض کنید علوم پایه، علوم فنی و مهندسی، پزشکی و پیراپزشکی که به آن هم اشاره نمی‌کنم، این اشاره را شما در دانشجویان و اساتید و در محتوای کتاب‌های درسی نیز می‌توانید ببینید، به آن عامل نیز اشاره نمی‌کنم؛ چراکه اگر اشاره کنم سوءتفاهم‌هایی را ایجاد می‌کند که فرصت پرداختن به آن سوءتفاهم‌ها را ندارم. امروز به آن ۱۰ عامل اشاره نمی‌کنم -اگرچه هنوز شدیداً و عمیقاً به آن ۱۰ عامل معتقدم و همچنین به اثر مخرب و ویرانگری که دارند در علوم انسانی در کشور ما ایجاد می‌کنند- امروز به این نتیجه‌ای که از آن ۱۰ عامل برمی‌خیزد تنها اشاره می‌کنم چراکه به آن نپرداختم.

امروز می‌خواهم به نکته‌ی دیگری نیز اشاره کنم و آن در واقع یک فقدان در ناحیه‌ی مواد درسی دانشکده‌های علوم انسانی و دانشگاه‌ها و دپارتمان‌های علوم انسانی است. به تعبیری قصد دارم به سیلابس درس‌ها بپردازم. در این سیلابس ۴ مورد نیست که باید باشد و به همین دلیل بسیاری از دانشجویان هر قدر هم که جدیت بورزند، نمی‌توانند رشد کنند؛ چراکه برخلاف چیزی که بسیاری ادعا می‌کنند، دانشجویان علوم انسانی در کشور ما دانشجویانی هستند که جدیت نیز در کارشان وجود دارد؛ اما به نتیجه نمی‌رسند به دلیل اینکه این ۴ مبحث در این سیلابس وجود ندارد.

نکته‌ی اول چیزی است که ما از آن به نگاه ماکت‌وارانه تعبیر می‌کنیم یا به گفته‌ی انگلیسی‌ها نگاه از چشم پرنده است. این نگاه از چشم پرنده در رشته‌های علوم انسانی ما در اختیار دانشجو نهاده نمی‌شود. مثالی می‌زنم: اگر چشم من را ببندند و در سالن، در حال، در راهرویی در یک خانه‌ای چشمم را باز کنند و من ۵۰ سال در آن خانه زندگی کنم، هنوز آن خانه را نمی‌شناسم باآنکه ممکن است تعداد آجرهای آن را نیز بشناسم، باآنکه ممکن است در تاریکی بتوانم دقیقاً جای هر چیزی را در آن خانه مشخص کنم؛ چراکه به هر ترتیب ۵۰ سال در آن خانه زندگی کردم و آن خانه را می‌شناسم و اصلاً نمی‌فهمم این خانه‌ی من چگونه چیزی است. اگر بخواهم خانه‌ی خود را بشناسم -از باب تمثیل- باید من را سوار بر یک هلیکوپتر کنید و در ارتفاع ۳ کیلومتری تهران ببرید و من از آن بالا به کل چشم‌انداز تهران نگاه کنم. تمام تهران را البته در یک نگاه دور و در یک نظر اجمالی و کلی ببینم و سپس ۲۰۰ متر ۳۰۰ متر ارتفاع هلیکوپتر را پایین بیاورید و در آن هنگام بخشی از تهران از تیررس دید من خارج می‌شود؛ اما آن مقداری که در تیررس کار من باقی می‌ماند را دقیق‌تر می‌بینم و با تفضیل بیشتری می‌بینم. باز هم اگر ۳۰۰ متر ارتفاع را کم کنیم، باز یک بخشی از دیدرس من بیرون می‌رود؛ اما بار دیگر باقی‌مانده در دیدرس را دقیق‌تر می‌بینم. به همین طریق باید ارتفاع را کم کنیم و با کم کردن ارتفاع آگاهانه و قاصدانه یک بخشی از تهران را که خانه‌ی من در آن بخش واقع نیست را از دیدرس بیرون ببرید؛ اما آن مقداری که باقی می‌ماند را دقیق‌تر و با تأثیر بیشتر و شفاف‌تر نشان دهیم و از مکدر بودن دید بیرون بیاوریم. همان‌طور که عرض کردم ارتفاع را کم کنید سپس هلیکوپتر را در صحن یا حیات خانه‌ی من بنشانید، حال در آن زمان است که من خانه‌ی خود را خوب می‌شناسم. من می‌دانم که خانه‌ی من در شمال تهران یا در جنوب، در شرق یا غرب تهران است. در فرازهای تهران است یا در پستی‌ها و فرودهای شهر تهران است. در منطقه‌ی خوش‌آب‌وهواتر تهران است یا در منطقه‌ی خشک و بی‌آب‌وعلف‌تر تهران است. این محله‌ای که خانه‌ی من در آن قرار دارد با دیگر محله‌ها چه مقدار دوری و نزدیکی دارد و چه قدر مجاورت و عدم مجاورت دارد. زاویه‌ی محله من با هر محله دیگری، مسافت محله‌ی من با هر محله‌ی دیگری، به همین ترتیب این محله چند خیابان دارد و چند خیابان بزرگ و کوچک دارد. به تعبیر فلسفی هیچ چیزی قابل شناخت نیست مگر از طریق نسبت‌های آن با سایر موارد. باید آن نسبت‌ها را بشناسم تا بتوانم خانه‌ی خود را تشخیص دهم.

 

نسبت پدیده‌ها با یکدیگر شرط لازم برای شناخت

مصطفی ملکیان درباره‌ی نسبت پدیده‌ها با یکدیگر سخنرانی کرد و در ادامه بیان داشت: هیچ زمانی شما نمی‌توانید سر در یک پدیده فرو کنید و مطلقاً به همسایگان آن پدیده که دور یا نزدیک هستند با دادوستدهای این پدیده با سایر پدیده‌ها بیگانگی کنید و سپس بخواهید با این بیگانگی نشان دادن و غفلت، قصد داشته باشید پدیده‌ی مورد نظر خود را چنان‌که باید بشناسید. این امر را در تعبیر فلسفی به این صورت می‌گوییم که شناخت هر چیزی شرط لازم آن شناخت، نسبت‌های آن پدیده با سایر پدیده‌ها است. البته این شرط، شرط کافی نیست. برخلاف برخی از فیلسوفانی که به آن‌ها می‌گوییم، کسانی که به اینترنالیزم نسب قائل هستند، آن‌ها می‌گویند هر چیزی اگر نسبت‌هایش با سایر چیزها شناخته شود آن چیز فقط از آن راه شناخته می‌شود؛ بنابراین شناخت نسبت‌ها نه فقط شرط لازم بلکه شرط لازم و کافی برای شناخت یک پدیده می‌دانند. اما حتی اگر به اینترنالیزم نسب قائل نباشیم و به اکسترنالیزم نسب قائل باشیم، حداقل باید قائل باشیم که شناخت یک پدیده شرط لازم‌الامکان این است که نسبت آن پدیده را با سایر پدیده‌ها بشناسیم. این امر در حوزه‌ی وجودشناسی صادق است، مانند مثال خانه‌ی من که عرض کردم و در حوزه‌ی معرفت‌شناسی نیز این بحث مطرح است؛ یعنی آن چیزی که به دلیل آن، این مثال را بیان کردم.

ما در علوم انسانی چه در مقطع لیسانس و ارشد و دکتری، هنگامی که وارد می‌شویم، با چشم بسته در وسط یک هالی چشم ما را باز می‌کنند و شروع می‌کنند به گفتن آنکه در ترم اول ۱۲ واحد باید بگذرانید. ما نمی‌دانیم این واحدها در کجا با هم ربط و نسبتی دارند، اصلاً خبر نداریم این واحدی که ما در اینجا اقتصاد می‌خوانیم با آن واحدی که در آمار می‌خوانیم ربط و نسبتشان چیست و این زیرمجموعه‌های روان‌شناسی و نظریه‌های شخصیت در روان‌شناسی با روان‌درمانی در روان‌شناسی چه ربط و نسبتی با هم دارند؟ مسئله‌ی ادراک چه ربط و نسبتی با مسئله‌ی غریزه دارد؟ یک ترمی برای ما درباره‌ی ادراک و انواع ادراکات سخن می‌گویند، یک ترمی نیز در مورد غریزه و فطرت و ... سخن می‌گویند و ما متوجه نمی‌شویم که بحث ادراک چه ارتباطی با بحث رانه‌ها دارد، به چه علت این اتفاق رخ می‌دهد؟ به این دلیل که نگاه از بالا نداریم. نگاه از بالا یعنی اینکه اگر شما دانشجوی اقتصاد یا روان‌شناسی یا هر رشته‌ی دیگری از علوم انسانی که هستید، خواه علوم انسانی تجربی مانند روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، سیاست و چه علوم انسانی غیرتجربی مانند اخلاق، حقوق و فلسفه‌ی ذهن، معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی زبان و همه‌ی دانش‌هایی که به آن‌ها می‌گوییم دانش‌های علوم انسانی، فارغ از اختلافی که در روششان وجود دارد.

برای اینکه هریک از این دانش‌ها را بشناسیم باید ربط و نسبت این دانش را با سایر دانش‌ها بدانیم و بدانیم این دانشی که من وارد آن شده‌ام چه دادوستدی با این دانش و چه دادوستدی با دانش‌های دیگر دارد. برای ورود به این دانش چه دانش‌هایی را باید قبلاً آموخته باشم که شرط لازم برای ورود این علم برای من هستند. پس از آنکه این دانش را یاد گرفتم، این دانش من شرط لازم برای یاد گرفتن چه دانش‌های دیگری است، سپس این دانش درون خود چه اسکلت و جغرافیایی دارد؟ زیرمجموعه‌های این دانش چه تعداد هستند؟ زیرمجموعه‌های این دانش به‌حسب شاخه‌های آن دانش، زیرمجموعه‌های آن دانش به‌حسب مکاتب و مسالک و مرام‌هایی که در آن هستند و زیرمجموعه‌های این دانش به‌حسب تطورات تاریخی که پیدا کرده است، این زیرمجموعه‌های هر دانشی را باید بدانند؛ یعنی بدانیم فلسفه چند شاخه دارد، دوم بدانیم فلسفه چند مکتب دارد و سوم باید بدانیم فلسفه چه فراز و نشیب‌های تاریخی را به‌صورت ادوار مشخص طی کرده است. این زیرمجموعه‌ها را هم باید بدانم و این‌ها با همان مثال خانه‌ایِ من برای شما مطرح کردم، روشن می‌شود.

نشست روش شناسیاما من حتی دو واحد درسی حتی در حد درس لیسانس یا فوق لیسانس ندیدم؛ فرضاً فردی که اقتصاد می‌خواند باید بداند اقتصاد چه ارتباطی با روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، سیاست، اخلاق، حقوق، فلسفه‌ی ذهن، فلسفه‌ی عمل یا کنش، تاریخ و ... دارد. هیچ‌کدام این موارد معلوم نیست چه ربط‌هایی با علوم منطقی و ریاضی، با علوم فلسفی، با علوم تجربی و تاریخی دارند. این موارد بسیار دادوستد با یکدیگر دارند و به‌هرحال برای آنکه در این مجموعه سردرگم نشویم باید از بالا یک بار کل این مجموعه‌ی تودرتو را به دانشجو نشان داده باشند.

من دانشجویان بسیاری را دیدم که با هر واحد جدیدی که به آن‌ها ارائه می‌شود، متوجه میشوند دانششان یک زیرمجموعه‌ی دیگر نیز داشته است. مثال می‌زنم، اگر در جامعه‌شناسی دو واحد حقوق ارائه می‌کنند، دانشجوها نمی‌دانند در جامعه‌شناسی رشته‌ای نیز به نام جامعه‌شناسی حقوق وجود دارد. اگر یک یا دو واحد جامعه‌شناسی اخلاق ارائه کنند تا آن روز نمی‌دانند جامعه‌شناسی اخلاق نیز وجود دارد، سپس دانشجو نمی‌داند شعبه‌های این علم چه تفاوتی با مکاتب این علم دارد. من فراوان دیدم که دانشجویان مکاتب علمشان را با شعبه‌های علم خلط می‌کنند و می‌گویند فلان فرد فلسفه‌ی زبان می‌خواند؛ اما من فلسفه‌ی تحلیلی می‌خواهم. مانند اینکه فلسفه‌ی تحلیلی و زبان عین هم هستند. فلسفه‌ی زبان یکی از شاخه‌های فلسفه است، فلسفه‌ی تحلیلی یکی از مکاتب فلسفه است، مکتب را که نمی‌توان با شاخه خلط کرد. تا این نگاه را به دانشجویان ارائه ندهیم، نمی‌توانیم پیش برویم، تا اینکه کل رشته‌ای را که در پیش گرفته‌اند به‌عنوان رشته‌ی تحصیلی خودشان با تمام جغرافیای علوم انسانی، ربط و نسبت آن با سایر رشته‌ها را برای دانشجو روشن نکنیم، تا بصیرت و چشم‌گشایی نسبت به رشته‌ی خود پیدا نکنند، نمی‌توانند پیش روند.

مطلب دیگر آنکه دانشجویان بدانند که در حال حاضر چه چیزهایی را باید می‌دانستند و هنوز ندانستند و این چیزهایی که در حال حاضر می‌دانند به درد هر چیزی که در آینده می‌خواهند بدانند، نمی‌خورد. آنچه در حال حاضر یاد گرفته‌اند شرط لازم برخی از رشته‌های دیگر نیز هست؛ اما شرط لازم بسیاری از رشته‌های دیگر نیست. این را نمی‌دانند و از کارآیی‌های دیگر نیز نمی‌توانند خبر داشته باشند

.

الفاظ، مفاهیم؛ هدف، تعابیر؛ جعبه آچار در علوم انسانی

ملکیان با نگاه انتقادی خود درباره‌ی تدریس اساتید بیان داشت: هر استادی نیز در ابتدای هر ترمی همان مباحث برنامه‌ریزی را که خود می‌خواهد تدریس می‌کند، درحالی‌که باید همان جلسه‌ی اول ترم و یا دو جلسه‌ی اول ترم، جغرافیای همان درس را نیز بگوید؛ مثلاً اگر استادی می‌داند در آن ۱۵ و ۱۶ جلسه‌ی ترم نمی‌تواند کل این جغرافیای خاص این موضوع رشته را که تدریس را بر عهده گرفته است، بگوید؛ اما باید کل جغرافیای آن را بگوید. هر استادی باید اول ترم بگوید اگر من مسئله و مشکلات جامعه‌شناختی و روان‌شناختی پویای جامعه را می‌خواهم بحث کنم، به‌طور مثال، این مشکلات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی ۳۵ مشکل هستند که جنبش جامعه‌های مدرن و جنبش‌پذیری جامعه‌های مدرن ۳۵ مشکل روان‌شناختی و جامعه‌شناختی برای جوامع ایجاد کرده است. اینکه دائماً خانه تعویض می‌کنیم و دائماً تغییر شغل می‌دهیم و دائماً از این کشور به آن کشور مهاجرت می‌کنیم ۳۵ مشکل روان‌شناختی، جامعه‌شناختی فراهم می‌آورد. من استادی هستم که باید در این ترم این درس را برای شما بگویم؛ اما می‌دانم تا آخر ترم از این ۳۵ مشکل، ۴ عدد بیشتر را نمی‌توانم و فرصت نمی‌کنم برای شما توضیح دهم؛ اما فونداسیون را تشکیل می‌دهم تا متوجه بشوید که کدام را نگفته‌ام و مواردی هم که گفته‌ام با آن مواردی که نگفته‌ام چه نسبتی را با یکدیگر برقرار می‌کنند.

این نگاه از بالا را دیگر علم نمی‌گوییم؛ لذا از آن به یک مبحث تعبیر کردم. مبحث نگاه اجمالی به کل آن چیزی است که باید یاد بگیرم. می‌توانم به این صورت بگویم که رشته‌ی تحصیلی خود را و رشته‌ای که قرار است دنبال کنم در شبکه‌ای از همه‌ی علوم و معارف انسانی باید ببیند، باید دید در کدام شبکه است.

نکته‌ی دومی که وجود دارد این است که همه‌ی کسانی که با علوم انسانی سروکار دارند به تعبیر بنده به یک جعبه آچاری نیاز دارند. هرکسی در هر علم انسانی یک‌سری الفاظ و مفاهیم است که باید بداند، البته تفاوتی ندارد که یا جمعیت‌شناسی، اقتصاد، روان‌شناسی، اقتصاد و ... را بخوانید. یک سلسله الفاظ و مفاهیم است که این سلسله الفاظ و مفاهیم به کار شما می‌آید؛ یعنی در جایی که شما در حال مطالعه‌ی کتاب هستید، در مقاله‌ای که در حال قرائت هستید و با آن مواجه می‌شوید، معنای این موارد را باید در جایی متوجه شده باشید. در بسیاری موارد، در هر علمی می‌گوییم آن فرد هدفش این بود؛ اما نتیجه‌ی کار وی این شد. هدف این پروژه این بود، نتیجه‌ی آن این شد. پروژه‌ی مدرنیته با این هدف احداث شد و به این نتیجه انجامید. هدف و نتیجه را یک بار برای همیشه باید برای ما روشن کنند که تفکیک هدف از نتیجه چه معنایی دارد.

در هر علمی که حضور داشته باشید، می‌گویند لازمه‌ی هر سخنی که بگویی این است؛ اما این مورد پیش‌فرض سخن است. ما باید تفاوت بین لازمه و پیش‌فرض را بدانیم. در هر علمی که باشیم می‌گویند این پدیده‌ها با یکدیگر شباهت خانوادگی دارند. ما باید بدانیم شباهت خانوادگی به چه معناست. این اصطلاح درست است که ویتگنشتاین برای مقصود خود در فلسفه وارد کرده است؛ اما در حال حاضر این اصطلاح نشت پیدا کرده است. این اصطلاح در همه‌ی علوم تسری پیدا کرده است حتی همه‌ی افرادی که با فلسفه‌ی ویتگنشتاین مخالف هستند دیگر بُدی ندارند. شما در هر رشته‌ی انسانی که باشید، می‌گویند این سخن شما که تحلیلی بود و ترکیبی نبود، سخن ترکیبی بگویید و شما باید بدانید سخن تألیفی و ترکیبی چه فرقی با سخن تحلیلی می‌کند. در هر جایی که باشیم، می‌گویند در مقدماتتان اصطلاح اشتباه نبود؛ اما یکی از گام‌های استدلالت اشتباه بوده است. مگر مقدمات یک استدلال با گام‌های یک استدلال با یکدیگر تفاوت می‌کند؟ بله تفاوت می‌کنند، ممکن است مقدمات استدلالم هیچ‌گونه خطایی در آن نباشد؛ اما در یکی از آن گام‌های استدلال اشتباه کرده باشم. در بسیاری از موارد می‌گویند تعریف، جامع افراد نیست یا مانع اغیار نیست و باید تعریف خود را تغییر دهید. ما باید در جایی بدانیم که تعریف، جامع افراد یا مانع اغیار باشد، چه معنایی دارد؟ برای اینکه یک تعریف درست باشد چرا باید جامع افراد یا مانع اغیار باشد؟ این موارد دیگر ارتباطی به آن ندارد که شما جغرافیا می‌خوانید. اگر تعریف خاورمیانه را هم در جغرافیا بیاورند، ممکن است کسی بگوید در تعریفی که از خاورمیانه داشتید جامع افراد نبود یا مانع اغیار نبود. اما در خود جغرافیا که تعریف مانع اغیار یا جامع افراد را آموزش نداده‌اند. با محاسباتی که انجام داده‌ام حدود ۴۰۰ مفهوم کلیدی است که شما نمی‌توانید ندانید و هر جایی که آن را ندانیم به مشکل برخورد می‌کنیم.

 

فلسفه بزرگ‌ترین مظهر عقلانیت بشر است

ملکیان در ادامه اذعان داشت: اما گاهی هم هست که استاد می‌داند و تصور می‌کند که شما این موارد را در جایی در مقطع بعدی یا قبلی آموزش دیده‌اید. بیشتر اساتید هر چیزی را که نمی‌دانند، می‌گویند یا باید در مقطع قبلی فراگرفته باشید یا در مقطع بعدی استاد به شما خواهد گفت؛ اما باید به استاد گفت که خیر این نکته، نکته‌ای است که نه در مقاطع قبلی یاد گرفته‌ایم و نه در مقطع بعدی قرار است در جای دیگر و یا در رشته‌ی دیگری آموزش ببینیم. این به تعبیر زبان انگلیسی یک تولکیت است یا یک جعبه ابزار می‌نامیم. محققان علوم انسانی باید این ۴۰۰ اصطلاح را بدانند و بفهمند. من بارها به دانشجویانی برخورد می‌کنم که هنوز نمی‌دانند علت یا دلیل این امر این بود، نمی‌دانند علت با دلیل متفاوت است. مقام اپیستمولوژی را که در آن بحث دلیل است با مقام آنتولوژی که بحث آن علت است را خلط می‌کند.

اما بسیار دیدم که فلسفه را تخطئه می‌کنند. هنگامی که فلسفه را تخطئه می‌کنید سخن شما قوام خود را از دست می‌دهد. فلسفه بزرگ‌ترین مظهر عقلانیت بشر است. شما اگر این امر را تضعیف کردید و به هر صورتی که آن را تضعیف کنید چه در برابر عرفان بگذارید و تضعیف کنید، چه فلسفه را در مقابل دین و ایمان و تعهد بگذارید و تضعیف کنید، چه فلسفه را در برابر مبارزه‌طلبی و اصلاح‌گری اجتماعی بگذارید، هرکدام از این کارها در واقع تیشه به ریشه‌ی قوام تفکر اجتماعی خود زدن است. شما از فلسفه بُدی یا گریزی ندارید؛ اما بحث بر سر این نیست که می‌خواهند شما را از اقتصاد به فلسفه بکشانند، بلکه قصد دارند شما را اقتصاددان‌تر کنند. بحث این نیست که می‌خواهیم کسی را از جامعه‌شناسی به طرف فلسفه بکشانیم، بلکه می‌خواهیم جامعه‌شناسی را بهتر فراگیرد. به تعبیر دیگر هر علمی را اگر بخواهیم مفهومی‌تر یاد بگیریم باید تولکیت فلسفی را داشته باشیم. ما این تولکیت یا جعبه ابزار فلسفی را نداریم.

من در ارتباط با اساتید دیگری که هستم، می‌بینم یک استادی در رشته‌ی خود که بسیار هم نامبرده و مشهور است، این نکته‌ی کوچک را اهمیت نمی‌دهد و از آن غفلت می‌کند؛ چراکه این نکته‌ی آسان فلسفی را که می‌توانستند در ۳ دقیقه به فرد آموزش دهند، در جایی در مقطع تحصیلی یا عمر وی به او آموزش نداده‌اند. ما به این امر هم نیاز داریم و این مبحث را هم دانشجویان ما ندارند. در واقع مطالب اجتناب‌ناپذیری که هرکسی که در علوم انسانی کار می‌کند خواه در علوم انسانی تجربی کار کند، خواه در علوم انسانی فلسفی، خواه در علوم انسانی تاریخی و خواه در علوم انسانی ادبی و هنری کار کند، باید این امر را بداند. شما می‌دانید که از زمان کانت دیگر می‌گویند این امر به فنومن ربطی ندارد، بلکه به نومن ربط دارد. یا برعکس، ممکن است حتی شما کانت را هم قبول نداشته باشید؛ اما از به کار بردن اصطلاح او که دیگر بُدی ندارید. مگر ما در حال حاضر قبول داریم که این افرادی که بیماریِ روانی دارند، جن‌زده‌اند، قبول نداریم؛ اما هنوزم به بیماران روانی می‌گوییم دیوانه هستند؛ یعنی دیوزده‌اند یا می‌گوییم مجنون هستند؛ یعنی جنزده‌اند. با اینکه نظریه را قبول نداریم؛ اما این امر در لفظ ما وجود دارد.

شما حتی اگر تفکیک نومن و فنومن کانت را قبول نداشته باشید، البته بعید می‌دانم کسی نتواند قبول کند؛ اما این به نومن واقعه مربوط می‌شود نه به فنومن آن و آن به فنومن مربوط می‌شود نه به نومن آن. این تفکیک را باید در جایی به شما آموزش داده باشند؛ فرضاً باید بدانید بین بود یا نمود تفاوت وجود دارد. به همین ترتیب بین وجود یک چیزی و تعریف آن چیز تفاوت وجود دارد. اگر چیزی را تعریف کردید، تصور نکنید وجود آن را اثبات کردید، اگر وجود آن را نیز اثبات کردید اصلاً به معنای این نیست که آن را تعریف کردید، این نیز بحث دیگری است.

ادامه دارد...

نظر شما